اردیبهشتی که توت ببارد خیابان انقلاب
دستی توی دست من کم است
غور میکند میان ماندن و رفتن
در من نپیچ
در من کسی نیست که کسی باشد
سایهام هم پشت سرم بد گفته
اگر دست انداخته دور کمرت
به هر چیزی غروبهای بهار گیر میکند
تا دورتر رفته باشد
دستت انداخته
ریسه میرود زیر نور لامپهای صد
میخندد که گفتی
عاقبت توت ها روی درخت گندیدن است
و بلیتش را مزمزه میکند
در بادگیرهای over the counter viagra یزد
در پروانههای به منجیل خوش آمدید
حتی شهری پاک شده از نقشهها
به ماندنش دل نبند
روی بازوش خالکوبیده
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار