صد و چهل و سومین نشست تجربههای شخصی در نوشتن رمان با حضور محمد طلوعی و اعضای خانه رمان و داستان پیشرفته حوزه هنری استان همدان برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی حوزه هنری استان همدان؛ در این سلسله نشستها، نویسندگانی از سراسر کشور به بیان تجربههای شخصیشان در نوشتن رمان میپردازند و نشست یکصد و چهل و سوم به بررسی رمان «آناتومی افسردگی»، نخستین جلد از سهگانهی محمد طلوعی اختصاص داشت.
در ابتدای این نشست، طلوعی با بیان اینکه نوشتن این اثر یک پروسه 5ساله داشت و به طور همزمان روی چند پروژه کار میکرد، ادامه داد: یک ایده مرکزی برای نوشتن آن داشتم که همان جمله اول کتاب است اما تم اثر نیست.
وی افزود: هنگام نوشتن به دنبال این هستم که چه میخواهم بگویم، حتی وقتی اثر به شکل نهایی نزدیک میشود، اگر ایدهای برای انتقال و حرفی برای گفتن نداشته باشم، کار را به چاپ نمیسپارم. گاهی میبینم درست نگفتهام و دوباره بازنویسی میکنم و اگر ایده را پیدا نکنم، صبر میکنم تا پیدا شود و این مضمون گاهی ممکن است اخلاقی و شبهمذهبی به نظر بیاید.
وی در این باره توضیح داد: هنگام نوشتن داستان کوتاه «بدو بیروت، بدو» نمیدانستم چرا مینویسم، فقط چیزهایی دیده بودم که به نظرم جالب میآمد و در آخر که فهمیدم ایده داستانم چیست، شروع به بازنویسی داستان کردم؛ تغییر چندانی در آن ندادم و فقط سعی کردم مضمون را پرورش بدهم.
نویسنده «من ژانت نیستم» افزود: من همیشه ابری از قصه را در ذهن دارم. بخشی از نویسندگی در آن بداههی هنگام نوشتن شکل میگیرد. اگر همه جزییات را در ذهن داشته باشید، موقع نوشتن یک مکانیک هستید که تعدادی پیچ و مهره را سرجایش میگذارید، در لحظهی نوشتن هم نیاز به خلاقیت دارم برای همین هنگام نوشتن فقط حدودی از داستان را میدانم؛ تعدادی دیالوگ، جایگاه شخصیتها و… .
این نمایشنامهنویس ادامه داد: مهمترین پروسه نوشتن در بازنویسی اتفاق میافتد و این جمله، از جملههایی است که همه نویسندگان بزرگ میگویند و مال من نیست. خیلی وقت ها داستان را کامل نوشتهاید و در پایان میبینید اصلاً به درد نمیخورد. من عناصر داستانی را در بازنویسی مهندسی میکنم و موقع نوشتن آنقدر به خودم سخت نمیگیرم؛ به خودم اجازه میدهم بیراهه بروم، صحنههای اضافی خلق کنم، آدمهای اضافی خلق کنم و… که شاید بعداً همه را از داستان حذف کنم.
طلوعی در پاسخ به سوالی درباره اینکه چقدر به خلق شخصیتهای جذاب که در ذهن میماند فکر کرده است، گفت: به اینکه شخصیتها متفاوت باشند یا ماجراهای عجیب و غریب تولید کنم یا خرق عادت کنم، فکر نمیکنم. سه مدل شخصیتپردازی در داستان داریم: شکل کلاسیک آن است که شخصیت داستان خود را باید کامل بشناسی و در مدل روسی جدولهایی رسم میکردند حاوی تحصیلات، کانالهای اجتماعیشدن، خانواده و… و بعد فکر میکردند یک کاراکتر با این ویژگیها چه شخصیتی میتواند داشته باشد. یک مدل دیگر هم وجود دارد که مبتنی بر روانشناسی است؛ روانشناسی یک سبک کلیشه مدرن به ادبیات داد که همه کارهای آدمها مبنی بر یک گذشته، حرمان و خطایی در گذشته است که این باز هم از ادبیات آمده: در ادبیات وجود داشت، در روانشناسی تبدیل به ساختار شد و دوباره در ادبیات به کلیشه تبدیل شد. یک مدل دیگر هم مبتنی بر رفتارگرایی است، اصلاً لازم نیست بدانید گذشته کاراکتر چه بوده، اینکه الان بدانید در مواجهه با موقعیت چه میکند، داستانِ شما را میسازد و بدون دانستن گذشته فرد میتوانید شخصیت را حول یک عمل بسازید. هر کدام از اینها یک اسلوب است و به نظرم خوب و بد ندارد.
وی ادامه داد: من از کارهایی که شخصیتهایم انجام میدهند شگفتزده میشوم و حتی خودم هم باورم نمیشود که او میتواند چنین کاری انجام دهد. وقتی شخصیت در موقعیتی، کاری انجام میدهد که من را شگفتزده میکند، پس مخاطب را هم شگفتزده میکند. شخصیتهای من در این رمان مبتنی بر این هستند که قبلاً هیچ کاری انجام ندادهاند و هرزمان در موقعیت انجام کاری قرار گرفتهاند، «هیچ کاری نکردن» را انتخاب کردهاند.
