مریم منوچهری – روزنامه شرق / 11 مهر 97
انسان بندهی سفر است. برای فراموشی. فراموشی تنهایی. اولین آدم بر روی زمین، آدم تنهایی بوده. تنها در گسترهای که نه صدایی داشته و نه تاریک و روشنای سایهی حضور انسانی دیگر.عجیب نیست اگر روزی بفهمیم وسوسهی سفر از همینجا آغاز شد. وسوسهای برای جستجو کردن و «شاید» پیدا کردن.
داستانهای مجموعهی هفت گنبد محمد طلوعی با نامهای «خوابِ برادرِ مرده»، «آمپایه بارُن»، «بدو بیروت، بدو»، «لوح غایبان»، «امانت داری خاندان آباشیدزه»، «خانه خواهری» و «دو روز مانده به عَدَن» در کشورهای سوریه، ارمنستان، لبنان، عراق، گرجستان، افغانستان و عمان میگذرند و هر کدام برای قهرمان قصه شبیه یک سفر قهرمانی به حساب میآیند. سفری که بی توجه به نتیجهی پایان آن حکم گذر از آستانه را دارند.
داستان «بدو بیروت بدو» با این جمله آغاز میشود: «ما روی ایرهای پنبهای در تعقیب ظلمت بودهایم.» تمام قصههای هفت گنبد را میتوان در همین جمله خلاصه کرد. دویدن به دنبال ظلمت. شاید چون گفتهاند روشنایی از پس سیاهترین لحظه به دست میآید. هفت گنبد قصهی سفرهای تمام شده است. سفر تمام شده و تو چشم باز میکنی و میبینی همان جای اول هستی و برگشتهای به ابتدا و باید دوباره شروع کنی. شاید این بار با یک جهانبینی دیگر.
آدمهای مجموعه داستان هفتگنبد همگی به جستجو برمیآیند. جستجوی چیزی یا کسی که یافتنش میتواند زندگی خالی شده از معنی شخصیت اصلی داستان را دستخوش تغییر کند. این تلاش و جستجو در طول داستانهای این مجموعه هم از جهان واقعیت بهره میبرند و هم از جهان وهم و خیال. داستانها عمدتا در در دو جهان موازی رخ میدهند و شخصیتهای اصلی مدام بین واقعیت و رویا و خیالهاشان در رفت و آمدند. خیالهایی که خواننده ناگزیر از پذیرش انهاست.
آدمهای هر قصه در انتها باید خود را ببینند، در خود چشم بگردانند، با دیگران محشور شوند و تلاقی پیدا کنند و در نهایت و بعد از تجربهی سهمگین درک تنهایی بازگردند به ابتدا، به نقطهی شروع، به خودشان. آدمهایی تنها، خسته، آدمگریز اما بسیار نیازمند. نیازمند به توجه. نیازمند به عشق. نیازمند به دیده شدن. قهرمانهایی که هیچکس آنها را روی قله نمیبیند و خیلی زود یک صبحزودی از راه میرسد که توی تاریکی روشنای کمرنگی باید خودشان را ببیند. تنها توی صحرایی یا ایستاده توی تراسی یا راه بروند روی سرمای برف که سور و محکم نشسته روی زمین و چشم بگردانند بلکه بتوانند خودشان را ببینند.
یکی از نکات جذاب این کتاب خرده روایتهای موجود در هر قصه است که شاخ و برگهای قصه اصلی به حساب میآیند. همچنین الگو قرار دادن سبک داستاننویسی مدرن، تسلط بر کلمات و استفاده از واژههایی کمتر شنیده شده، توصیفات متفاوت ولی ملموس و دیدنی و قرار دادن جملههایی در دل داستان که خود به تنهایی و فارغ از قبلوبعدشان قابل درک هستند؛ کمک کرده تا در هم آمیختگی رویا و واقعیت و حتی شکست زمانی در طول روایت قصه برای خواننده ملموس و باورپذیر باشد و موجب دلزدگی خوانندهای را که معمولا عادت دارد داستانهایی خطی و شاید با پیچ و خم کمتری بخواند؛ فراهم نکند.
البته از مجموعه داستانی که سفر را روایت میکند و از جغرافیای متنوعی برای پیشبرد قصههای خود بهره میبرد انتظار میرفت در توصیف و نشان دادن تنوع جغرافیایی فعالتر و حساستر عمل کند. ما در قصهها آنچنان که باید و شاید با فراز و فرودها، ویژگیها و مشخصههای سرزمینهای تازه آشنا نمیشویم و این تنوع مکانی تبدیل به شخصیتی مستقل در قصهها نمیشود. امری که اگر اتفاق میافتاد احتمالا موجب جذابیت بیشتر میشد.
محمد طلوعی در یکی از مصاحبههای خود در خصوص این مجموعه داستان گفته هفت گنبد داستان جنگها و صلحها و آرزوها در خاورمیانه خیالی است، جایی بدون مرز. در انتهای قصههایی که در این خاورمیانهی خیالی میگذرند؛ خواننده به دنبال دستآویزیست که بگوید همه چیز ختم به خیر شده اما میداند چنین نیست و گویی قرار است سفری تازه شروع شود. اتفاقی که برای ساکنین خاورمیانه رخ میدهد. هر روز و هر شب. هفت گنبد محمد طلوعی نامش را از اثری قدیمی و فضایی خیالی گرفته اما داستان همین روزهای ما را روایت میکند. همانقدر که این روزهای ما مملو از پریشانی و آرزوهای افتان و خیزان است.