- نویسنده: دوریس لسینگ
- مترجم: مژده دقیقی
- انتشارات کندوکاو، چاپ دوم، 1392
- شمارگان: 1100 جلد
- 119 صفحه، 6000 تومان
- شابک 9789649011738
ریاضیات گسسته و کاربردهای آن
مصاحبه با روزنامه بهار، ثمين نبيپور – 17 دي 1391
شما در انواع و اقسام قالبها مینویسید. چه تلقیای از نویسنده بودن و نوشتن دارید؟
اعتقادم این است که نوشتن کاری مهارتی و متکی بر تکرار است. با تمرین و تکرار است که در نوشتن خوب میشوی. برعکس تصور بیشتر آدمها که فکر میکنند نوشتن ذوق و استعداد میخواهد. از شعر که بگذریم، خصوصا نوشتن داستان به ذخیره واژگان نویسنده و احضار واژهها در لحظه نیاز بستگی دارد. شاید هم به همین دلیل است که در ادبیات، نویسنده 40ساله، نویسنده جوان است. بهنظرم کسی با 10، 15سال نویسندگی، نویسنده نمیشود. بنابراین خوشحالم که ورزشکار حرفهای مثلا فوتبالیست نیستم که به افسردگی بازنشستگی بعد از اتمام دوره فعالیت حرفهای دچار شوم. نویسنده تازه در30، 40سالگی نویسنده میشود. بهجز نوابغ که آنها هم در قرن بیستم، اغلب محصول قرن نوزدهم بودند، نویسنده جوان به آن معنا که در ورزش حرفهای یا دیگر مشاغل وجود دارد، در ادبیات نیست.
هم فیلمنامه نوشتید و هم نمایشنامه. در چه سطحی؟
نمایشنامه چندتایی نوشتم که در جشنواره تئاتر فجر هم اجرا شده، یعنی در بالاترین سطح بررسی، اما نه بالاترین سطح حرفهای. برای کار حرفهای و اجرا باید کارگردانی داشته باشید که بهتان ایمان داشته باشد. فیلمنامههایم هم چندتایی فیلم شدهاند. البته خودم را فیلمنامهنویس نمیدانم به این معنا که از این راه پول درمیآورم.
پس برمیگردیم به همان بحثی که گفتید نویسندگی تمرین و تکرار است.
دقیقا، مثل نجاری که یک نفر ممکن است ماهرترین نجار باشد پس چه احتیاجی دارد سر کلاس برود و انواع چوب و ویژگیهایش را یاد بگیرد. استفاده بهموقع از واژهها و دایره واژگانی، ترکیب واژگان و ابزارهایی که در کلمهسازی هست، در همه نویسندگان یکسان نیست و ربط چندانی هم به سواد و سلیقه ندارد. نویسندگی هم مثل نجاری یک کار مهارتی است. بنابراین به نظر من نویسندگی ترکیب صحیح و go to سالم دو مهارت است: اول داشتن تعداد زیادی واژه، خواندن، ممارست و تجربه که در زمان بهوجود میآید و دوم، احضار بهموقع کلمات.
شاید این اتفاقی است که در من ژانت نیستم برای شما افتاده؛ استفاده از واژهها و تجربهها و گذر زمان البته. این را هم بگویم که بهنظر من ژانت یک مجموعهداستان عادی نیست؛ تقریبا تمام داستانهای کتاب بههم مربوطند و یکجا تمام نمیشوند.
این مدل نوشتن تبدیل به تجربه خیلی از نویسندهها شده و چیز جدیدی نیست. سلینجر این کار را کرده. گابریل گارسیا مارکز هم در کتاب توفان بزرگ، شخصیتها را میپردازد و همه را به رمان صد سال تنهایی میبرد. جهانی که شخصیتها و آدمهایش تکرار میشوند یا مکانهایی که تکرار میشوند در مجموعهداستانهای پیوسته فراوانند.
من ژانت نیستم برایم مثل آلبوم عکس بود. علاوه بر دیالوگنویسی خوب و نگاه خاص، انگار تصویر جلویم گذاشته بودید از هر داستان و هر شخصیت. دارم فکر میکنم چرا چنین برداشتی در ذهنت شکل گرفته.
