محمد طلوعی

نویسنده
anatom - رازهای تنهایی و انتقام

رازهای تنهایی و انتقام

رازهای تنهایی و انتقام 500 500 logos

پریسا اختیاری

روزنامه اصفهان زیبا – شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸

«اسفندیار خاموشی»، «پری آب بر آتش» و « مهــــــران جـــــولایی» سه شخصیت اصلی «آناتومی افسردگی» هستند که در سه اپیزود این رمان از زاویه دید نویسنده، زندگی، حالات و خاطراتشان روایت می‌شود. اسفندیار پیرمردی سالخورده است که بعد از سال‌ها به ایران بازگشته تا با مرگی خودخواسته بمیرد. پری دختری سی ساله و زیباست که تصمیم می‌گیرد افسرده باشد و مهران پسری جوان و شهرستانی است که در سودای زندگی مستقل و به دور از مادر و عمویش به تهران آمده است. شخصیت‌های «آناتومی افسردگی» هر چند داستان‌ها، خاطرات و روزگاری متفاوت از هم دارند اما در دو چیز مشترک‌اند: تنهایی و انتقام. تنهایی برای انسان این عصر درد غریب و ناآشنایی نیست. همه ما تجربه‌های مشترکی در این زمینه داریم و شخصیت‌هایی که داستان‌نویسان مدرن انتخاب می‌کنند بنابر تعریف انسان مدرن، کاراکترهایی افسرده، تنها و سرخورده‌اند که خود را جدا از آدم‌های اطرافشان می‌پندارند و بیش از اینکه با واقعیت سر و کار داشته باشند در دنیایی خودساخته به سر می‌برند که همواره رنج و غمش از شادی‌ها و سرخوشی‌هایش بیشتر است. آدم‌ها با سرهایی انباشته از گذشته و یادهایش زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند، کار می‌کنند، غذا می‌خورند و معاشرت می‌کنند. اما این انباشتگی خاطرات و گیر افتادن در گذشته پرده‌ای تاریک می‌شود که آنها را از باقی آدم‌ها جدا می‌کند و تنهایی را برایشان هدیه می‌آورد. شخصیت‌های «آناتومی افسردگی» این گونه‌اند. اسفندیار از این خاطرات فرار می‌کند؛ دوست ندارد نامی یا اتفاقی را به یاد بیاورد. اما این نام‌ها و اتفاقات با کوچک‌ترین تداعی به مغز او هجوم می‌آورند و تلخی‌ها و تلخکامی‌های گذشته را برایش زنده می‌کنند. پری به فنگ‌شویی و یوگا پناه می‌آورد. چیزهایی که متعلق به گذشته بوده است را در جعبه‌ای می‌گذارد و با کمک پدر دیواری رویشان می‌کشد. اما در نهایت وقتی به ماه عسل می‌رود، در باغی گذشته‌اش مجسم می‌شود. مرده‌ها و زنده‌ها را در کنار هم می‌بیند و خود در کنارشان می‌نشیند و هم‌صحبتشان می‌شود که نشانی از ناتوانی‌اش در فراموش کردن است و البته کیسه‌ای که مادرش به عنوان هدیه عروسی به او داده: اولین مویی که در کودکی کوتاه کرده و دندانش. چیزهایی که تا مدت‌ها بعد از مرگ هم به جای خواهند ماند! و شبیه شیشه ناخن‌های اسفندیار است که سال‌ها نگه داشته تا زمانی با او دفن شود؛ مهران دیگر شخصیت رمان است که خاطرات حضور عمو در کنار مادرش عذاب بزرگ زندگی اوست و حتی حالا که پانزده سال است در تهران زندگی می‌کند تصویر عمو با بالاتنه لخت از ذهنش بیرون نمی‌رود. اما فرو رفتن در آنچه سپری شده انزوا را به دنبال خود می‌آورد. آنها کس یا کسانی را ندارند که در کنارش بتوانند به زیبایی‌های زندگی نگاه کنند و هر کدام دیگرانی را مسبب سرخوردگی و درماندگی خود می‌دانند. اسفندیار قصد انتفام از مردی به اسم کمال را دارد که فکر می‌کند باعث جدایی او از همسرش شده است. پری چندان دل خوشی از مادر ندارد و مهران قصد انتقام از عمویش را دارد که جای پدر را گرفته و توجه مادر را از آن خود کرده است. اسفندیار پیش از آنکه بتواند از کمال آنگونه که دوست دارد انتقام بگیرد، می‌میرد. پری هر چند پدرش را با زن جوانی می‌بیند خوشحال نمی‌شود و مهران وقتی برای کشتن عمویش به روستایشان بازمی‌گیردد با موجودی رقت انگیز مواجه می‌شود که حتی لیاقت انتقام را هم ندارد. به گونه‌ای دریافت و درک در پایان هر اپیزود داستان وجود دارد: آنچه سبب همه این رنج‌ها و تنهایی‌هاست عاملی بیرونی نیست. علت را باید در خود جست‌وجو کنند. نه کمال، نه مادر و نه عمو آنچنان قدرتمند نیستند. چیزی درونی و بسیار نیرومندتر وجود دارد که هر کدام از شخصیت‌ها در پایان به نوعی به وجودش پی می‌برند. ترس و بزدلی، خیانت و بی‌ارادگی آفت‌هایی است که ریشه‌‌های روحشان را جویده‌اند. چیزهایی که سرانجام به وجودشان اعتراف می‌کنند. مهران و پری یک زندگی پیش رو دارند. چیزی که قرار است تغییر کند و دیگر مانند سابق نباشد. اینکه بهتر خواهد شد یا بدتر مهم نیست. آنچه اهمیت دارد این است که چیزی در این دو شخصیت عوض شده و راه‌ها و دروازه‌های جدیدی به رویشان گشوده شده است. تنها اسفندیار است که به پایان می‌رسد هر چند ناقص. محمد طلوعی در رمان «آناتومی افسردگی» توجه خاصی هم به شهر تهران داشته است. توصیفاتی که او درباره شهر و خیابان‌هایش می‌کند به خصوص در صحبت‌های اسفندیار که سال‌ها از این شهر دور بوده و همچنین رفیق مهران جالب توجه است. در «آناتومی افسردگی» ما با شهری مواجه هستیم که چیزهای زیادی در خود پنهان دارد، آنگونه که به نظر می‌رسد نیست و قواعد خاص خود را برای زندگی دارد. تهران بستر مناسبی برای روایت زندگی شخصیت‌هایی است که پا در واقعیت و سر در رویا دارند، بین مرز حقیقت و خیال زندگی می‌کنند و احوالی مالیخولیایی دارند.

