مصاحبه با روزنامه بهار، ثمين نبيپور – 17 دي 1391
شما در انواع و اقسام قالبها مینویسید. چه تلقیای از نویسنده بودن و نوشتن دارید؟
اعتقادم این است که نوشتن کاری مهارتی و متکی بر تکرار است. با تمرین و تکرار است که در نوشتن خوب میشوی. برعکس تصور بیشتر آدمها که فکر میکنند نوشتن ذوق و استعداد میخواهد. از شعر که بگذریم، خصوصا نوشتن داستان به ذخیره واژگان نویسنده و احضار واژهها در لحظه نیاز بستگی دارد. شاید هم به همین دلیل است که در ادبیات، نویسنده 40ساله، نویسنده جوان است. بهنظرم کسی با 10، 15سال نویسندگی، نویسنده نمیشود. بنابراین خوشحالم که ورزشکار حرفهای مثلا فوتبالیست نیستم که به افسردگی بازنشستگی بعد از اتمام دوره فعالیت حرفهای دچار شوم. نویسنده تازه در30، 40سالگی نویسنده میشود. بهجز نوابغ که آنها هم در قرن بیستم، اغلب محصول قرن نوزدهم بودند، نویسنده جوان به آن معنا که در ورزش حرفهای یا دیگر مشاغل وجود دارد، در ادبیات نیست.
هم فیلمنامه نوشتید و هم نمایشنامه. در چه سطحی؟
نمایشنامه چندتایی نوشتم که در جشنواره تئاتر فجر هم اجرا شده، یعنی در بالاترین سطح بررسی، اما نه بالاترین سطح حرفهای. برای کار حرفهای و اجرا باید کارگردانی داشته باشید که بهتان ایمان داشته باشد. فیلمنامههایم هم چندتایی فیلم شدهاند. البته خودم را فیلمنامهنویس نمیدانم به این معنا که از این راه پول درمیآورم.
پس برمیگردیم به همان بحثی که گفتید نویسندگی تمرین و تکرار است.
دقیقا، مثل نجاری که یک نفر ممکن است ماهرترین نجار باشد پس چه احتیاجی دارد سر کلاس برود و انواع چوب و ویژگیهایش را یاد بگیرد. استفاده بهموقع از واژهها و دایره واژگانی، ترکیب واژگان و ابزارهایی که در کلمهسازی هست، در همه نویسندگان یکسان نیست و ربط چندانی هم به سواد و سلیقه ندارد. نویسندگی هم مثل نجاری یک کار مهارتی است. بنابراین به نظر من نویسندگی ترکیب صحیح و go to سالم دو مهارت است: اول داشتن تعداد زیادی واژه، خواندن، ممارست و تجربه که در زمان بهوجود میآید و دوم، احضار بهموقع کلمات.
شاید این اتفاقی است که در من ژانت نیستم برای شما افتاده؛ استفاده از واژهها و تجربهها و گذر زمان البته. این را هم بگویم که بهنظر من ژانت یک مجموعهداستان عادی نیست؛ تقریبا تمام داستانهای کتاب بههم مربوطند و یکجا تمام نمیشوند.
این مدل نوشتن تبدیل به تجربه خیلی از نویسندهها شده و چیز جدیدی نیست. سلینجر این کار را کرده. گابریل گارسیا مارکز هم در کتاب توفان بزرگ، شخصیتها را میپردازد و همه را به رمان صد سال تنهایی میبرد. جهانی که شخصیتها و آدمهایش تکرار میشوند یا مکانهایی که تکرار میشوند در مجموعهداستانهای پیوسته فراوانند.
من ژانت نیستم برایم مثل آلبوم عکس بود. علاوه بر دیالوگنویسی خوب و نگاه خاص، انگار تصویر جلویم گذاشته بودید از هر داستان و هر شخصیت. دارم فکر میکنم چرا چنین برداشتی در ذهنت شکل گرفته.
- احتمالا فیلمنامه نوشتنِ من ناخودآگاه تاثیرش را گذاشته. در فیلمنامه برای همه مینویسم، نه فقط کارگردان؛ برای بازیگر و طراح صحنه و طراح لباس و نورپرداز و فیلمبردار و بقیه. اما در داستان، من فقط برای خودم مینویسم و فکر نمیکنم خواننده چه برداشتی کرده. اما بههرحال، روابط بین رسانهای یا Inter-Media خصوصا بین سینما و ادبیات وجود دارد. ادبیات درونیات و فضای بیرونی شخصیتها را یکجا با هم توضیح میدهد. سینما اما بهخاطر محدودیتهایش تقریبا امکان ندارد بتواند به همه جوانب با هم بپردازد.
