نقد و بررسی

khorshidfar 1 - همه کارها سروقت

همه کارها سروقت

همه کارها سروقت 285 427 logos
امیرحسین خورشیدفر:khorshidfar 1 200x300 - همه کارها سروقت

نوشتن درباره یک نویسنده، نوشتن درباره ی محمد طلوعی برای من به معنای زیرپاگذاشتن یک قرارشخصی است و برداشتم این است که در نتیجه نوشتن این یادداشت هر دوی مان متضرر خواهیم شد. این قرارشخصی، این پروتکل حرفه‌ای نه نادر است و نه بی‌سابقه و نه من درآوردی و نه سِری. پس مختصرا شرحش خواهم داد و سپس به سر صحبت اصلی خواهم شد. ببین آقاجان، حرف من این است که هر نویسنده (و در این جا من) فقط یک بار فرصت دارد راجع به نویسنده دیگر بنویسد. به معنای دقیق این جمله بیاندیشید. ممکن است یک نویسنده هربار که کتابی از یک نویسنده دیگر منتشر می شود، دست به کار شود و یادداشتی بنویسد اما از این دست یادداشت ها که در مطبوعات به آن پرتره می گویند و …خلاصه قرار است درباره ی  شخص نویسنده؛ جهانش، سبکش و غیره نوشته شود را می گویم که یک بار در تمام عمر شدنی است. در آن ملت یگانه و منحصر به فرد باید حتی المقدور حق مطلب ادا شود. ادا شدن حق مطلب مستلزم آن است که حرف قوام یافته و پخته باشد و از آن حرف ها نباشد که بعد از انتشار کتاب بعدی طرف مجبور شود زیرش بزند. راستش من بین نویسندگان امروز، هم نسل های خودمان دیده‌ام که تقی به توقی می خورد و نظرشان تغییر می کند. اما در مورد خودم یقین دارم که همیشه خواهم گفت محمد طلوعی نویسنده است، باید نویسنده باشد و نویسنده خوبی است. نه آن که منظورم این باشد دیگران نویسنده نیستند یا داستان خوب ننوشته‌اند. اما راستش، چنان وضعی است که گفتن این حرف بدیهی هم به مقدماتی نیاز دارد. نویسندگان امروز هم مثل نویسندگان تمام ادوار و برخلاف نظر خیل بزرگی از نویسندگان هم سطح نیستند. هرچه کیفیت بالاتر رود، جمیعت آن سطح کمتر می‌شود. و طلوعی جزو کم جمعیت ترین طبقات این هرم است. پس کاش، این یادداشت را وقتی می نوشتم که به جای امیدواری و شور برای آن که علاوه بر آثار خوبش، شاهکارهایش را هم بنویسد، شاهکارهایش را نوشته بود. لابد ده پانزده سال دیگر می شود.

دارایی با ارزش و کمیاب طلوعی، ذائقه و شم زیبایی‌شناسانه‌ اوست. برخلاف نویسندگان پرشمار امروز، طلوعی کیفیت واحدهای کلمه، جمله و بند را می‌داند. بماند که به خاطر سابقه شاعری‌ا‌ش به کلمه بیشتر بند می‌کند تا بند. اما ذائقه و نگاه و رندی‌اش در روایت، تصویرسازی و لحن و دیگر اجزای داستان‌هایش مشهود است. یک بار گفتم محمد طلوعی کلکسیونر است. به این معنا که از هرچیز، خوب‌هایش را جمع می‌کند برای قصه‌هایش. شم کلکسیونری طلوعی را در اشیا، کلمات، موقعیت، لحن، لحظه‌هایش تماشا کنید. دقت کنید نمی گویم آن مجموعه که پیش چشم ما گذاشته، همیشه و همه جا بهترین بهترین است. اما درجاهایی هست. راستش گاهی سرش بیش از حد به کلکسیونش گرم می شود و قصه‌اش کمی تجملاتی می‌شود. خب، حالا گمان کنید که می خواهم بگویم آن وقت آن چه را که گرد آورده تزیینی می شود و به اصطلاح کارکردی در داستان ندارد؟ نخیر. این جمله کارکردی در داستان ندارد اشتباه نیست اما پیش پا افتاده است. پس شک دارم این عیب باشد. چرا که، یاران موافق می‌دانند که ادبیات ملال است و تصنع. اغیار نمی‌دانند که ندانند. طلوعی با نوعی بینش غریزی بر کیفیت تغزلی ذاتی قصه کوتاه آگاه است.  رمان جدیدش را نخوانده ام. طرحکی از آن را چندسال پیش برایم گفت. اگر آن قصه‌پردازی سبکسرانه و اوج و فرودهای نرمی که غروبی در ساحل جزیره برایم گفت درآمده باشد محشر است. اگر هم نه، وقت بسیار است. هنوز وقت آن نشده که من برای طلوعی یا طلوعی برای من یادداشت بنویسیم. هنوز وقت اداکردن حق مطلب نشده است.