- احتمالا فیلمنامه نوشتنِ من ناخودآگاه تاثیرش را گذاشته. در فیلمنامه برای همه مینویسم، نه فقط کارگردان؛ برای بازیگر و طراح صحنه و طراح لباس و نورپرداز و فیلمبردار و بقیه. اما در داستان، من فقط برای خودم مینویسم و فکر نمیکنم خواننده چه برداشتی کرده. اما بههرحال، روابط بین رسانهای یا Inter-Media خصوصا بین سینما و ادبیات وجود دارد. ادبیات درونیات و فضای بیرونی شخصیتها را یکجا با هم توضیح میدهد. سینما اما بهخاطر محدودیتهایش تقریبا امکان ندارد بتواند به همه جوانب با هم بپردازد.
درباره مجموعهداستان بهطور خاص دو نظر وجود دارد: یا کتابخوانها دوستش دارند یا از آن فراریاند. من ژانت نیستم استثنا است از این نظر؟
چون مجموعهداستان بههمپیوسته است. با خواندنش انگار رمان خواندید. ایرانیها ذاتا روحیه فرجامخواهی دارند و میخواهند بدانند آخر داستان چه بلایی سر شخصیتها میآید. شاید بههمین دلیل است که آنچه قبل از انقلاب، فیلمفارسی بوده، امروز وارد ادبیات ما شده. جالب اینکه قواعد فیلمفارسی هم وارد ادبیات امروز ما شده.
حالا که بحث ارتباط سینما و ادبیات شد، بهنظرم رسید که امروز خیلی از نویسندهها مینویسند به این امید که روزی کتابشان بشود فیلمنامه اقتباسی؛ اتفاقی که اخیرا آنقدر تکراری شده که انگار دارد صنعتی مستقل میشود.
در خارج از ایران، آژانسها و مدیران برنامههای نویسندهها خیلی به این موضوع فکر میکنند. اینقدر این تاثیر مهم است که گاهی ممکن است به نویسندهای بگویند برای جذابیت بیشتر فیلمنامه احتمالی کتابش، شخصیت داستان را تغییر دهد. اما در ایران، این ماجرا برای ما نویسندهها بیشتر شبیه شوخی است. بهخاطر ماجرای فروش رایت فیلمنامه به استودیوهای فیلمسازی که در خارج از ایران مطرح است، اصلا به مخیله ما هم نمیگنجد. خیلیها نوشتههایی را پیش من میآورند و از من میخواهند فیلمنامه اقتباسی بنویسم. سینما و ادبیات برای من ماجرای عشق و نفرت است.
فرقش با نوشتن داستان چیست؟
فرقش این است که فیلمنامه برای خواندهشدن نوشته نمیشود. برای فیلم شدن نوشته میشود. فرق دیگرش این است که در داستاننویسی، نویسنده مجبور نیست به جای خوانندهاش هم فکر کند و خودش را جای او بگذارد. فیلمنامهنویس اما باید به جای همه از بازیگر و کارگردان گرفته تا بقیه فکر کند. به نظر من، فیلمنامهنویسی به ادبیات ربطی ندارد و بیشتر، شامورتیبازی است.
یک نگاهی به فهرست فیلمهای ساختهشده که بیندازیم، میبینیم خیلیهاشان اقتباسیاند و فیلمنامه اورجینال روزبهروز کمتر و کمرنگتر میشود.
در خارج از ایران، که خیلی چنین است. حتی الیور استون فیلم آخرش Savagers یا وحشیها را از روی رمانی ساخته که دو سال پیش منتشر شده بود. البته بهنظر من، این ارتباط ادبیات و سینما و فیلمنامههای اقتباسی در نهایت میتواند رونق اقتصادی هر دو را بهدنبال بیاورد. خیلیها که فیلمی را میبینند، میخواهند کتابش را هم بخوانند. اصلا عار نیست که فیلمی باعث فروش کتابش شود. شاید این اتفاق راهحل خوبی باشد.
