از سری نشستهای سه شنبه های هنوز
با حضور محمد طلوعی و مهسا محبعلی برگزار میشود
از سری نشستهای سه شنبه های هنوز
با حضور محمد طلوعی و مهسا محبعلی برگزار میشود
با هم بخوانیم: مطالعه گروهی کتاب آناتومی افسردگی در فرهنگسرای فردوس
به گزارش روابط عمومی مراکز فرهنگی هنری منطقه 5، در برنامه این هفته باشگاه کتاب فردوس که در روز دوشنبه 13 شهریورماه ساعت 17 برگزار می شود، داستان «آناتومی افسردگی» اثر “محمد طلوعی” با حضور نویسنده و هم چنین جعفر توزنده جانی به عنوان منتقد و مجری، معرفی و بررسی می شود.
در کتاب “آناتومی افسردگی” ما با سه داستان موازی مواجه هستیم که هر کدام به نوعی با دیگری در ارتباط است و روی هم تاثیر میگذارند. این کتاب در 284 صفحه، شمارگان دو هزار نسخه و توسط انتشارات افق منتشر شده است.
در این کتاب مخاطب با سه شخصیت روبهرو است. اول، دختری زیبا به نام پری آتشبرآب که رابطهای با کسی ندارد و به دنبال این است که جهان به صلح برسد. کاراکتر دوم پیرمردی با نام اسفندیار خاموشی است که به ایران بازگشته تا به هدفش برسد و شخصیت سوم مهران جولایی، جوان پولداری است که نمیداند چطور میتواند خوشبخت باشد.
نویسنده اثر، محمد طلوعی متولد 21 اردیبهشت 1358 در شهر رشت است. او دانشآموخته سینما از دانشگاه سوره و ادبیات نمایشی از پردیس هنرهای زیبایی دانشگاه تهران است. «قربانی باد موافق» نخستین رمان محمد طلوعی است که در سال 1386 منتشر و برنده پنجمین جایزه ادبی «واو» یا رمان متفاوت سال شد. همچنین مجموعه داستان «من ژانت نیستم» نیز از همین نویسنده برنده دوازدهمین جایزه ادبی گلشیری شده است.
علاقهمندان برای حضور در این برنامه میتوانند به فرهنگسرای فردوس واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار فردوس، بعد از تقاطع شهید سلیمی جهرمی مراجعه کنند و برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره ۴۴۰۸۱۰۴۳ تماس بگیرند.
روزنامه اعتماد – سمیرا رستگارپور
تاریخ انتشار: ۱۳۹۶ شنبه ۱۱ شهريور
نويسنده <<تربيت ‎هاي پدر>> را مي شناسم. با آن شخصيت هاي سركش و بي پروايش كه رندي مي كنند و تو را بازي مي دهند حتي اگر يك كودك چهار ساله باشد اما نه… اينها به كارم نمي آيد. براي حرف زدن راجع به كتاب <<آناتومي افسردگي>> اول بايد هر چه از نويسنده در سرم دارم دور بريزم و پيش از هركاري بروم سراغ كتاب هاي آموزش داستان نويسي و دوباره بخوانم شان، كتاب هايي كه براي نوشتن چارچوب هاي فولادين علم مي كنند. آناتومى افسردگي براي من كتابي است كه همه آن مصالح و عناصر را پيش چشمم خراب و عمارت جديدي از رمان بنا مي كند. شخصيت ساخته، بله. ولي نه آن جور كه آسمان و ريسمان ببافد تا بعدها از جادو و شگردهاي شخصيت هايش براي گره گشايي استفاده كند و نه آن طور كه عجزشان باعث شود جايي در كار قصه گره بيفتد. ماجرا دارد، بله. ولي نه آن جور كه چخوف گفته. تفنگ هايش را به ديوار زده. جوري به تفنگ تعليق بخشيده كه تا آخرين آن منتظريم بالاخره شليك شود و انتقام بگيرد. تعليق دارد، بله. ولي نه آن جور كه به خاطر تعليق و حس فرجام خواهي داستان را دنبال كنم. چون پيش پيش آينده را گفته. نيازي به كف بيني و رمالي ندارد. خودش مي گويد بيا بهت بگويم آخرش چيست كه انقدر چشم هايت براي رسيدن به پايان خط دودو نزنند. مي گويد فهميدن آينده معامله بزرگي نيست، چرا كه اصلا در آينده خبري نيست. اصلا شخصيت ها را درگير همين از پيش خواندن و دانستن آينده كرده. سيزيف هايى كه سنگ ها را در سربالايى سرنوشت بالا مي برند و پايين مي افتند. خوانده ام از نويسنده هاي ديگر، يكي دو جاي تهران را كه بهتر مي شناسند همان جاها را آنقدر به خورد خواننده مي دهند تا از هر چه شهر و شهرنشيني است متهوع شوند. اما <<آناتومي افسردگي>> انگار وجب به وجب تهران را بو كشيده و در خاطر سپرده. بسيار فضاي ناديده از تهران ساخته، چيزهايي كه نديده ايم يا