طلوعی اظهار کرد: البته من اینقدر دانسته نمینویسم، اینها چیزهایی است که بعد از نوشتن به آنها پی میبرم، که چرا نوشتم. هنگام نوشتن یک نادانی وجود دارد که اگر نویسنده به دانایی و تسلط برسد دیگر نمیتواند بنویسد.
وی دربارهی ساختار در رمان گفت: یک مدل ساختار، همان «ساختار درام سهپردهای» است که ارسطو آن را در «فن شعر» اینطور توصیف میکند که موقعیت پایداری وجود دارد که عامل ناپایدارکننده به آن اضافه میشود و قهرمان و ضدقهرمان تلاش میکنند و موقعیت به یک پایداری میرسد و قصه تمام. اما همان زمان که ارسطو کتاب خود را مینوشته، نمایشنامهنویسی وجود داشته که ارسطو از او در کتابش نام نمیبرد چون هیچکدام از این الگوها را رعایت نمیکرده است، کارهای اوریپید ساختار اپیزودیک داشته است؛ مخاطب با کنارهم قراردادن این پردهها در ذهن خودش به یک نتیجه میرسیده است.
طلوعی ادامه داد: شما میتوانید داستانهایی بنویسید که در هیچکدام از این ساختارها نگنجند. وقتی از ساختار صحبت میکنیم، الزاماً نباید یک چیز ازپیش تعیین شده باشد. رمان «آناتومی افسردگی» چنین ساختاری ندارد اما وقتی این ساختار را نمیتوانید پیداکنید معنیاش این نیست که ساختار ندارد. هر رمانی خودش یک ساختار دارد اما ممکن است شکل آن مألوف نباشد.
این فیلمنامهنویس درباره زاویه دید مورد استفاده در اثر نیز به طنز گفت: همیشه از من پرسیده میشد چرا با زاویه دید اول شخص مینویسی و استاد این کار هستی و… برای اینکه بگویم جور دیگری هم میتوانم بنویسم از این زاویه دید استفاده کردم؛ و اینکه زاویه دید دانای کل محدود به ذهن شخصیتها خیلی به نوشتن داستان کمک کرد. در کارگاههای داستاننویسی و کلاً فضای داستاننویسی در ایران، زاویه دید را به نویسنده تحمیل میکنند که با سوم شخص بنویسید. هرگاه از من سوال میشود با چه زاویه دیدی بنویسیم، جواب من این است که 1) زاویه دیدی که بیشترین اطلاعات را در داستان میدهد، 2) آن زاویه دیدی که میتوانید بنویسید.
طلوعی تأکید کرد: با توجه به اینکه چند شخصیت اصلی داشتم و میخواستم اتفاقی که در رمان اولم افتاد، نیافتد و چند زاویه دید نداشته باشم و میخواستم داستان از یک شخصیت به شخصیت دیگر منتقل شود بدون اینکه ساختار رمان تغییر کند و انقطاع در آن به وجود بیاید و بتوانم به هرسه شخصیت اصلی داستان نزدیک شوم، دانای کلی را نتخاب کردم که از یک طرف به اول شخص نزدیک است و از طرفی به سوم شخص.
وی در جواب اشاره به میزان نیاز به استفاده از پژوهش و لغات تخصصی در اثر گفت: رمان قرن نوزدهم و در غیاب تلویزیون و سینما و…، به جز داستانی که تعریف میکرد، یک رسانه هم بود، مثلاّ رمان «موبیدیک» فقط شکار نهنگ سفید توسط کاپیتان اهب نیست، بخشی از رمان صرف ارائه اطلاعات دیگر مثل انواع گره طناب، انواع نهنگها و… میشد و مخاطب این را میخواست و در غیاب دیگر رسانهها به آن احتیاج داشت تا اینکه رسید به جایی که تلویزیون و مجله و… شروع به ارائه این اطلاعات کردند و داستان به این سمت رفت که درباره احساسات و مصائب و روابط صحبت کند.
طلوعی درباره پژوهش در آثار خود اظهار کرد: من خیلی در این مرز هستم و تا به حال این انتظار را برآورده نکردهام که صرفاً یک نویسنده باشم و فقط داستان بنویسم، تا به حال به اینگونه ننوشتهام. داستانهایم مبتنی بر پژوهش، اطلاعات و داده بوده است. من همیشه همینگونه مینوشتم. بسیار پژوهش میکنم و دلم میآید آن را کنار بگذارم اما اطلاعاتی که تحلیل نشده و در خدمت داستان نیامده، و فقط اطلاعات است، چیز بدی است اما اینکه من داستانی را میخوانم که کمی در آن اطلاعات هست و من را خسته میکند، خب این مدل ما است، دوست نداریم داستانهایی اینگونه بخوانیم.