photo 2017 01 19 01 17 53 695x658 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز 695 981 logos

محمد کشاورز- پرونده نویسنده درتوتی مگ 

photo 2017 01 19 01 17 53 213x300 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز«این راهی که تویش بودیم ازروزتولد پنج سالگی ام شروع شده بود» این جمله رادرمیانه های داستان از زبان راوی انگشتر الماس می شنویم. آن هم وقتی راوی جوان داستان همراه باپدرش سفری را از رشت شروع کرده اند تا با گذر از کرج و تهران و اصفهان  شیراز، خودشان را برسانند به کاروانسرای بنارویه در جنوب فارس، قصد دارند بروند به تماشای کسوف. داستان می گوید قرار این سفر، بیست وپنج سال پیش در مراسم جشن تولد پنج سالگی راوی گذاشته شده است. این سفرگویی نه از صبح همان روز، که از بیست وپنج سال پیش شروع شده است. نوعی سفر مرور. مرورِ سال های کودکی راوی تا نوجوانی وجوانی. سال هایی که جابه جا با اتفاق ها وحادثه های تلخ وشیرینی گره خورده. محمد طلوعی حد فاصل دونقطه ی جغرافیایی، مابین رشت تا بنارویه درجنوب فارس  را انتخاب کرده تا داستانی را بنا کند که تمهید روایتش قولی است که پدر در بیست وپنج سال پیش به پسر پنج ساله اش داده است. قول رفتن به تماشای کسوف، در نقطه ای که گویا بهترین دید رابرای تماشای چنین پدیده ای دارد. نویسنده به طرز هوشمندانه ای درطول سفر و بربستری که برای داستانش انتخاب کرده جابه جا با نشانه گذاری مارا با ابعاد مختلف شخصیت های داستان آشنا می کند. از خلال گفتگوی های کوتاه به گذشته و به رابطه سرد راوی جوان وپدرش پی می بریم. همین ها قدم به قدم داستان را می سازد تا می رسیم به بنارویه، به کاروانسرایی که قرار است از پشب بامش واز پشت تلسکوپ کسوف را تماشاکنند.

انگشترالماس داستانی خودبسنده ومستقل است، اما وقتی کنار پنج داستان دیگر مجموعه «تربیت های پدر» خوانده می شود می توان به درک بهتری از آن رسید. در چند داستان دیگر تربیت های پدرخواننده شاهد بالیدن راوی درخانواده و گذرازتلخ وشیرین های زندگی، آن هم درسایه پدری که مثل دونده بی مقصد از هرسو به بن بست می رسد و هرکنش و واکنشش تاثیر مستقیم برزندگی راوی دارد. از دل چنین وقایعی است که نوعی رودررویی پنهان با پدرشکل می گیرد. نه از نوع تقابل های کلیشه ای بین دونسل که زیاد هم نوشته شده. که بربستری از تاریخ سی ساله زندگی راوی. نویسنده در چند جا زندگی راوی داستان وخانواده اش را وصل می کند به حساس ترین بزنگاه های تاریخ سیاسی واجتماعی سی سال اخیرایران تا نشان دهد برپدری آرمان خواه وبی عمل و پسری که چندان نسبتی بین خود و آن آرمان های ایده آلیستی نمی بیند چه رفته است. چرا این دو زبان هم را نمی فهمند، اما نمی توانند یکدیگر را تنها بگذارند. چرا راوی پدرش را نه پدر که ضیا صدا می زند تا نشان دهنده فاصله اش با پدر باشد.