نخواسته ايم ببينيم. اين كتاب انگار مصرفانه روي تصوير تهران نشسته و از نشان دادن چيزهاي بديع به ما، بديعِ كهنه، ترسي ندارد. <<آناتومي افسردگي>> انگار براي دهن كجي به همين عناصر و مصالح داستان نوشته شده، اينكه داستان چيزي بيشتر از كليشه هاي ذهني ما دارد و مي تواند در عين واقع نمايي زده مان كند. آنقدر كه چند بار تا صفحه چهل و چندم خواندم و پرتش كردم زير تخت، توي كمد، ميان لباس ها. اما باز آمد سراغم. خودش آمد. اما در كنه اين همه داستان گويي و زورآزمايي با شيوه هاي روايت مالوف چيزهاي ديگري هم هست. خط هايي از درگيري هاي دروني جامعه. تضاد حاكميت و مردم، تنش در روابط خانواده و فرد، تناقض ميان دل خوشي هاي كوچك و آرزوهاي بزرگ. تضاد آرزوهاي ذهني و واقعيت زندگي افراد، آن طور كه هست و آن طور كه بايد باشد. راستش خيال مي كنم نويسنده شخصيت ها را نشانده جلويش. صاف زل زده توي چشم هاي شان. با لحن سرد و بي تفاوتش گفته: <<چيه؟ ديگه چي مي خواهيد؟>> بعد هم چند دسته اسكناس نو و يك مسلسل جنگ جهاني دوم پرت كرده سمت شان كه برويد توي خيابان هاي تهران هر غلطي دل تان مي خواهد بكنيد كه قدرت دست شماست. اما آنها فقط بر و بر نشسته اند و نگاهش كرده اند. نه به پول ها دست زده اند و نه حتي اسلحه را لمس كرده اند. آنها حتي از انجام كوچك ترين كارها عاجزند. شخصيت هايي كه توي سرشان پر است از انگيزه هاي كافي براي زير و زبر كردن دنيا، اما در عمل فقط لم مي دهند و صفحه اينستاگرام يكديگر را لايك مي كنند. به همين خاطر رمان با خواننده اش سخت گير است. نه چون سخت داستانش را تعريف كرده، چون آينه اي جلويش گرفته و نشانش مي دهد. خواننده از ديدن اين همه كژي و راستي كه در خودش مي بيند حرصش مي گيرد. از خود واقعي ام حرصم گرفت كه هي پرتش كردم زير تخت، توي كمد، ميان لباس ها. اما باز آمد سراغم. خودش آمد.
پیش از جلسه رونمایی این کتاب، عنوان آن را دیده بودم و قطعن برای من که افسردگی را یکی از زیباترین ارگانایزیشن ها میدونم و پیوند ادبیات و روانشناسی یکی از اصلیترین علایقم محسوب میشه، به خواندن کتاب ترغیب شدم. تا جلسهی رونمایی که نویسنده قسمتی از متن را خواند و شنیدن تصاویر سوررئال و کاراکتر آن قسمت از رمان برایم جذاب شد.
این یادداشت مختصر، دیدگاه شخصی من مبتنی بر روانشناسی کلاسیک بر تنِ متن است:
با وجود اینکه مرز معناییِ سوگ(ماتم) و افسردگی(ملانکولیا) در متن گاهی در هم تنیده اند و تجربه ی خسران، محرومیت و فقدان خصیصه ی بارز هر دو است اما آنچه در بخش اعظم رمان، افسردگی را به خوبی از سوگ متمایز می کند، سرگشتگی و سرگردانیِ ناشی از فقدانی است که در اسفندیار، پری و مهران می بینیم.
آن سرگشتگی ناشی از فقدانی که آنها الزامن نمی دانند چه چیزی را از دست داده اند!
آن جست و جویِ در پی یافتن یا بازگردانیِ آبژه و یا جست و جویی برای اغنای ایگو.
آنجا که اسفندیار فکر کرد “شاید اگر مادرش با او حرف می زد این جوری سرگردان عالم نمی شد”. که مادر، فقدان اسفندیار باشد. که علی فقدان اسفندیار است. و آن حیرانی ای که پری را به جست و جوی یاار (آبژه) می کشد. حیرانیِ به وقتِ معاشقه و تن. حیرانی با رویای شکم مادر. و مهران که چون کودکی بی پناه به مادرش می گوید: “فقط می خوام بهم بگی عمو مجتبی رو ول می کنی می آیی با من زندگی می کنی.” و این تلاش برای تصاحب مادر، همان ذوب شدن در آبژه ی عشق مادر است. ذوب شدنی ناشی از تمایز ناکافی آبژه و ایگو. تا نارسیزمِ کودکی دیگر بار تکرار شود. نارسیزمی که با همان فقدانها خراش برداشته و سرگردانیِ خود در پی فقدان آبژه-آنچه که در افسردگی مسلم است- پدید آمده.
آناتومی افسردگی به خوبی جهان افراد نوراتیک را نشان می دهد. جهانِ ستیز بر سر آبژه، کشمکش برای حفظ یا نابودی آبژه، شکایتِ معطوف به و رنجِ ناشی از آبژه.
که جهانِ افراد نوراتیک، جهان درگیری با آبژه هاست.
هلیا رهنمایی
تیر ماه 1396