قبول دارید که صرفا خوبی و بدی کتاب باعث دیده شدن و نشدنش نمیشود؟
قبول دارم. در ایران آژانس ادبی فعالی نداریم و به اصطلاح، برای کتاب کار خاصی نمیکنند. کتاب را تبلیغ نمیکنند. کتاب را به چشم خواننده نمیرسانند. همه چیز مثل دومینو است. وقتی کتابی دیده نشود، نویسنده مجبور میشود خودش برای کتابش داد بزند و شلوغ کند و هرکی بلندتر داد بزند، برنده است. در مواردی هم نویسندهها چیزهایی درباره کتابشان میگویند که واقعیت ندارد. در همه جای دنیا این کار دروغ گفتن است. بعضی نویسندهها دغدغهشان جایزه است به مخاطب فکر نمیکنند. الان اما خیلیها ناراحتند که کتابشان نمیفروشد و دیده نمیشود.
بنابراین گهگاه این خواننده نداشتن و دیده نشدن نتیجه انتخاب خود نویسنده است؛ نوشتن برای خودش یا مخاطب.
خیلی از نویسندههای ما دلشکسته میشوند از اینکه کتابشان خوانده و دیده نمیشود. این دلشکستگی نسلی از نویسندگان ما را نابود کرده. الان برای نویسنده، تعداد خوانندههایش مهم است. زمانی بود که جایزه برای نویسندهها مهم بود. خوشبختانه، امروز دیگر این برهه گذشته و رفته.
مصاحبه با روزنامه قدس – 3 بهمن 1391
گروه هنر / زمانیان – محمد طلوعی شاعر، فیلمنامه نویس، داستاننویس و مترجم ایرانی است. او متولد ۱۳۵۸ در رشت است.
نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «خاطرات بندباز» در 1382 منتشر کرد و اولین رمانش با عنوان «قربانی باد موافق» در سال 1386 منتشر شد که توانست نامزد و برنده چندین جایزه ادبی شود. سال گذشته از این نویسنده مجموعه داستان «من ژانت نیستم» توسط نشر افق به چاپ رسید. خواندن این مجموعه داستان بهانهای شد برای گفت و گو با وی که البته سختیهای خاص خودش را هم داشت!
گفت و گوی ما را با محمد طلوعی در خصوص مجموعه داستان کوتاهش و شرایط این روزهای این نوع ادبی ، بخوانید.
گمان میکنید یک نویسنده داستان کوتاه چطور باید بنویسد و از چه مضامینی استفاده کند تا لذت داستان خواندن را به مخاطبش بچشاند، البته اگر از آن دسته داستان نویسانی هستید که مورد توجه بودن کتابتان توسط مخاطب برای شما اهمیت دارد.
– صحبت درباره مضمون، کارِ سختی است یعنی وقتی حرفمان پیرایهزدایی شود به بدیهیات میرسیم، خوبی، خوب و بدی، بد است. اینها مضمونهای پایهای همه دورانها هستند، اینکه این بدیهیات را به کسی توصیه کنیم خیلی بیمعناست. مضمونها رابطه مستقیمی با تجربههای زیستی نویسنده دارند. واقعیت این است که خیلی وقتها خواننده از داستان توقع دارد که جای او زندگی کند جاهایی برود که او هیچ وقت نرفته، کارهایی کند که او هیچوقت نمیکند. خواننده مانند آدمی است که شوق سفر دارد، ولی جای بستنِ کولهپشتی نقشه جمع میکند، نویسنده اما آن مسافری است که وقتی برمیگردد با جزئیات و سرِ صبر شرحِ سفرش را میدهد.حالا در این سفر، مضمونها بستگی تام به شکلِ زندگیِ نویسنده دارد. اینطور نیست که خواننده مضمونِ خاصی را طلب کند، در مواقعی به علتِ شرایط اجتماعی، اقبال به مضامینی زیاد میشود، ولی به نظرِ من خواننده پیشفرضِ مضمونی ندارد. مضامینی هست که ابدی ازلیاند، دوگانههای وفادار/خیانت یا رفاقت/ انتقام را میشود تا ابد بازسازی کرد و آدمها دوباره بخوانندش. شاید بزرگترین توانایی نویسنده این باشد که بفهمد چه مضمونی در روحِ زمانه موج میزند. چخوف میگوید نویسنده باید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند. درواقع توصیه چخوف مضمونی است، منظورش این است که نویسنده باید مضامینِ مردمواری را بازتولید کند، اما بیضایی جمله پیشروتری دارد که نقل به مضمونش این است «نویسنده نباید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند، نویسنده باید چیزی را بنویسد که مردم میخواهند، اما خودشان هم نمیدانند که میخواهند.»