اما انگشتر الماس انگار درقالب سفری از پیش تعیین شده و تقدیرگونه می خواهد راوی وپدر را به نقطه تلاقی برساند. به دیدن آن کسوف وآن حلقه مانده خورشید وآن نگین شعله ور که دیدنش باید هم چون حلقه وصل در دل ها اثر کند. بس که از نگاه  راوی هیبتی اسطوره ای  و دگرگون کننده دارد. وما می بینیم چطور راوی رسیده به آستانه سی سالگی، با پدری که بحران های پی درپی وکمرشکن زندگی اش از همین سن شروع شده، به نقطه تفاهم می رسند. می گویم به تفاهم چرا که داستانی چنین درخشان را باید خواند وازخلال کلمه به کلمه اش سردی سال ها درروابط گذشته ی پدر و پسررا حس کرد. روابطی که مهر زندگی وزمانه ی ناسازگار را برپیشانی خوددارد. انگار که کسوف  بیست وپنج ساله بین پدر وپسر باید تمام شود و تابش خورشید یخ های رابطه را آب کند تا برسیم به این تکه پایانی داستان وبفهمیم سفر وتماشای کسوف، حال واحوال راوی را مثل حال واحوال خواننده داستان دگرگون کرده است. «بعد نشستم توی تخت. سپیده زده بود ونور کمی توی حیاط بود. بلند شدم با نقشِ سی سالگی ام صبحانه آماده کنم ودنبال جمله های معمولی بگردم که با ضیاحرف بزنم. شاید بگویم «دم صبح یک کم سرد شد» یابگویم «تخم مرغا دوزرده بودن» یابگویم «اگه به مامان می گفتیم شاید می اومد»

داستان«انگشتر الماس»از مجموعه داستان «تربیت های پدر» محمد طلوعی  انتشارات افق 1393

janette - هویت داستان و داستان هویت

هویت داستان و داستان هویت

هویت داستان و داستان هویت 529 367 logos
نگاهی به مجموعه داستان «من ژانت نیستم» نوشتهٔ «محمد طلوعی»
مهدی شریفی – نشریه فیروزه

ساده‌انگاری است اگر داستان خلاصه ‌شود در چند عنصر پیش‌ِ پا افتاده و خیال خامی ا‌ست که با داشتن طرحی از یک قصه و درگیرکردن چند شخصیت به داستان‌نویسی فکر کرد. این تصور درست مثل آن است که خرواری از چرخ‌دنده و پیچ و‌مهره و آهن‌پاره‌ را با ماشین صفر پدرمان یکی بدانیم.

داستان را نگاه داستان‌نویس به دنیای پیرامونش می‌سازد و پیش از این‌، جوشش خیالی که از دل تاریخ و مردمان گرداگرد او شکل گرفته، موجبات خلق داستان را فراهم می‌آورد.

حال و در این روزها که داستان‌‌های کوتاه شرح حال بلندی شده‌اند بر شخصیت‌هایی توخالی و تلاش نویسنده‌ها صرف نگارش از سایه‌های الینه‌‌شده‌‌ای می‌شود که در این جامعه شناسنامه‌ای ندارند، «من ژانت نیستم» غنیمت بزرگی به حساب می‌آید. «محمدطلوعی» درست در روزهایی که قفسه‌های‌ داستان کوتاه پر شده از کاراکترهای سردرگمی که حتی فکرشان هویت ندارد، ثابت می‌کند که بی‌هویتی و درماندگی جوان این نسل را هم می‌توان با هویت جامعهٔ خود به داستان و ادبیات کشاند.

شاید تعلق‌‌داشتن به ورای یک فرهنگ خاص نقطه‌ای آرمانی برای یک اثر باشد، اما این نمی‌تواند بهانهٔ خوبی باشد برای معنا نشدن اثر در جامعه و هویت تاریخی خود یا همان «ما»ی جمعی که شریعتی در جایی افراد را بدان وابسته می‌داند[۱].

داستان‌های این مجموعه را تماماً مردی روایت می‌کند که در عین وحدت شخصیت، وحدت زبان و یگانگی (برخی) روابط، در موقعیت‌های متفاوتی قرار گرفته‌ و گویی «طلوعی» هیچ ابایی ندارد که حتی گاهی او را با نام واقعی خود در داستان بگنجاند (همچون داستان‌های «پروانه» و «تولد رضادل‌دار نیک»).

