خروج از دایره امن

haftgonbad - خروج از دایره امن

خروج از دایره امن

خروج از دایره امن 500 500 logos



معصومه یزدانی‌پور

روزنامه اصفهان زیبا

به خاطر تغییر آب است یا هوا؟ نمی‌دانم اما سفر، آدم را عوض می‌کند. مسافر را از خانه و کاشانه‌اش بیرون می‌کشد و شبیه موج دریا، ایستایی و سکون نگاهش را برهم می‌زند. اصلا «تغییر» خاصیت سفر است که هربار خودش را به شکلی نشان‌مان می‌دهد، باری در سرخی گونه‌های حشره‌شناسی قایم می‌شود که یک هفته، زیر آفتاب کویر، منتظر ملخ‌‌های سرخرطومی نشسته و گاهی هم در قلم نویسنده‌ای که بعد هفتمین سفر خود، می‌خواهد خاطراتش را روی کاغذ سر‌ و‌ سامان بدهد؛ درست شبیه همان کاری که محمد طلوعی در مجموعه داستان «هفت‌ گنبد» انجام داد. آقای نویسنده، کوله‌بار سفر را بست تا قلم را بسپارد به دست تجربه‌ زیست‌شده‌اش. مقصد کجا بود؟ هفت کشور نه چندان دور که بعدتر، هرکدامشان زیر گنبدی از کتاب «هفت گنبد» ساکن شدند و در فضای خود، به شخصیت‌های این مجموعه جایی دادند.  کتاب، همان‌طور که از اسمش پیدا است، تحت‌تاثیر «هفت پیکر» نظامی نوشته شده، هرچند سنگ‌بنای این دو باهم متفاوت است و حتی می‌شود گفت که گاهی متضاد. در «هفت پیکر» می‌خوانیم که «شیده»، ستاره‌شناس دربار بهرام، هفت گنبدی می‌سازد که هر گنبدش با یکی از هفت ستاره‌ آسمان، در رنگ، رکن و اساس تناسب داشته است. به این ترتیب، شاه را در محوطه‌ امنی قرار می‌دهد که از چشم بد دشمن در امان بماند؛ حال آنکه «هفت‌ گنبد»  طلوعی جریان دیگری دارد. در تمامی داستان‌ها، شخصیت‌ اصلی از دایره‌ امن خود بیرون می‌آید، عازم سفری می‌شود و حوادثی را از سر می‌گذراند که هرچند با عالم واقعیت بیگانه‌اند اما قلم نویسنده آنها را برایمان باورپذیرتر کرده است. در واقع دو ویژگی «سفر» و «الهام‌ گرفتن از هفت پیکر نظامی»، زنجیره‌هایی هستند که این هفت داستان را به هم‌دیگر وصل می‌کنند. در داستان اول، «خواب برادر مرده»، کسرا که شخصیت اصلی داستان است، خواب می‌بیند با برادر نداشته‌اش سر صحنه‌ فیلم‌برداری حاضر شده‌ و نقشی را بازی می‌کند. این رویا شب‌های بعد هم تکرار می‌شود و به دل کسرا می‌افتد که در سوریه برادری دارد. پس برای عموجلیلِ مقیم آمریکا، ایمیلی می‌فرستد و بی‌درنگ چمدانش را می‌بندد:«دییِر عموجلیل! من می‌رم دمشق. آی نو یو دونت بیلیو می، بات هی ایز این مای دریم. برادرم بود. عموجلیل من فکر می‌کنم بابام وقتی سوریه بوده، بچه داشته. …» کسرا، سوار بر اتوبوس، به دل جاده می‌زند تا خودش را به دمشق برساند، شهری که از جای گلوله‌های توپ در ریفش دود به آسمان می‌رفته. بعد از آن، فضاسازی‌ها ماهرانه‌تر می‌شوند و نویسنده با توصیفی که از «دِیر مارموسی و سیده‌میثا» ارائه می‌دهد، ذهن مخاطب را بیش از پیش، سمت قصه‌ای می‌برد که نظامی در گنبد سرخ «هفت‌پیکر» روایت کرده است:
دختر خوب‌روی خلوت ساز 
دست خواهندگان چو دید دراز
جست کوهی در آن دیار بلند
دور چون دور آسمان ز گزند
داد کردن بر او حصاری چست
گفتی از مغز کوه، کوهی رست
در داستان‌های بعدی نیز، هم‌چون «بدو بیروت، بدو» نویسنده با ظرافت تمام، نشانه‌هایی از «هفت‌پیکر» را سر راه‌ قرار می‌دهد و خواننده را بیش از گذشته، به ریزبینی و نکته‌سنجی فرا می‌خواند. چنانچه شخصیت اول این داستان در سفرش به لبنان، با حوادثی دست‌وپنجه نرم می‌کند که به‌طور ضمنی یادآور گنبد زرد رنگ شاهکار نظامی است. راوی از برقراری رابطه با آناهید واهمه دارد و شبیه شاهی می‌ماند که در قصه‌های هفت‌پیکر از ترس خصومت با همسر و تنها ماندن، تن به ازدواج نمی‌دهد: «فکر کردم اگر دست آناهید را بگیرم، مثل آدم‌های توی خواب به هزاران ذره تقسیم می‌شود یا مثل شن‌ریزه‌های توی ساعت شنی، می‌ریزد و کف خیابان محو می‌شود.با وجود تمام این اشارات ظریف که در سراسر مجموعه تکرار شده است، داستان «لوح غایبان» رنگ و بوی دیگری دارد. به طو‌ری‌که داستان تا نیمه، در همان مسیری پیش می‌رود که نظامی در گنبد پیروزه‌ای کتاب خود، دنبال می‌کرده است. این تاثیرپذیری چنان واضح است که خواننده با اولین خوانش، متوجه می‌شود جان و کاتارژیای داستان طلوعی، غیلا و هیلای «هفت پیکر» نظامی است و زن راهنما هم، همان هایل بیابانی! خرده روایت‌های داستان نیز، چندان تفاوتی با «هفت پیکر» ندارند، هرچند که در قالب مدرن و امروزی ریخته شده‌اند: راوی سرگردان، وارد باغی می‌شود، به نصیحت صاحب باغ در ساختمان بلندی منتظرش باقی می‌ماند و…بی‌شک، تاثیری که مجموعه از  «هفت پیکر» پذیرفته، نقطه قوت آن به‌حساب می‌آید، لکن در این میان، نقطه ضعف‌هایی هم وجود دارد که از چشم خواننده‌ حرفه‌ای دور نمی‌ماند. پررنگ‌ترین این ضعف‌ها هم، الگوی تکراری هر هفت داستان است. شخصیت‌ها همواره پشت سر کسی راه می‌افتند که در نیمه‌ راه، داستان را به وادی خیال می‌برد! اصرار نویسنده بر به‌کار بستن این ریتم تکراری تا جایی است که هر داستان، ویژگی‌های منحصربه‌فرد داستان قبلی را از بین می‌بَرَد و داستان بعدی را برای ما قابل‌ پیش‌بینی می‌کند! گلایه‌ آخر،  بر سر پایانی است که نویسنده برای آخرین داستان خود در نظر گرفته! خوانندگان کتاب را تا آب‌‌های عمان برده است و بعد همان‌جا، ویلان و منتظر رها کرده است و رفته! تا کِی؟ تا وقتی که حمیرا دوباره برگردد؛ تازه اگر برگردد!