آرشیوهای ماهانه:

دسامبر 2016

108897unnameddddb710c1f2d42c63d63704ecbbf0729 608x658 - تفنگ میرزارضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند

تفنگ میرزارضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند

تفنگ میرزارضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند 608 800 logos

اجرای جدیدی از نمایشنامه «تفنگ میرزضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند» نوشته محمد طلوعی به کارگردانی محمد اشکانفر  دی ماه امسال در تالار مولوی تهران به روی صحنه می‌رود.

میرزا رضا کرمانی بعد از سال ها ستم کشی و در به در این زندان و ان زندان به ایران برمی گردد، او می خواهد دادش را از زمانه بستاند اما شاه کشی کار هر کس نیست. او نمی داند تفنگی که در بارفروش خریده شلیک خواهد کرد یا نه…

:خرید بلیت از تیوال

tiwall logo - تفنگ میرزارضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند

108897unnameddddb710c1f2d42c63d63704ecbbf0729 - تفنگ میرزارضا بر دیوار است و در پرده سوم شلیک می‌کند

photo 2017 01 19 01 17 53 695x658 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز 695 981 logos

محمد کشاورز- پرونده نویسنده درتوتی مگ 

photo 2017 01 19 01 17 53 213x300 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز«این راهی که تویش بودیم ازروزتولد پنج سالگی ام شروع شده بود» این جمله رادرمیانه های داستان از زبان راوی انگشتر الماس می شنویم. آن هم وقتی راوی جوان داستان همراه باپدرش سفری را از رشت شروع کرده اند تا با گذر از کرج و تهران و اصفهان  شیراز، خودشان را برسانند به کاروانسرای بنارویه در جنوب فارس، قصد دارند بروند به تماشای کسوف. داستان می گوید قرار این سفر، بیست وپنج سال پیش در مراسم جشن تولد پنج سالگی راوی گذاشته شده است. این سفرگویی نه از صبح همان روز، که از بیست وپنج سال پیش شروع شده است. نوعی سفر مرور. مرورِ سال های کودکی راوی تا نوجوانی وجوانی. سال هایی که جابه جا با اتفاق ها وحادثه های تلخ وشیرینی گره خورده. محمد طلوعی حد فاصل دونقطه ی جغرافیایی، مابین رشت تا بنارویه درجنوب فارس  را انتخاب کرده تا داستانی را بنا کند که تمهید روایتش قولی است که پدر در بیست وپنج سال پیش به پسر پنج ساله اش داده است. قول رفتن به تماشای کسوف، در نقطه ای که گویا بهترین دید رابرای تماشای چنین پدیده ای دارد. نویسنده به طرز هوشمندانه ای درطول سفر و بربستری که برای داستانش انتخاب کرده جابه جا با نشانه گذاری مارا با ابعاد مختلف شخصیت های داستان آشنا می کند. از خلال گفتگوی های کوتاه به گذشته و به رابطه سرد راوی جوان وپدرش پی می بریم. همین ها قدم به قدم داستان را می سازد تا می رسیم به بنارویه، به کاروانسرایی که قرار است از پشب بامش واز پشت تلسکوپ کسوف را تماشاکنند.

انگشترالماس داستانی خودبسنده ومستقل است، اما وقتی کنار پنج داستان دیگر مجموعه «تربیت های پدر» خوانده می شود می توان به درک بهتری از آن رسید. در چند داستان دیگر تربیت های پدرخواننده شاهد بالیدن راوی درخانواده و گذرازتلخ وشیرین های زندگی، آن هم درسایه پدری که مثل دونده بی مقصد از هرسو به بن بست می رسد و هرکنش و واکنشش تاثیر مستقیم برزندگی راوی دارد. از دل چنین وقایعی است که نوعی رودررویی پنهان با پدرشکل می گیرد. نه از نوع تقابل های کلیشه ای بین دونسل که زیاد هم نوشته شده. که بربستری از تاریخ سی ساله زندگی راوی. نویسنده در چند جا زندگی راوی داستان وخانواده اش را وصل می کند به حساس ترین بزنگاه های تاریخ سیاسی واجتماعی سی سال اخیرایران تا نشان دهد برپدری آرمان خواه وبی عمل و پسری که چندان نسبتی بین خود و آن آرمان های ایده آلیستی نمی بیند چه رفته است. چرا این دو زبان هم را نمی فهمند، اما نمی توانند یکدیگر را تنها بگذارند. چرا راوی پدرش را نه پدر که ضیا صدا می زند تا نشان دهنده فاصله اش با پدر باشد.