مرد داستان‌های او به زندگی مشترک روی نمی‌آورد و در بیشترین تلاشش (داستان پروانه) پس از درگیری اولیه با تعهدات زندگی مشترک، دچار تردید می‌شود و در پایان، این تعلیق که «مژده» (نامزد مرد داستان) با او زیر یک سقف خواهد رفت یا نه، پاسخی پیدا نمی‌کند. روح سردرگم و در جست‌وجوی هویتش را هم در داستان‌های «داریوش خیس» و «من ژانت نیستم» می‌توان پیدا کرد و «لیلاج بی‌اغلو» و «نصف تنورمحسن» هم طعنه‌ای است به نقش او در بازی‌های بی‌هدف زندگی‌اش. گلاویزشدن با چیزی که نه اسمش سرنوشت حتمی‌ است نه بی‌هدفی و پوچ زیستن. جای ‌گرفتن داستان «راه درخشان» در پایان کتاب نیز نشانی دارد بر بی‌پایانی روح جست‌وجوگر این مرد، که نه می‌تواند دلیلی بر به قتل رسیدنش پیدا کند و نه می‌تواند به درستی بگوید بعد از حرکات عجیب آرش، روح به تنش برگشته ‌است یا نه. تنها می‌داند که باید به دنبال مستراح بگردد و با همان سنگ‌ کلیه‌ای که بیشتر وقت‌ها به سراغش می‌آید، دست‌وپنجه نرم کند.

«من ژانت نیستم» سیاه‌نما و تلخ نیست، که برعکس، در عین هم‌نوا بودن محتوایش با نسلِ امروزی داستان‌های کوتاه، گیرا و دل‌نشین است.

در شرح نقاط قوت این اثر، یادآوری‌ چند نکته ضروری است که اگرچه شاید برای اهل داستان چندان تازگی نداشته باشد، اما بازگو کردنشان می‌تواند نشانه‌ای باشد بر این‌که این مجموعه را نه فقط بر مبنای احساسات شخصیِ کسی که به تازگی چند داستان خوب خوانده، که با دلیل و منطق می‌توان دوست داشت و از خواندنش لذت برد.

مخاطب در مواجهه با یک داستان، پس از فهم دنیای مخلوق نویسنده -‌از کوچک‌ترین جزء ساختاری تا منطق نهفته در روابط‌- خواسته یا ناخواسته به مرحلهٔ تطبیق تخیل با واقعیت پامی‌گذارد. و در اینجاست که به هر میزان تخیلات نویسنده را باورپذیرتر بداند «لذت» بیشتری از اثر خواهد برد. توصیهٔ اساتید داستان به نوشتن از تجربیات شخصی نیز دلیلی ندارد جز ملموس‌شدن و واقع‌نمایی داستان.

البته «باورپذیری» نه به این معناست که مخاطب حتماً آنچه را می‌خواند، پیش‌ترها دیده یا شنیده باشد، بلکه یعنی بتواند خود را جای شخصیت‌ها و در موقعیت‌های آنان تصور کند و همانند آنان رفتار کند. پس اگر به عنوان مثال -‌آن‌چنان‌که در داستان «لیلاج بی‌اغلو» می‌خوانیم‌- خود را تخته‌نردبازی قهار تصور کرد که در بند یک قمارباز اجیرشده، دل‌مشغولی‌هایش، واکنش‌هایش و انتظاراتش همان‌گونه باشد که طلوعی برای «محمد» داستانش نگاشته است. یا اگر پسربچه‌ای است که بارزترین نشانهٔ ثروت را داشتن بوگیر توالت می‌داند، همان‌گونه فکر کند و با مادرش حرف بزند که نویسندهٔ «تولد رضا دلدارنیک» در هنگام دیالوگ‌نویسی می‌اندیشیده است.

پس با توجه به این نکته باید گفت نه فقط انتخاب «موقعیت» مناسب داستانی، که در کنار آن توان نویسنده درجهت خلق تعامل و کنش مناسب برای شخصیت‌ها نیز اهمیت فراوانی در سطح داستان دارد.