وی تأکید کرد: برای من خیلی مهم است که در داستانهایم این تخصص وجود داشته باشد اما فقط آن قدری درباره اش مینویسم که خواننده ام در آن فضا احساس راستی و درستی کند و باورش کند. هیچ وقت چیزی ننوشته ام که یک متخصص بخواند و بگوید اشتباه است؛ چون همیشه با یک متخصص در آن زمینه مشاوره کردهام. رمانهای بورخس و ناباکوف پر از این اطلاعات است؛ اما همه میگویند که ناباکوف شاهکار است اما به نویسنده ایرانی که میرسند میگویند اضافی است و این خودخواربینی نسبت به نویسنده ایرانی است.
وی با اشاره به دایرهالمعارفی بودن این اثر افزود: داستان دایرهالمعارفی نوشتن از مد افتاده چون ما محصول زندگی «سرچینگ» هستیم، اطلاعات ویکیپدیا را قبول میکنیم اما حرف آن متخصص را قبول نمیکنیم. بسنده میکنیم به چیزهایی که احتمالاً چند تا آدم غیرمتخصص گردآوری کردهاند و نتیجه آن میشود که من برای نوشتن یک داستان کوچک باید 8 سال دربارهی ریاضی بخوانم و فکر کنم و… تا چیزی بنویسم که شما نتوانید آن را در ویکیپدیا پیدا کنید.
این شاعر در بخش دیگری از صحبتهای خود اشارهای هم به قاعده بازار فروش در ایران داشت و گفت: مشکل من با این رمان آن است که اصلاً در دسترس نیست که فروش برود اما در نوشتن، به این توجه میکنم که مخاطب با اثر من احساس خوبی پیدا کند. شاید در ابتدا اعتقاد داشتم که برای دل خودم مینویسم و بعداً کشف میشوم اما الان مهم این است که رابطه درستی با خواننده داشته باشم؛ من از خواندهشدن و او از خواندن لذت ببریم.
وی سپس مسأله فروش در ایران را با ایتالیا مقایسه کرد و ادامه داد: این سهگانه قرار بود با نامهای «آناتومی افسردگی»، «دایرهالمعارف کابوسها»، و «الفبای درد» به چاپ برسد اما نماینده من در ایتالیا گفت حداقل باید اسم کتابها در ترجمه تغییر کند چون پسزننده است و فروش نخواهد داشت و من گفتم چون اسم این اثر به صورت تماتیک با متن ارتباط دارد ، نمیتوانم آن را تغییر دهم اما دو اثر بعدی را تغییر میدهم، به همین دلیل دو اثر بعدی با اسمهای «دایرهالمعارف رویا» و «الفبای وجد» تغییر پیدا کرد.
طلوعی با اشاره به اینکه با اصرار ناشر دو فصل از کتاب جایشان عوض شد اما به همین دلیل کتاب برای برخی از مخاطبان کشش نداشت گفت: اما در ترجمه ایتالیایی احتمالاً دوباره فصلها را جابهجا میکنم البته احتمالاً به یک گروه نمونه پنجاه نفری اثر را برای گرفتن بازخورد خواهم داد و با نظر آنها تصمیم میگیریم این کار را انجام دهیم یا نه. چون کتاب سوای عرق ریزان روح بودن، یک کالاست و بازارپسندی آن اهمیت دارد. دفعهی بعد به نظرهای اینچنینی ناشران اهمیت نخواهم داد.
وی درباره بازنویسی آثارش و اهمیت آن گفت: خیلی موافق آموزش داستاننویسی نیستم، به نظرم کلیشه است اما موافق این هستم که نویسنده راجع به پروسههای نوشتن خودشان صحبت کنند چون با هم فرق دارد و میتوانند آن چیزی که دوست دارند را از آن یاد بگیرند. به صورت معمول روزی هزارکلمه مینویسم، تقریباً هر روز هم مینویسم اما الزاما رمان، داستان و… نیست، مثلاً مقالهنوشتن را خیلی دوست دارم، اما وقتی این روزی هزارکلمه را مینویسم بخشی از آن، بازنویسی آن چیزی است که روزهای قبل نوشتهام، جدای از بازبینی نهایی. اینکه کارهایم شستهرفته به نظر میرسد دلیلش این نیست که کاربلد هستم، دلیلش همین نوع بازنویسی است و به نظرم اگر فقط در پایان، بازنویسی کنید، آن شلختگی در اثر باقی خواهد ماند.
وی در پی مقایسه نویسنده با فیلمساز گفت: نویسندگی یعنی اینکه تحمل شکست داشته باشید. نویسندگی کاملاً انفرادی است. خیلی شبیه آن است که شما را در اقیانوس انداختهاند و باید سعی کنی زنده بیرون بیایی و معمولاً هم نتیجهاش اصلاً مشخص نیست. یک پزشک بعد از طی مراحلی متخصص میشود اما یک نویسنده هیچوقت متخصص نمیشود. سختی کار بیشتر از همه این است که شما تنها هستید و مسئول تمام شکستها و البته پیروزیهایتان.