به نظرم این یعنی توجه به روحِ زمانه. میدانم که روحِ زمان خیلی هایدگری است و احتمالا اینجا غلط انداز به نظر میرسد، اما چیز بهتری برای صداکردنش ندارم، به نظرم تنها راه ایجاد لذت خواندنِ متن در مخاطب این است که چیزی تولید کنی که نیاز او است. حالا اگر نویسنده به روح زمانه رجوع کند احتمالاً چیزی که مینویسد سوای آن شرحِ سفر برای مخاطب امروزش یکجور تاریخنگاری اجتماعی برای آینده هم هست.
رسیدن و دریافت همین روح زمان مهم است. چطور میتوان به این درک رسید؟
– با تعریفِ هایدگری، روح زمانه زمینههای بینا گفتمانی مردم است، تاثیر و تاثری که آدمها بر هم و اجتماع میگذارند و بازتابِ آن یعنی تاثیری که اجتماع بر آنها میگذارد. تاثیر جزءها بر کل و بعد تاثیر کل بر این جزءها. راستش تفسیرِ آسان شدهای ندارد، به همین سختی است. روحِ زمانه چیزِ در دسترسی نیست که برای ادراکش بشود به کسی توصیه کرد یا نسخه پیچید. باریک بینی تاریخی میخواهد، میخواهد نویسنده در زمانه اش کنشگر زندگی کند. به خاطرِ همین است که وقتی نویسندهای حتی دو سال از سرزمینِ مادری اش دور میشود بیان و زبانش از روح زمانه مردمانی که از آن سرزمین آمده، دور میشود.
درک روحِ زمانه بیشتر از هر چیزی کنشگری نویسنده را میخواهد، یعنی نمی شود نویسنده تماشاگر باشد و بعد فکر کند روحِ زمانه اش را درک کرده.
شما تجربه هایی مانند فیلمنامه نویسی، ترجمه و سرودن شعر را در کنار نوشتن داستان داشتهاید. این تجربهها چقدر به خدمت داستان نویسی شما درآمده است و چقدر در خلق فضاهای داستانی به شما کمک کرده است و به طور کلی یک نویسنده چقدر باید از این تجربیات در داستان نویسی استفاده کند؟
– نمیدانم، هر نویسندهای راههای خودش را میرود، آن کارها که کردم و میکنم در زبان و تصویرسازیِ من وقتِ نوشتن تاثیر زیادی داشته، ولی نمیدانم بقیه هم باید اینکار را بکنند یا نه. به نظرم هر نویسنده راهِ خودش را میرود.
مهمترین مشکلی که گریبان مضامین داستانهای کوتاه ما را گرفته و بعضی داستانهای مجموعه شما هم از این قاعده مستثنا نبوده شخصی نویسی نویسندگان است و دور شدن از مضامین عام است. به نظر شما چطور میتوان از این شخصی نویسی و خاص نویسی فرار کرد؟
– شخصینویسیای که میگویید را خیلی نمیفهمم، راستش درباره داستانهای خودم که اصلا درست نیست. داستانهای من در مجموعه «من ژانت نیستم» تکنیکی را در نوشتن تمرین میکرد که پیشتر بارها توسط نویسندگان دیگر تکرار شده حتی در ساختِ بسیاری از داستانهای عامیانه هم دیده میشود. در واقع ماکیومنتاری (مستندنمایی جعلی) داستانها ایجاب میکرد شخصیت خودم به عنوانِ فاعلِ داستانها حضور داشته باشد. این داستانهای شخصی به معنای چیزی که برای خودم اتفاق افتاده باشد نیست، تنها برای باورپذیری لازم بود خواننده به جایی تکیه کند. نمونهاش در داستانهای عامیانه اینطور است که کسی داستانی پر از عجایب و حیرت و غرایب تعریف میکند بعد برای اینکه ما باور کنیم قسم میخورد که همهاش را خودش با دو چشمش دیده. همین ساخت باعث شد در این مجموعه داستان، راوی و شخصیتِ فاعل خودم باشم. وقتی در داستانِ «راهِ درخشان»، شخصیت قصه میمیرد و بعد با تنزیلِ روح دوباره زنده میشود شما باید این داستان را باور کنید، وقتی در داستان « لیلاج بیاوغلو» شخصیت را در خانهای زندانی میکنند و مجبور به قماریدن میکنند خواننده باید شخصیتهای عجیبی که به آن خانه میآیند باور کند، برای همین باورپذیری است که محمد مانیاک که در داستانها اصرار میکنم خودِ خودِ من است حضور دارد. حضور من در داستانهای خودم به خاطرِ شخصی کردنِ داستان نیست، روشی است برای باورپذیری فراواقعیتهایی که در ساحتِ واقعگرای داستانها روی میدهد.