درباره مجموعهداستان بهطور خاص دو نظر وجود دارد: یا کتابخوانها دوستش دارند یا از آن فراریاند. من ژانت نیستم استثنا است از این نظر؟
چون مجموعهداستان بههمپیوسته است. با خواندنش انگار رمان خواندید. ایرانیها ذاتا روحیه فرجامخواهی دارند و میخواهند بدانند آخر داستان چه بلایی سر شخصیتها میآید. شاید بههمین دلیل است که آنچه قبل از انقلاب، فیلمفارسی بوده، امروز وارد ادبیات ما شده. جالب اینکه قواعد فیلمفارسی هم وارد ادبیات امروز ما شده.
حالا که بحث ارتباط سینما و ادبیات شد، بهنظرم رسید که امروز خیلی از نویسندهها مینویسند به این امید که روزی کتابشان بشود فیلمنامه اقتباسی؛ اتفاقی که اخیرا آنقدر تکراری شده که انگار دارد صنعتی مستقل میشود.
در خارج از ایران، آژانسها و مدیران برنامههای نویسندهها خیلی به این موضوع فکر میکنند. اینقدر این تاثیر مهم است که گاهی ممکن است به نویسندهای بگویند برای جذابیت بیشتر فیلمنامه احتمالی کتابش، شخصیت داستان را تغییر دهد. اما در ایران، این ماجرا برای ما نویسندهها بیشتر شبیه شوخی است. بهخاطر ماجرای فروش رایت فیلمنامه به استودیوهای فیلمسازی که در خارج از ایران مطرح است، اصلا به مخیله ما هم نمیگنجد. خیلیها نوشتههایی را پیش من میآورند و از من میخواهند فیلمنامه اقتباسی بنویسم. سینما و ادبیات برای من ماجرای عشق و نفرت است.
فرقش با نوشتن داستان چیست؟
فرقش این است که فیلمنامه برای خواندهشدن نوشته نمیشود. برای فیلم شدن نوشته میشود. فرق دیگرش این است که در داستاننویسی، نویسنده مجبور نیست به جای خوانندهاش هم فکر کند و خودش را جای او بگذارد. فیلمنامهنویس اما باید به جای همه از بازیگر و کارگردان گرفته تا بقیه فکر کند. به نظر من، فیلمنامهنویسی به ادبیات ربطی ندارد و بیشتر، شامورتیبازی است.
یک نگاهی به فهرست فیلمهای ساختهشده که بیندازیم، میبینیم خیلیهاشان اقتباسیاند و فیلمنامه اورجینال روزبهروز کمتر و کمرنگتر میشود.
در خارج از ایران، که خیلی چنین است. حتی الیور استون فیلم آخرش Savagers یا وحشیها را از روی رمانی ساخته که دو سال پیش منتشر شده بود. البته بهنظر من، این ارتباط ادبیات و سینما و فیلمنامههای اقتباسی در نهایت میتواند رونق اقتصادی هر دو را بهدنبال بیاورد. خیلیها که فیلمی را میبینند، میخواهند کتابش را هم بخوانند. اصلا عار نیست که فیلمی باعث فروش کتابش شود. شاید این اتفاق راهحل خوبی باشد.
قبول دارید که صرفا خوبی و بدی کتاب باعث دیده شدن و نشدنش نمیشود؟
قبول دارم. در ایران آژانس ادبی فعالی نداریم و به اصطلاح، برای کتاب کار خاصی نمیکنند. کتاب را تبلیغ نمیکنند. کتاب را به چشم خواننده نمیرسانند. همه چیز مثل دومینو است. وقتی کتابی دیده نشود، نویسنده مجبور میشود خودش برای کتابش داد بزند و شلوغ کند و هرکی بلندتر داد بزند، برنده است. در مواردی هم نویسندهها چیزهایی درباره کتابشان میگویند که واقعیت ندارد. در همه جای دنیا این کار دروغ گفتن است. بعضی نویسندهها دغدغهشان جایزه است به مخاطب فکر نمیکنند. الان اما خیلیها ناراحتند که کتابشان نمیفروشد و دیده نمیشود.
بنابراین گهگاه این خواننده نداشتن و دیده نشدن نتیجه انتخاب خود نویسنده است؛ نوشتن برای خودش یا مخاطب.
خیلی از نویسندههای ما دلشکسته میشوند از اینکه کتابشان خوانده و دیده نمیشود. این دلشکستگی نسلی از نویسندگان ما را نابود کرده. الان برای نویسنده، تعداد خوانندههایش مهم است. زمانی بود که جایزه برای نویسندهها مهم بود. خوشبختانه، امروز دیگر این برهه گذشته و رفته.