haftgonbad - خلاف خواب قالی

خلاف خواب قالی

خلاف خواب قالی 500 500 logos

خلافِ خوابِ قالی
جست و جوی عشق و سفر در مجموعه داستانِ «هفت گنبد» اثر محمّد طلوعی
فائزه یحیائی – روزنامه شرق – سال شانزدهم شماره 3295


در دهه‌ی نود شمسی و در ایران، یک نویسنده‌ای پاشنه‌اش را ور می‌کشد و به شهرهای هفت کشور همسایه از افغانستان و سوریه و لبنان گرفته تا ارمنستان سفر می‌کند و قصّه می‌نویسد؛ زیرِ آتشِ جنگ در خاورمیانه و نه با دغدغه‌ی مبارزه برای آزادی، قصّه‌ی مردانی را می‌نویسد که در سودایِ عشقند، بی که از ابتذالِ سودایشان در این گیر و دار بترسند.
آدمیانی که گریزشان از نفسِ جنگ نه از رذیله‌ی ترس است که بالعکس وارستگیشان از زندگی که تنه به تنه‌ی جنون می‌زند، تا قلبِ جنگ میکشدشان و در بسترِ خونینِ جنگ حرف از دلدادگی می‌زنند و آنجا زیرِ طوفانِ بلا عاشقند، شاعرند و واله‌اند.
مردانی به ملال رسیده از تجربه‌ی ناکامِ عشق و شاید حریص در کیفیتِ عشق، آدم‌هایی که کلّه‌شان باد دارد و به حدّاقل‌های یک رابطه راضی نمی‌شوند و شاید به باطل، دنبالِ معشوقِ اثیری از هایپراستار تا بغداد می‌گردند. مردانی که یک روز صبح از خانه می‌روند و دیگر برنمی‌گردند؛ آدم‌هایی که خودشان زندانند و هر کسی را به زندانشان راه نمی‌دهند.
‌مسافران، جهان‌بینیِ قوام یافته‌ای دارند، فارغ از اینکه این جهان‌بینی با چه متر و معیاری می‌تواند درست باشد و واقعا چه کسی می‌تواند با سنگِ محک این مسافرانِ سودایی را بسنجد و محکومشان کند؟ آنان که فقط پایشان رویِ زمین است و توی خیال سیر می‌کنند، آنان که می‌دانند جنگ برنده‌ ندارد و از باختن هم چندان نمی‌هراسند.
مردان، چارچوبی را برنمی‌تابند و از سازگانِ مرسومِ عشق فراری‌اند، در ساختاری که هرکس در آن جایِ مشخصی دارد و به تبعِ آن جایگاه، قدرت به دست می‌آورد. آنان از نقش‌ها در می‌روند، از نقشِ همسری، از نقشِ کارمندی؛ روحِ عاصی‌شان در نقششان نمی‌گنجد و ساختاری قابلِ سکنا که مامول خیلیست را رها می‌کنند. مردانی نه لاقید که در بندِ آیینی‌ که واضعش خودشانند؛ این مردان در رعایت اخلاقیات خودانگیختگیِ پیشاتامّلی دارند و همچنان که مفهوم شریک از معشوق برایشان سواست، دست از پا خطا نکردن‌شان غریزی و حیوانی‌ست؛ مثلِ حیواناتِ تک جفت. مردانی شاید پر از تناقض که نه خالی از علاقه و نه مملو از عشق به شریکشانند و حقیقتِ کدرِ زندگی را برنمی‌تابند و به هر دری می‌زنند تا رویایِ دنیایی سعادتمند را محقّق کنند؛ عاشقانی بالقوّه و خودآئین.