به عنوان نویسنده داستان کوتاه وضعیت داستان کوتاه امروز ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
خیلی خوب. راستش وضعیت داستانِ کوتاه خیلی از رمان و فیلممان بهتر است. سلیقههای متفاوتی واردش شده و از شرِ تسلطِ داستانهای آپارتمانی و استعاری خلاص شده. حالا باید سعی کند با خوانندههایش آشتی کند.
این آشتی چطور اتفاق میافتد؟
– مشکل اصلی ادبیات ایران این است که خواننده طبیعی ندارد. یعنی کتاب یا باید توسط نهادهای دولتی تولید و تبلیغ شود تا بفروشد یا جایزه بگیرد و نقدهای مفصل درباره آن نوشته شود تا خوانده شود. درواقع ادبیات ما بین نهاد دولت و دستگاه روشنفکری قطبی شده است. به همین خاطر اعتماد عمومی نسبت به آن وجود ندارد. خواننده طبیعیای که نویسندهای را دنبال میکند و کتابهایش را میخواند در این ادبیات نیست یا اگر هست طرفدار ادبیات عامه پسند است. ما به ادبیات مردم واری نیاز داریم که بدون پشتیبانی دولتی ratedbrides.com یا جایزههای روشنفکری خواننده اش را پیدا کند. گویا نسل جدید نویسندهها لذت مخاطب از متن را درک کرده اند و وارسته از این دسته بندیها دارند خوانندههای خودشان را میسازند. این لذت جویی دوطرفه باب آشتی را در آینده حتماً بازخواهد کرد .
و به نظر شما مهمترین تفاوت بین نویسندگان داستان کوتاه ما با نویسندگان داستان کوتاه کشورهای دیگر در چیست؟
– واقعیت این است که داستان کوتاهنویسی در دنیا فقط در آمریکای شمالی معنی دارد. یعنی فقط آنجاست که آدمی با نوشتن داستانِ کوتاه زنده میماند و فقط داستانِ کوتاه مینویسد. در اروپا و آمریکا و بقیه دنیا، قالبِ ادبی، رمان و داستانِ بلند است،در آمریکای شمالی ظاهرا میشود داستان کوتاه نوشت و داستان کوتاه نویس ماند و از این راه زندگی کرد. در ایران هم مطابقِ بقیه دنیا داستان کوتاهنویسی خیلی کارِ رسمیای نیست. داستان کوتاهنویسهای ما با رمانها و داستانهای بلندشان شناخته میشوند.
اینکه سطحِ کیفی داستانهای کوتاه ایرانی با بقیه دنیا چه فرقی میکند را نمیدانم، یعنی اظهار نظرِ اینجوری احتیاج به نمونهگیری و آمار و طبقهبندی و اینها دارد، اما قیاسی که بنا به خواندههایم باشد این است که فرقمان در همان سفر رفتنِ نویسنده است. با اینکه کهن الگوی داستانهای ایرانی سفر است و بسیاری از بهترین داستانهای کهنِ ایرانی بعد از بار بستنِ شخصیت و بیرون رفتن از خانه و شهر و مملکتش شروع میشود؛ نویسنده امروزِ ایرانی خیلی مشتاقِ دورشدن از خانهاش نیست. به خاطر همین تنوعِ منظر و مضمون ندارد. خواننده ایرانی خیلی مشتاق داستانهای نویسنده ایرانی نیست، چون خیلی دور نمیبردش.گمان میکنم این روند اما در حالِ تغییر است اگر خوانندهها این تغییر را باور کنند و داستانِ کوتاه ایرانی بخوانند تصور نمیکنم اختلافِ زیادی بین نویسندگان ایرانی با نویسندگان باقی دنیا باشد.