پیغمبری که خواب گنگها را تعبیر میکرد
صبح در روشویی شناورم
تختهپارهای جعبهای که موماندود کند مادرم
چرا یاد مادرم این دریا را به گریه نمیاندازد
چرا دستش را لای موهام نمیبرد
این سنگ به بستگیاش مانده
وقتی نمانده انتخاب ما را جدا کند
تختهپارهات را بچسب
کشتی شکستهای که ندارد هوای یار از بخت بد غرق هم نمیشود