امیرحسین خورشیدفر:
نوشتن درباره یک نویسنده، نوشتن درباره ی محمد طلوعی برای من به معنای زیرپاگذاشتن یک قرارشخصی است و برداشتم این است که در نتیجه نوشتن این یادداشت هر دوی مان متضرر خواهیم شد. این قرارشخصی، این پروتکل حرفهای نه نادر است و نه بیسابقه و نه من درآوردی و نه سِری. پس مختصرا شرحش خواهم داد و سپس به سر صحبت اصلی خواهم شد. ببین آقاجان، حرف من این است که هر نویسنده (و در این جا من) فقط یک بار فرصت دارد راجع به نویسنده دیگر بنویسد. به معنای دقیق این جمله بیاندیشید. ممکن است یک نویسنده هربار که کتابی از یک نویسنده دیگر منتشر می شود، دست به کار شود و یادداشتی بنویسد اما از این دست یادداشت ها که در مطبوعات به آن پرتره می گویند و …خلاصه قرار است درباره ی شخص نویسنده؛ جهانش، سبکش و غیره نوشته شود را می گویم که یک بار در تمام عمر شدنی است. در آن ملت یگانه و منحصر به فرد باید حتی المقدور حق مطلب ادا شود. ادا شدن حق مطلب مستلزم آن است که حرف قوام یافته و پخته باشد و از آن حرف ها نباشد که بعد از انتشار کتاب بعدی طرف مجبور شود زیرش بزند. راستش من بین نویسندگان امروز، هم نسل های خودمان دیدهام که تقی به توقی می خورد و نظرشان تغییر می کند. اما در مورد خودم یقین دارم که همیشه خواهم گفت محمد طلوعی نویسنده است، باید نویسنده باشد و نویسنده خوبی است. نه آن که منظورم این باشد دیگران نویسنده نیستند یا داستان خوب ننوشتهاند. اما راستش، چنان وضعی است که گفتن این حرف بدیهی هم به مقدماتی نیاز دارد. نویسندگان امروز هم مثل نویسندگان تمام ادوار و برخلاف نظر خیل بزرگی از نویسندگان هم سطح نیستند. هرچه کیفیت بالاتر رود، جمیعت آن سطح کمتر میشود. و طلوعی جزو کم جمعیت ترین طبقات این هرم است. پس کاش، این یادداشت را وقتی می نوشتم که به جای امیدواری و شور برای آن که علاوه بر آثار خوبش، شاهکارهایش را هم بنویسد، شاهکارهایش را نوشته بود. لابد ده پانزده سال دیگر می شود.
دارایی با ارزش و کمیاب طلوعی، ذائقه و شم زیباییشناسانه اوست. برخلاف نویسندگان پرشمار امروز، طلوعی کیفیت واحدهای کلمه، جمله و بند را میداند. بماند که به خاطر سابقه شاعریاش به کلمه بیشتر بند میکند تا بند. اما ذائقه و نگاه و رندیاش در روایت، تصویرسازی و لحن و دیگر اجزای داستانهایش مشهود است. یک بار گفتم محمد طلوعی کلکسیونر است. به این معنا که از هرچیز، خوبهایش را جمع میکند برای قصههایش. شم کلکسیونری طلوعی را در اشیا، کلمات، موقعیت، لحن، لحظههایش تماشا کنید. دقت کنید نمی گویم آن مجموعه که پیش چشم ما گذاشته، همیشه و همه جا بهترین بهترین است. اما درجاهایی هست. راستش گاهی سرش بیش از حد به کلکسیونش گرم می شود و قصهاش کمی تجملاتی میشود. خب، حالا گمان کنید که می خواهم بگویم آن وقت آن چه را که گرد آورده تزیینی می شود و به اصطلاح کارکردی در داستان ندارد؟ نخیر. این جمله کارکردی در داستان ندارد اشتباه نیست اما پیش پا افتاده است. پس شک دارم این عیب باشد. چرا که، یاران موافق میدانند که ادبیات ملال است و تصنع. اغیار نمیدانند که ندانند. طلوعی با نوعی بینش غریزی بر کیفیت تغزلی ذاتی قصه کوتاه آگاه است. رمان جدیدش را نخوانده ام. طرحکی از آن را چندسال پیش برایم گفت. اگر آن قصهپردازی سبکسرانه و اوج و فرودهای نرمی که غروبی در ساحل جزیره برایم گفت درآمده باشد محشر است. اگر هم نه، وقت بسیار است. هنوز وقت آن نشده که من برای طلوعی یا طلوعی برای من یادداشت بنویسیم. هنوز وقت اداکردن حق مطلب نشده است.