اما انگشتر الماس انگار درقالب سفری از پیش تعیین شده و تقدیرگونه می خواهد راوی وپدر را به نقطه تلاقی برساند. به دیدن آن کسوف وآن حلقه مانده خورشید وآن نگین شعله ور که دیدنش باید هم چون حلقه وصل در دل ها اثر کند. بس که از نگاه  راوی هیبتی اسطوره ای  و دگرگون کننده دارد. وما می بینیم چطور راوی رسیده به آستانه سی سالگی، با پدری که بحران های پی درپی وکمرشکن زندگی اش از همین سن شروع شده، به نقطه تفاهم می رسند. می گویم به تفاهم چرا که داستانی چنین درخشان را باید خواند وازخلال کلمه به کلمه اش سردی سال ها درروابط گذشته ی پدر و پسررا حس کرد. روابطی که مهر زندگی وزمانه ی ناسازگار را برپیشانی خوددارد. انگار که کسوف  بیست وپنج ساله بین پدر وپسر باید تمام شود و تابش خورشید یخ های رابطه را آب کند تا برسیم به این تکه پایانی داستان وبفهمیم سفر وتماشای کسوف، حال واحوال راوی را مثل حال واحوال خواننده داستان دگرگون کرده است. «بعد نشستم توی تخت. سپیده زده بود ونور کمی توی حیاط بود. بلند شدم با نقشِ سی سالگی ام صبحانه آماده کنم ودنبال جمله های معمولی بگردم که با ضیاحرف بزنم. شاید بگویم «دم صبح یک کم سرد شد» یابگویم «تخم مرغا دوزرده بودن» یابگویم «اگه به مامان می گفتیم شاید می اومد»

داستان«انگشتر الماس»از مجموعه داستان «تربیت های پدر» محمد طلوعی  انتشارات افق 1393

photo 2016 12 23 19 27 57 e1482605358756 - وای خواهیم ساد

وای خواهیم ساد

وای خواهیم ساد 203 300 logos

وای خواهیم سادphoto 2016 12 23 19 27 57 203x300 - وای خواهیم سادنوشته مهسا محب علی

نشر زریاب ، افغانستان

1395

map - شرق جدید

شرق جدید

شرق جدید 536 397 logos

مقدمه‌ای بر کتاب ایتالیایی  Il Grande Iran به قلم محمد طلوعی

ایران کجا است و چرا این‌قدر شناخش اهمیت دارد، برای پاسخ به این سوال باید به عقب‌تر بروم و بپرسم شرق کجا است و چرا شناختش اهمیت دارد و باید بپرسم مستشرق کیست؟

چرا کلمه‌ای برا ی تعریف متضاد این مفهوم نداریم، چرا غرب‌شناس نداریم؟ چرا کسی سعی نمی‌کند دنیای غربی را برای ما شرقی‌ها شرح بدهد؟ نگران نباشید اصلن قصد ندارم حرف‌های پست‌کولونیالیستی بزنم، ما در ایران هیچ‌وقت مستعمره نبوده‌ایم (یا آن‌جور که خودمان خیال می‌کنیم و دوست‌داریم تاریخ‌مان را آن‌طور بنویسم هیچ‌وقت مستعمره نبوده‌ایم) که بارِ ‌آن استعمار ما را به واکنش‌‌های ضداستعماری حاد وادار کند. ما هیچ‌وقت زبان‌مان را تغییر نداده‌ایم، حکومت بیگانه را تاب نیاورده‌ایم، در جنگ‌های سرزمینی عقب ننشسته‌ایم، ما زیاد شکست خورده‌ایم اما پیروزی‌های زیادی هم داشته‌ایم و این از ما ملتی می‌سازد که در تاریخ به اسم و رسم خواهد ماند حتا اگر روزی مرزهایش جابه‌جا شود ولی باز ذیلِ مفهومِ شرق دسته‌بندی می‌شویم، ما شرقی هستیم و شما برای شناختِ ما به شرق‌شناس‌ها احتیاج دارید؟ چرا به این واسطه احتیاج است، چرا شما نمی‌توانید مستقیم در صورت ما نگاه کنید،شاید قبلش باید بپرسم شرق اصلن برای شما  کجا است؟

برای ما ایرانی‌ها، شرق یعنی چین و ژاپن و اندونزی، برای اروپایی‌ها شرق مفهمومی عربی ترکی دارد، برای آمریکایی‌ها شرق اروپا است، برای ژاپنی‌ها شرق، آمریکا است. مفهوم جغرافیایی شرق، چندان واضح نیست بنابراین لازم است که آن را کمی دقیق‌تر توضیح بدهم.

