مصاحبه با روزنامه قدس – 3 بهمن 1391
گروه هنر / زمانیان – محمد طلوعی شاعر، فیلمنامه نویس، داستاننویس و مترجم ایرانی است. او متولد ۱۳۵۸ در رشت است.
نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «خاطرات بندباز» در 1382 منتشر کرد و اولین رمانش با عنوان «قربانی باد موافق» در سال 1386 منتشر شد که توانست نامزد و برنده چندین جایزه ادبی شود. سال گذشته از این نویسنده مجموعه داستان «من ژانت نیستم» توسط نشر افق به چاپ رسید. خواندن این مجموعه داستان بهانهای شد برای گفت و گو با وی که البته سختیهای خاص خودش را هم داشت!
گفت و گوی ما را با محمد طلوعی در خصوص مجموعه داستان کوتاهش و شرایط این روزهای این نوع ادبی ، بخوانید.
گمان میکنید یک نویسنده داستان کوتاه چطور باید بنویسد و از چه مضامینی استفاده کند تا لذت داستان خواندن را به مخاطبش بچشاند، البته اگر از آن دسته داستان نویسانی هستید که مورد توجه بودن کتابتان توسط مخاطب برای شما اهمیت دارد.
– صحبت درباره مضمون، کارِ سختی است یعنی وقتی حرفمان پیرایهزدایی شود به بدیهیات میرسیم، خوبی، خوب و بدی، بد است. اینها مضمونهای پایهای همه دورانها هستند، اینکه این بدیهیات را به کسی توصیه کنیم خیلی بیمعناست. مضمونها رابطه مستقیمی با تجربههای زیستی نویسنده دارند. واقعیت این است که خیلی وقتها خواننده از داستان توقع دارد که جای او زندگی کند جاهایی برود که او هیچ وقت نرفته، کارهایی کند که او هیچوقت نمیکند. خواننده مانند آدمی است که شوق سفر دارد، ولی جای بستنِ کولهپشتی نقشه جمع میکند، نویسنده اما آن مسافری است که وقتی برمیگردد با جزئیات و سرِ صبر شرحِ سفرش را میدهد.حالا در این سفر، مضمونها بستگی تام به شکلِ زندگیِ نویسنده دارد. اینطور نیست که خواننده مضمونِ خاصی را طلب کند، در مواقعی به علتِ شرایط اجتماعی، اقبال به مضامینی زیاد میشود، ولی به نظرِ من خواننده پیشفرضِ مضمونی ندارد. مضامینی هست که ابدی ازلیاند، دوگانههای وفادار/خیانت یا رفاقت/ انتقام را میشود تا ابد بازسازی کرد و آدمها دوباره بخوانندش. شاید بزرگترین توانایی نویسنده این باشد که بفهمد چه مضمونی در روحِ زمانه موج میزند. چخوف میگوید نویسنده باید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند. درواقع توصیه چخوف مضمونی است، منظورش این است که نویسنده باید مضامینِ مردمواری را بازتولید کند، اما بیضایی جمله پیشروتری دارد که نقل به مضمونش این است «نویسنده نباید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند، نویسنده باید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند، اما خودشان هم نمیدانند که میخواهند.»
به نظرم این یعنی توجه به روحِ زمانه. میدانم که روحِ زمان خیلی هایدگری است و احتمالا اینجا غلط انداز به نظر میرسد، اما چیز بهتری برای صداکردنش ندارم، به نظرم تنها راه ایجاد لذت خواندنِ متن در مخاطب این است که چیزی تولید کنی که نیاز او است. حالا اگر نویسنده به روح زمانه رجوع کند احتمالاً چیزی که مینویسد سوای آن شرحِ سفر برای مخاطب امروزش یکجور تاریخنگاری اجتماعی برای آینده هم هست.
