نگاهی به مجموعه داستان تربیتهای پدر نوشته محمد طلوعی
ضیا طلوعی تربیت میکند
نویسنده : رامبد خانلری
نمیدانم کدامین ندای درون است که به نویسنده میگوید برود سراغ بعیدترینها؛ اگر مرد است، داستانش را یک زن بگوید و اگر زن است، لابد یک مرد. اگر ساکن یزد است، داستانش در بخارست شکل بگیرد، آن هم وقتی که تنها تجربه خروج از وطنش یک آنتالیای سه روز و چهارشبه بوده است. انگار که قانون نانوشتهای به همه نویسندهها میگوید داستان ظرف زورآزمایی است باید آن چیزی را بنویسد که از خودش دور است، این را من میگویم که مجموعه داستانی در مورد جنها نوشتهام. مگر نه اینکه خاطرات تنها قلک نویسنده است، مگر نه اینکه تجربه زیستی بهترین چاشنی برای داستان است؟! پس چه میشود که بعد از این همه سال شاهد اولین تجربه مجموعه داستان ایرانی برای یک پدر هستیم؟! چه تجربه داستانی بهتر از نوشتن در مورد پدری که او را از خودش بهتر میشناسیم؟! چرا راوی داستان نویسندهها خودش نیست، آن هم وقتی که فلان نویسنده داستانش را از زبان پیرزنی در بوئنوسآیرس مینویسد، ما مدام با خودمان فکر میکنیم آن پیرزن مثل خود نویسنده ریش پروفسوری دارد و خانهاش در خیابان تختی بوئنوسآیرس است! تازگیها یک سنگ محک خوب برای سنجش عیار داستان در سرم پیدا کردهام؛ اینکه به وقت خواندنش این جمله در سرم بچرخد که نبوغ در عین سادگی است. یک آشپز بینالمللی میگفت صدالبته که غذای خوب غذای خوشمزه است، اما نباید بشود با مهندسی معکوس ادویههای به کار رفته در آن را شناخت. حالا من میگویم صدالبته که داستانهای مجموعه تربیتهای پدر داستانهایی دوستداشتنی هستند اما نمیشود تکنیکهای به کار رفته در شکلگیری آنها را شناسایی کرد، چراکه این تکنیکها خرج نشدهاند در تار و پود داستان تنیده شدهاند. پرواضح است که هسته اولیه تمام داستانها یک خاطره یا یک تجربه شخصی بوده است و اگر تجربه شخصی مهاجرت به دانمارک یا تماشای خورشیدگرفتگی تبدیل به داستانی خواندنی شده باید که شخصیزدایی اصلیترین تکنیک شکلگیری آنها باشد، حالا شما بیایید و شخصیزدایی را از دل داستانها بیرون بکشید و تحویل من بدهید.
برای آنهایی که هنوز مجموعه را نخواندهاند توصیه دارم اگر مجموعه قبلی طلوعی را نخواندهاند، اول من ژانت نیستم را بخوانند و بعد به سراغ تربیتهای پدر بروند چراکه تعلیق شناخت ضیا در من ژانت نیستم شکل میگیرد. تربیتهای پدر از آن مجموعههایی است که برای معرفیاش دست و دل آدم نمیلرزد چراکه هرکسی با هر سلیقهای و با هر سطح وسواسی در ادبیات داستانی، از خواندن آن لذت میبرد، این اصلیترین ویژگی داستانی است که در عین سادگی شکل میگیرد و شکلگیری آن صدمرتبه پیچیدهتر از داستان پرطمطراقی است که در سپید خوانیهایش باید به شناخت هستی رسید یا داستانی که ما را با بعیدترین افعال درونی انسانها آشنا کند، آن هم به ضرب پیچیدهترین تکنیکهای داستانی! اگر شما هم مثل من با خواندن بیشتر داستانهای این روزهای ادبیات داستانی حس میکنید که در سیرک خلیل عقاب به تماشای آکروباسی و حرکات محیرالعقول فروید و یونگ و دوستانشان نشستهاید، تربیتهای پدر را بخوانید، میهمان میشوید به لذتی که فقط داستان خوب میتواند آن را به شما بدهد.