شرق به تعبیری می‌تواند جهانِ غیرمسیحی باشد در مقابلِ جهانِ مسیحی اما این تعریف هم نادقیق است در چین جمعیتی بیشتر از جمعیت مسیحی کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند و اگر از منظر عمقِ زندگی معنوی مسیحی نگاه کنیم احتمالن فیلیپینی‌ها و پرویی‌ها از پاپ هم کاتولیک‌تر هستند.

شرق به تعریفِ من اما جایی است که برای توضیح هر رویداد اجتماعی در زمانِ حال بایستی به تاریخ و سلسله‌ی اتفاقاتی در گذشته رجوع کرد، سرزمین‌های که تاریخ مکتوب ندارند اما هیچ‌چیز هم پاک نمی‌شود و جایی در حافظه‌ی قومی باقی می‌ماند. با این تعریف هم به نظر نیواورلئان و جمهوری ونیز و بوداپست جزو شرق محسوب می‌شوند.تعریف من هم از شرق چیز روشنی نیست اما کمک می‌کند بفهمم جهانی که خودش را غرب فرض می‌کند چرا همیشه نیاز به مستشرق‌ها دارد.

غربی‌ها حوصله‌ی خواندنِ تاریخ‌های هزارساله و بیشتر و کشف دلایلِ رفتارهای تاریخی را ندارند، استعداد یادگیری زبان‌هایی که به گوش ناآشنا می‌آید و از اصول نحوی زبان‌های لاتین پیروی نمی‌کند، ندارند. غربی‌ها فهمی از پنهان‌کردن اعتقادات در لایه‌هایی از استعارات زندگی روزمره ندارند و همین‌طور به صورتی ذهنی در برابر قدرتِ قاهر مغلوب‌اند و به همین‌دلیل چیزی به اسم مقاومت منفی ذهنی که بدونِ عمل و تنها در ذهن بماند ندارند. غربی‌ها (با این تعریف مهم نیست کجا زندگی می‌کنند، یک آدم وسط تهران هم می‌تواند غربی باشد) آدم‌هایی هستند که ترجیح می‌دهند کسی همه‌ی این‌‌چیزها را بفهمد و برای آن‌ها گزارشی بنویسد، به همین دلیل شرق‌شناس داریم و غرب‌شناس نداریم. شرقی‌ها سعی می‌کنند شناختی بی‌واسطه از غرب به دست بیاورند، آن‌ها تفسیر کسی را باور نمی‌کنند.

باید دوباره برگردم به این‌که ایران ذیلِ همین مفهوم شرقی تفسیر می‌شود، ذیلِ همین ساده‌سازی‌های مستشرقین. یک شرق‌شناس مجبور می‌شود بسیاری از سویه‌های تاریخی اعمال را نادیده بگیرد و در صورتی که بی‌طرف باشد و شرق را درست بشناسد فقط سلسله‌ی اعمالی که واقع شده را توصیف کند. درواقع شرق‌شناس واسطه‌ای است از دنیای غرب که در شرق حضور دارد و اتمسفر اتفاقاتی که ناظرش بوده را در قالب گزارش‌هایی که با نمونه‌های خارجی‌اش منطبیق شده برای جهان غرب می‌نویسد.

گزارش‌های ادوارد براون از مشروطه آن‌قدر غربی سازی شده بود که باسکرویل آمریکایی هم برای جنگیدن کنارِ این آزادی‌خواهان به ایران آمد و کنارشان جنگید و کشته شد اما گزارش‌های بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان از انقلاب 57 و گروگان‌گیری سفارت آمریکا آن‌قدرها ساده نبود. غربی‌ها دلایل رفتار ایرانی‌ها را نمی‌فهمیدند، سرگردان بودند و با وجودِ استفاده از نیروهایی که به نظر کارکشته می‌آمدند سیر حوادث را نمی‌توانستند پیش‌بینی کنند. چه اتفاقی افتاده بود؟ آیا شرق‌شناسی دیگر از عهده‌ی ساده‌سازی و تفسیر برنمی‌‌آمد؟ در حوادث 88 ایران و بهار عربی باز شرق‌شناس‌ها ناکام ماندند آن‌ها نه توضیحی برای این اتفاقات داشتند نه توانستند حتا ردِ جریان‌های اجتماعی را در این ماجراها پی‌گیری کنند. اگر سیلِ مهاجرین به اروپا جاری نمی‌شد شاید برای هیچ‌کس مهم نمی‌شد که در شرق چه اتفاقی افتاده که این آدم‌ها را بنه‌کن کرده.

شرق‌شناسی به نظر دیگر توانِ توضیحِ شرق را ندارد، شاید وقتش رسیده که غربی‌ها سعی کنند به صورتی فردی پیچیدگی‌های شرق را درک کنند، بدونِ واسطه‌ی مستشرقین.