رسیدن و دریافت همین روح زمان مهم است. چطور میتوان به این درک رسید؟
– با تعریفِ هایدگری، روح زمانه زمینههای بینا گفتمانی مردم است، تاثیر و تاثری که آدمها بر هم و اجتماع میگذارند و بازتابِ آن یعنی تاثیری که اجتماع بر آنها میگذارد. تاثیر جزءها بر کل و بعد تاثیر کل بر این جزءها. راستش تفسیرِ آسان شدهای ندارد، به همین سختی است. روحِ زمانه چیزِ در دسترسی نیست که برای ادراکش بشود به کسی توصیه کرد یا نسخه پیچید. باریک بینی تاریخی میخواهد، میخواهد نویسنده در زمانه اش کنشگر زندگی کند. به خاطرِ همین است که وقتی نویسندهای حتی دو سال از سرزمینِ مادری اش دور میشود بیان و زبانش از روح زمانه مردمانی که از آن سرزمین آمده، دور میشود.
درک روحِ زمانه بیشتر از هر چیزی کنشگری نویسنده را میخواهد، یعنی نمی شود نویسنده تماشاگر باشد و بعد فکر کند روحِ زمانه اش را درک کرده.
شما تجربه هایی مانند فیلمنامه نویسی، ترجمه و سرودن شعر را در کنار نوشتن داستان داشتهاید. این تجربهها چقدر به خدمت داستان نویسی شما درآمده است و چقدر در خلق فضاهای داستانی به شما کمک کرده است و به طور کلی یک نویسنده چقدر باید از این تجربیات در داستان نویسی استفاده کند؟
– نمیدانم، هر نویسندهای راههای خودش را میرود، آن کارها که کردم و میکنم در زبان و تصویرسازیِ من وقتِ نوشتن تاثیر زیادی داشته، ولی نمیدانم بقیه هم باید اینکار را بکنند یا نه. به نظرم هر نویسنده راهِ خودش را میرود.
مهمترین مشکلی که گریبان مضامین داستانهای کوتاه ما را گرفته و بعضی داستانهای مجموعه شما هم از این قاعده مستثنا نبوده شخصی نویسی نویسندگان است و دور شدن از مضامین عام است. به نظر شما چطور میتوان از این شخصی نویسی و خاص نویسی فرار کرد؟
– شخصینویسیای که میگویید را خیلی نمیفهمم، راستش درباره داستانهای خودم که اصلا درست نیست. داستانهای من در مجموعه «من ژانت نیستم» تکنیکی را در نوشتن تمرین میکرد که پیشتر بارها توسط نویسندگان دیگر تکرار شده حتی در ساختِ بسیاری از داستانهای عامیانه هم دیده میشود. در واقع ماکیومنتاری (مستندنمایی جعلی) داستانها ایجاب میکرد شخصیت خودم به عنوانِ فاعلِ داستانها حضور داشته باشد. این داستانهای شخصی به معنای چیزی که برای خودم اتفاق افتاده باشد نیست، تنها برای باورپذیری لازم بود خواننده به جایی تکیه کند. نمونهاش در داستانهای عامیانه اینطور است که کسی داستانی پر از عجایب و حیرت و غرایب تعریف میکند بعد برای اینکه ما باور کنیم قسم میخورد که همهاش را خودش با دو چشمش دیده. همین ساخت باعث شد در این مجموعه داستان، راوی و شخصیتِ فاعل خودم باشم. وقتی در داستانِ «راهِ درخشان»، شخصیت قصه میمیرد و بعد با تنزیلِ روح دوباره زنده میشود شما باید این داستان را باور کنید، وقتی در داستان « لیلاج بیاوغلو» شخصیت را در خانهای زندانی میکنند و مجبور به قماریدن میکنند خواننده باید شخصیتهای عجیبی که به آن خانه میآیند باور کند، برای همین باورپذیری است که محمد مانیاک که در داستانها اصرار میکنم خودِ خودِ من است حضور دارد. حضور من در داستانهای خودم به خاطرِ شخصی کردنِ داستان نیست، روشی است برای باورپذیری فراواقعیتهایی که در ساحتِ واقعگرای داستانها روی میدهد.
به عنوان نویسنده داستان کوتاه وضعیت داستان کوتاه امروز ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
خیلی خوب. راستش وضعیت داستانِ کوتاه خیلی از رمان و فیلممان بهتر است. سلیقههای متفاوتی واردش شده و از شرِ تسلطِ داستانهای آپارتمانی و استعاری خلاص شده. حالا باید سعی کند با خوانندههایش آشتی کند.
این آشتی چطور اتفاق میافتد؟
– مشکل اصلی ادبیات ایران این است که خواننده طبیعی ندارد. یعنی کتاب یا باید توسط نهادهای دولتی تولید و تبلیغ شود تا بفروشد یا جایزه بگیرد و نقدهای مفصل درباره آن نوشته شود تا خوانده شود. درواقع ادبیات ما بین نهاد دولت و دستگاه روشنفکری قطبی شده است. به همین خاطر اعتماد عمومی نسبت به آن وجود ندارد. خواننده طبیعیای که نویسندهای را دنبال میکند و کتابهایش را میخواند در این ادبیات نیست یا اگر هست طرفدار ادبیات عامه پسند است. ما به ادبیات مردم واری نیاز داریم که بدون پشتیبانی دولتی ratedbrides.com یا جایزههای روشنفکری خواننده اش را پیدا کند. گویا نسل جدید نویسندهها لذت مخاطب از متن را درک کرده اند و وارسته از این دسته بندیها دارند خوانندههای خودشان را میسازند. این لذت جویی دوطرفه باب آشتی را در آینده حتماً بازخواهد کرد .
و به نظر شما مهمترین تفاوت بین نویسندگان داستان کوتاه ما با نویسندگان داستان کوتاه کشورهای دیگر در چیست؟
– واقعیت این است که داستان کوتاهنویسی در دنیا فقط در آمریکای شمالی معنی دارد. یعنی فقط آنجاست که آدمی با نوشتن داستانِ کوتاه زنده میماند و فقط داستانِ کوتاه مینویسد. در اروپا و آمریکا و بقیه دنیا، قالبِ ادبی، رمان و داستانِ بلند است،در آمریکای شمالی ظاهرا میشود داستان کوتاه نوشت و داستان کوتاه نویس ماند و از این راه زندگی کرد. در ایران هم مطابقِ بقیه دنیا داستان کوتاهنویسی خیلی کارِ رسمیای نیست. داستان کوتاهنویسهای ما با رمانها و داستانهای بلندشان شناخته میشوند.
اینکه سطحِ کیفی داستانهای کوتاه ایرانی با بقیه دنیا چه فرقی میکند را نمیدانم، یعنی اظهار نظرِ اینجوری احتیاج به نمونهگیری و آمار و طبقهبندی و اینها دارد، اما قیاسی که بنا به خواندههایم باشد این است که فرقمان در همان سفر رفتنِ نویسنده است. با اینکه کهن الگوی داستانهای ایرانی سفر است و بسیاری از بهترین داستانهای کهنِ ایرانی بعد از بار بستنِ شخصیت و بیرون رفتن از خانه و شهر و مملکتش شروع میشود؛ نویسنده امروزِ ایرانی خیلی مشتاقِ دورشدن از خانهاش نیست. به خاطر همین تنوعِ منظر و مضمون ندارد. خواننده ایرانی خیلی مشتاق داستانهای نویسنده ایرانی نیست، چون خیلی دور نمیبردش.گمان میکنم این روند اما در حالِ تغییر است اگر خوانندهها این تغییر را باور کنند و داستانِ کوتاه ایرانی بخوانند تصور نمیکنم اختلافِ زیادی بین نویسندگان ایرانی با نویسندگان باقی دنیا باشد.