مروری بر «هفتگنبد» محمد طلوعی
مريم منوچهري
انسان بنده سفر است. برای فراموشی. فراموشی تنهایی. اولین آدم بر روی زمین، آدم تنهایی بوده. تنها در گسترهای که نه صدایی داشته و نه تاریک و روشنای سایه حضور انسانی دیگر. عجیب نیست اگر روزی بفهمیم وسوسه سفر از همینجا آغاز شد. وسوسهای برای جستوجو کردن و شاید پیداکردن.
داستانهای مجموعهداستانِ «هفتگنبد» محمد طلوعی با نامهای «خوابِ برادرِ مرده»، «آمپایه بارُن»، «بدو بیروت، بدو»، «لوح غایبان»، «امانتداری خاندان آباشیدزه»، «خانه خواهری» و «دو روز مانده به عَدَن» در کشورهای سوریه، ارمنستان، لبنان، عراق، گرجستان، افغانستان و عمان میگذرند و هر کدام برای قهرمان قصه شبیه یک سفر قهرمانی به حساب میآیند. سفری که بیتوجه به نتیجه پایان آن حکم گذر از آستانه را دارند.
داستان «بدو بیروت بدو» با این جمله آغاز میشود: «ما روی ابرهای پنبهای در تعقیب ظلمت بودهایم.» تمام قصههای «هفتگنبد» را میتوان در همین جمله خلاصه کرد. دویدن بهدنبال ظلمت. شاید چون گفتهاند روشنایی از پس سیاهترین لحظه به دست میآید. «هفتگنبد» قصه سفرهای تمامشده است. سفر تمام شده و تو چشم باز میکنی و میبینی همان جای اول هستی و برگشتهای به ابتدا و باید دوباره شروع کنی. شاید این بار با یک جهانبینی دیگر. آدمهای مجموعهداستان «هفتگنبد» همگی به جستوجو برمیآیند. جستوجوی چیزی یا کسی که یافتنش میتواند زندگی خالیشده از معنی شخصیت اصلی داستان را دستخوش تغییر کند. این تلاش و جستوجو در طول داستانهای این مجموعه، هم از جهان واقعیت بهره میبرند و هم از جهان وهم و خیال. داستانها عمدتا در دو جهان موازی رخ میدهند و شخصیتهای اصلی مدام بین واقعیت و رؤیا و خیالهاشان در رفتوآمدند. خیالهایی که خواننده ناگزیر از پذیرش آنهاست.
آدمهای هر قصه در انتها باید خود را ببینند، در خود چشم بگردانند، با دیگران محشور شوند و تلاقی پیدا کنند و در نهایت و بعد از تجربه سهمگین درک تنهایی بازگردند به ابتدا، به نقطه شروع، به خودشان. آدمهایی تنها، خسته، آدمگریز اما بسیار نیازمند. نیازمند به توجه. نیازمند به عشق. نیازمند به دیدهشدن. قهرمانهایی که هیچکس آنها را روی قله نمیبیند و خیلی زود یک صبحزود از راه میرسد که در تاریکروشنای کمرنگی باید خودشان را ببینند. تنها در صحرایی یا ایستاده در تراسی یا راه بروند روی سرمای برف که سور و محکم نشسته روی زمین و چشم بگردانند بلکه بتوانند خودشان را ببینند.
یکی از نکات جذاب این کتاب خردهروایتهای موجود در هر قصه است که شاخ و برگهای قصه اصلی بهحساب میآیند. همچنین الگو قراردادن سبک داستاننویسی مدرن، تسلط بر کلمات و استفاده از واژههایی کمتر شنیدهشده، توصیفات متفاوت ولی ملموس و دیدنی و قراردادن جملههایی در دل داستان که خود به تنهایی و فارغ از قبل و بعدشان قابل درک هستند؛ کمک کرده تا درهمآمیختگی رؤیا و واقعیت و حتی شکست زمانی در طول روایت قصه برای خواننده ملموس و باورپذیر باشد و موجب دلزدگی خوانندهای را که معمولا عادت دارد داستانهایی خطی و شاید با پیچوخم کمتری بخواند؛ فراهم نکند.
البته از مجموعه داستانی که سفر را روایت میکند و از جغرافیای متنوعی برای پیشبرد قصههای خود بهره میبرد انتظار میرفت در توصیف و نشاندادن تنوع جغرافیایی فعالتر و حساستر عمل کند. ما در قصهها آنچنان که بایدوشاید با فراز و فرودها، ویژگیها و مشخصههای سرزمینهای تازه آشنا نمیشویم و این تنوع مکانی تبدیل به شخصیتی مستقل در قصهها نمیشود. امری که اگر اتفاق میافتاد احتمالا موجب جذابیت بیشتر میشد.
محمد طلوعی در یکی از مصاحبههای خود در خصوص این مجموعهداستان گفته است: «هفتگنبد» داستان جنگها و صلحها و آرزوها در خاورمیانه خیالی است، جایی بدون مرز. در انتهای قصههایی که در این خاورمیانه خیالی میگذرند؛ خواننده به دنبال دستآویزی است که بگوید همه چیز ختم به خیر شده اما میداند چنین نیست و گویی قرار است سفری تازه شروع شود. اتفاقی که برای ساکنان خاورمیانه رخ میدهد. هر روز و هر شب. «هفتگنبد» محمد طلوعی نامش را از اثری قدیمی و فضایی خیالی گرفته است اما داستان همین روزهای ما را روایت میکند. همانقدر که این روزهای ما مملو از پریشانی و آرزوهای افتان و خیزان است.