وفاداریِ غریزی جزء شاکله‌ی شخصیتِ این مردان است؛ علیرغمِ نارضایتی از شریک و فراتر از پایبندیِ آئینی در مخیله‌شان نمی‌گنجد که انسان بتواند بیش از یک جفت داشته باشد.
شاید دلیلی که منجر به این شرایط برایِ آدم‌های این داستان‌ها شده‌، اینست که آنان آنچنان که عاشقند، معشوق نیستند و ناکامی معشوق در احترام به خودآیینی عاشق، ناکامی او در پیشبرد سعادت عاشق است و همین‌‌هاست که شخصیت اول این داستان‌ها را عصبانی کرده؛ این مردان تویِ خورجینشان عشق است که می‌خواهند خرجش کنند و رویِ مرزِ باریکِ هوس دنبالِ یک «زن» می‌گردند؛ زنی از ابتذال به دور و شاید در نهایتِ ابتذال؛ صفر و یک؛ آنجا که مردِ قصّه در داستانِ لوحِ غایبان مبهوتِ زنی سر تا پا بنفش‌پوش می‌شود که حتّی سایه‌ی چشمش و ماشینش بنفش رنگست انگار قصّه‌گو می‌خواهد بگوید عشق خلّاقست و صرفا پاسخی به ارزشی پیشین نیست و عشق رویِ بدوی دارد و نویسنده تلویحا ادّعا می‌کند که در گلِ خام آدم‌ها آنی را می‌بیند که هر کسی نمی‌تواند ببیند.
به جز سفر، داستان‌های هفت گنبد یک وجه ممیّزه‌ی دیگر دارند؛ مقابله‌ با هفت پیکرِ نظامی؛ این ادّعایِ محمّد طلوعی در مجموعه داستانِ هفت گنبد است و نمی‌توان انکار کرد که چقدر جای این سنخ ادّعاها امروزه خالیست؛ اگر دل زنده باشید تنها با شنیدن این مدّعا سرِ کیف میایید.
مرزی که امروز بینِ ادبیاتِ کلاسیکِ ایران و آثارِ معاصر روز به روز پررنگ تر می‌شود، قربانیش به زعمِ من ادبیاتِ کلاسیک است؛ پویایی و تغییراتِ زبان، روز به روز خواندنِ آثارِ کلاسیک را سخت‌تر و مخاطبانشان را محدودتر می‌کند و آثارِ فلان نویسنده‌‌ی قرونِ گذشته اسمی محض می‌شود که با هر نامِ کتاب، یک چهارم نمره، دانش‌آموزان باید حفظ کنند و به دردِ تست زنی می‌خورد و دقیقا به همین شکل سینه به سینه منتقل می‌شوند؛ همان مثالِ پوسته‌ی بی مغز. بماند که قدسی کردن و دست نیافتنی کردن قلل ادبیات، برایِ نویسندگان تازه نفس یاس و کرختی می‌آورد و برایِ برداشتنِ گامی کوچک در جهتِ عکسِ جریانِ غالب باید پوزخند دید و لغو شنید که فلانی را چه به این حرفها؟ به نظرِ من بازی را نباید تمام کرد و تحدّی و به مبارزه طلبیدن آثار کلاسیک و چرخیدنِ این چرخه، مزّه بازی را بیشتر می‌کند.

haftgonbad - من سفرساز و او مسافرسوز

من سفرساز و او مسافرسوز

من سفرساز و او مسافرسوز 500 500 logos

مریم منوچهری – روزنامه شرق / 11 مهر 97


انسان بنده‌ی سفر است. برای فراموشی. فراموشی تنهایی. اولین آدم بر روی زمین، آدم تنهایی بوده. تنها در گستره‌ای که نه صدایی داشته و نه تاریک و روشنای سایه‌ی حضور انسانی دیگر.عجیب نیست اگر روزی بفهمیم وسوسه‌ی سفر از همین‌جا آغاز شد. وسوسه‌ای برای جستجو کردن و «شاید» پیدا کردن.

داستان‌های مجموعه‌ی هفت گنبد محمد طلوعی با نام‌های «خوابِ برادرِ مرده»، «آمپایه بارُن»، «بدو بیروت، بدو»، «لوح غایبان»، «امانت داری خاندان آباشیدزه»، «خانه خواهری» و «دو روز مانده به عَدَن» در کشورهای سوریه، ارمنستان، لبنان، عراق، گرجستان، افغانستان و عمان می‌گذرند و هر کدام برای قهرمان قصه شبیه یک سفر قهرمانی به حساب می‌آیند. سفری که بی توجه به نتیجه‌ی پایان آن حکم گذر از آستانه را دارند.

داستان «بدو بیروت بدو» با این جمله آغاز می‌شود: «ما روی ایرهای پنبه‌ای در تعقیب ظلمت بوده‌ایم.» تمام قصه‌های هفت گنبد را می‌توان در همین جمله خلاصه کرد. دویدن به دنبال ظلمت. شاید چون گفته‌اند روشنایی از پس سیاه‌ترین لحظه به دست می‌آید. هفت گنبد قصه‌ی سفرهای تمام شده است. سفر تمام شده و تو چشم باز می‌کنی و می‌بینی همان جای اول هستی و برگشته‌ای به ابتدا و باید دوباره شروع کنی. شاید این بار با یک جهان‌بینی دیگر.

آدم‌های مجموعه داستان هفت‌گنبد همگی به جستجو برمی‌آیند. جستجوی چیزی یا کسی که یافتنش می‌تواند زندگی خالی شده از معنی شخصیت اصلی داستان را دست‌خوش تغییر کند. این تلاش و جستجو در طول داستان‌های این مجموعه هم از جهان واقعیت بهره می‌برند و هم از جهان وهم و خیال. داستان‌ها عمدتا در در دو جهان موازی رخ می‌دهند و شخصیت‌های اصلی مدام بین واقعیت و رویا و خیال‌هاشان در رفت و آمدند. خیال‌هایی که خواننده ناگزیر از پذیرش انهاست.

آدم‌های هر قصه در انتها باید خود را ببینند، در خود چشم بگردانند، با دیگران محشور شوند و تلاقی پیدا کنند و در نهایت و بعد از تجربه‌ی سهمگین درک تنهایی بازگردند به ابتدا، به نقطه‌ی شروع، به خودشان. آدم‌هایی تنها، خسته، آدم‌گریز اما بسیار نیازمند. نیازمند به توجه. نیازمند به عشق. نیازمند به دیده شدن. قهرمان‌هایی که هیچ‌کس آنها را روی قله نمی‌بیند و خیلی زود یک صبح‌زودی از راه می‌رسد که توی تاریکی روشنای کم‌رنگی باید خودشان را ببیند. تنها توی صحرایی یا ایستاده توی تراسی یا راه بروند روی سرمای برف‌ که سور و محکم نشسته‌ روی زمین و چشم بگردانند بلکه بتوانند خودشان را ببینند.

یکی از نکات جذاب این کتاب خرده روایت‌های موجود در هر قصه است که شاخ و برگ‌های قصه اصلی به حساب می‌آیند. همچنین الگو قرار دادن سبک داستان‌نویسی مدرن، تسلط بر کلمات و استفاده از واژه‌هایی کمتر شنیده شده، توصیفات متفاوت ولی ملموس و دیدنی و قرار دادن جمله‌هایی در دل داستان که خود به تنهایی و فارغ از قبل‌وبعدشان قابل درک هستند؛ کمک کرده تا در هم آمیختگی رویا و واقعیت و حتی شکست زمانی در طول روایت قصه برای خواننده ملموس و باورپذیر باشد و موجب دل‌زدگی خواننده‌ای را که معمولا عادت دارد داستان‌هایی خطی و شاید با پیچ و خم کمتری بخواند؛ فراهم نکند.

البته از مجموعه داستانی که سفر را روایت می‌کند و از جغرافیای متنوعی برای پیش‌برد قصه‌های خود بهره می‌برد انتظار می‌رفت در توصیف و نشان دادن تنوع جغرافیایی فعال‌تر و حساس‌تر عمل کند. ما در قصه‌ها آنچنان که باید و شاید با فراز و فرودها، ویژگی‌ها و مشخصه‌های سرزمین‌های تازه آشنا نمی‌شویم و این تنوع مکانی تبدیل به شخصیتی مستقل در قصه‌ها نمی‌شود. امری که اگر اتفاق می‌افتاد احتمالا موجب جذابیت بیشتر می‌شد.

محمد طلوعی در یکی از مصاحبه‌های خود در خصوص این مجموعه داستان گفته هفت گنبد داستان جنگ‌ها و صلح‌ها و آرزوها در خاورمیانه‌ خیالی است، جایی بدون مرز. در انتهای قصه‌هایی که در این خاورمیانه‌ی خیالی می‌گذرند؛ خواننده به دنبال دست‌آویزی‌ست که بگوید همه چیز ختم به خیر شده اما می‌داند چنین نیست و گویی قرار است سفری تازه شروع شود. اتفاقی که برای ساکنین خاورمیانه رخ می‌دهد. هر روز و هر شب. هفت گنبد محمد طلوعی نامش را از اثری قدیمی و فضایی خیالی گرفته اما داستان همین روزهای ما را روایت می‌کند. همان‌قدر که این روزهای ما مملو از پریشانی و آرزوهای افتان و خیزان است.

 

 

 

 

esfahan 747x658 - «هفت گنبد» در اصفهان رونمایی می‌شود

«هفت گنبد» در اصفهان رونمایی می‌شود

«هفت گنبد» در اصفهان رونمایی می‌شود 747 744 logos

ه گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، از کتاب «هفت‌گنبد» نوشته محمدطلوعی در اصفهان رونمایی می‌شود.

مجموعه داستان «هفت گنبد» تازه‌ترین اثر داستانی محمد طلوعی است که اخیرا از سوی نشر افق راهی بازار کتاب شده است. طلوعی برای نگارش این داستان‌ها به کشورهای مختلفی سفر کرده است.

در مراسم رونمایی این کتاب علی خدایی،‌ داستان‌نویس به همراه نویسنده حضور خواهند داشت. این مراسم چهارشنبه 17 مرداد 1397 در شهرکتاب اصفهان واقع در اردیبهشت جنوبی، روبه‌روی کوچه استاد تاج اصفهانی از ساعت 17 تا 19 برگزار می‌گردد.