علی خدایی:
1.
وقتي براي اولين بار در ميان انبوه داستانهاي مسابقه داستاننويسي ايراني سال 85 يا 86، مسابقهايي كه در مشهد برگزار ميشد، داستان پروانه را خواندم، آن را كنار گذاشتم. بايد آن را دوباره ميخواندم. از آن روز تا امروز چند بار پروانه را خواندهام.
بعدها در مسابقهي بوشهر وقتي ابوتراب خسروي در ميان داستانهايي كه بايد ميخواند و خوانده بود به من گفت داستان متفاوتي بهنام انگشتر الماس را خوانده و لذت برده، خيلي خوشحال شدم. در بين داستانهايي كه خوانده بودم، داستان گرمابخشي پيدا نكرده بودم هنوز به انگشتر الماس نرسيده بودم. و وقتي به انگشتر الماس رسيدم، ابوتراب خسروي درست گفته بود. اينهمه پنهان در روشني داستاني كه گفته ميشد و گفته نميشد، چگونه بايد به اين داستان نزديك ميشدم در داستاني كه بهاندازه نصف نقشه جغرافيايي ايران گستره داشت؟
2.
كتاب به جز دوستان نزديكم به كسي توصيه نميكنم بخواند. اسمي از نويسندگان محبوبم معمولا نميبرم بهخصوص در دهه اخير؛ اما «من ژانت نيستم» و «تربيتهاي پدر» را بسيار دوست دارم. جوری كتابهاي دلي خودمند. يك راوي نزديك به نويسندهي آگاه، بادانش، زيرك، پدرسوخته. يك راوي دانا كه تاريخ را با اشيا و كاربرد آنها ميسازد. از صابون و بوگير توالت تا سيگار و رنگ مو، از خوانندههاي روز اپرا تا اجراي ترانه فيلمهاي محبوب دهه پنجاه، تاريخ را با يادآوري حوادث و تأثير آن در جايجاي داستان ميسازد. كولي ميشود اسم رمز يك دوره، دانمارك و موهاي زرد، پينگپنگ و نحوه بازي شرقي و غربي، لباس، اسم رئيسجمهور، داروها، ترانهها، ماشينها.
به اينها كه فكر ميكنم از خودم ميپرسم براي نوشتن يك داستان كوتاه چقدر وقت لازم است؟ چقدر اطلاعات؟ نصف تنور محسن را ميخوانم! عتيقهبازها كجايند!
3.
داستانهاي دو كتاب من ژانت نيستم و تربيتهاي پدر چهرههاي آشنا دارند. با آدمها آشنا هستيم. زود اُخت ميشويم. چشممان باز ميشود و ميبينيم با اين آدمهاي آشنا داستان ميخوانيم. ضيا، محمد، سارا، مادر، مژده، آرش، اينها كلك نويسندهاند يا مهارت او. آن راوي دانا بهخوبي ميداند چگونه دو كانون داستاني اصلي و تعدادي ريزكانون ايجاد كند.
اغلب داستانها دو زمان و دو واقعه دارند واقعه نهايي پاسخ واقعه اول است بعد از سالها. چيزي كه راوي دانا بهخاطر آن داستان را بازگو ميكند. چيزي كه به قول راوي در داستان داريوش خيس هستيبرانداز است و در تابستان63، راوي را مينشاند روي مبل تا به ضيا بگويد. بقيه داستان سيسال پيش را بگو. حكايتهاي ريز معمولا راوي را به داخل خانه و بعد با بزرگتر شدن او ميكشد به زندگي مجردي، دانشجويي به كشفهايي كه با خونسردي تمام روايت ميشود.
گويي تاريخي كه بر راوي جاري بوده ديگر امكان هرگونه شگفتزدگي را از او گرفته و راوي ديگر پير نشده است.
4.
در تمام داستانهاي دو مجموعه «صداي نويسنده» را ميشنويم. چيزي متفاوتتر از سبك، خالصتر و يگانه، همان چيزي كه نويسنده وقتي مينويسد سمع، غايط، مسما، خواننده را شگفتزده نميكند. جزيي از داستان است. همان چيزي كه خواننده را سرگردان نميكند كه در موزه عتيقهها عبور ميكند. ميداند نويسنده به اندازه همهچيز را نشان داده وگرنه با اين درياي قصه همه جا و همه كس سخن ميگفتند.
5.
اين دو كتاب مثل «جهان به روايت من» است.