«من ژانت نیستم» سرشار از واقعیت است. مخاطب همگام با هفت داستان این مجموعه، چه زمانی‌که در تهران باشد و سر و کارش بیفتد با دزد عتیقه‌های خانهٔ اربابی (نصف تنور محسن) و چه از سر دل‌سیری دختری شبیه به ژانت را دنبال کند محض این‌که بفهمد او ژانت هست یا نه (من ژانت نیستم) و چه حتی در نقطه‌ای غریب‌ و دورافتاده‌تر در ترکیه روبه‌روی آدم‌هایی عجیب و نامتعارف زندگی‌اش را بریزد روی صفحهٔ بازی (لیلاج بی‌اغلو)، در عین حال که عجیب‌ترین موقعیت‌ها را همراه با شخصیت‌ها تجربه می‌کند اما بی‌تردید خود را لابه‌لای واقعیت‌هایی غیرقابل انکار می‌یابد.

اما این همهٔ هنر محمد طلوعی در خلق داستان‌هایش نیست. توان انتخاب موقعیت‌های خوب و پیش‌برد داستان‌ با کنش‌های باورپذیر، شاید تنها پنجاه‌درصد از لوازم یک داستان خوب را فراهم کرده باشد.

پنجاه ‌درصد دیگر سهم «روایت» است. روایت همچون لباسی بر پیکر داستان است و به قدری تأثیرگذار که می‌تواند ایده‌ٔ خوب را بد و ایدهٔ به شدت دست‌مالی شده‌ را خوب و متفاوت جلوه دهد.

اگر راه دوری نرویم و مجموعه‌های منتشر شده در همین نشر (نشر افق) را جست‌وجو کنیم، به داستان‌هایی برمی‌خوریم که علی‌رغم داشتن ایده‌های ناب -‌شاید از سر ذوق‌زدگی نویسنده‌- همنشین خسته‌کننده‌ترین داستان‌های سال‌های اخیر شده‌اند.

نقطه‌های شروع و پایان‌ در همهٔ داستان‌ها و انتخاب هوشمندانهٔ نویسنده در شرح و نظم وقایع و ترکیب جزئیات در جای مناسب روی‌ هم رفته روایتی کم‌نقص را شکل داده است.

طلوعی نثر پخته‌ای دارد که بی‌ارتباط با تجربهٔ او در حوزهٔ نظم و نثر نیست. این نثر قابل قبول زمانی‌ که در کنار زبان داستانی طنز‌آلود و صمیمی راوی قصه می‌نشیند و ترکیبی از کشمکش‌های درونی و بیرونی را روایت می‌کند نتیجه‌اش چیزی جز تسلیم خواننده در مقابل توانایی نویسنده نیست.

هرچند در فرایند خواندن داستان‌ها گاهی بیش‌ از اندازه رنگ «گل‌بهی» لباس‌ها و در و دیوارها، زیادی بودن بعضی‌ توصیفات و اطلاعات‌، مغلق بودن برخی مرکب‌های توصیفی شیفته‌وارانه و ترکیب‌های عطفی طولانی، که به سهل‌انگاری‌های ویرایشی می‌ماند‌ و … این ظرفیت را داشته ‌باشند که بخواهیم صدایمان را به اعتراض بلند کنیم، اما «محمدطلوعی» نمره‌اش در داستان نویسی آن‌قدر بالا و قابل قبول هست که نخواهیم لذت این عیش را به بهانه‌های ناچیزی از این دست منغص کنیم.


[۱] هر فردی وابسته به یک “ما”، به یک جامعه، به یک محتویات فرهنگی، به یک تاریخ و به یک مذهب است و همه شخصیت انسانی او عبارت است از مجموعه اندوخته‌های معنوی او که به نام مذهب و به نام اخلاق در تاریخ او و در جامعه او فراهم آمده … مجموعه آثار ۲۵، انسان بی‌خود، دکتر علی شریعتی.

lessons by father - روایت‌های کرونولوژیک در «تربیت‌های پدر» محمد طلوعی

روایت‌های کرونولوژیک در «تربیت‌های پدر» محمد طلوعی

روایت‌های کرونولوژیک در «تربیت‌های پدر» محمد طلوعی 200 300 modir
نوشته فاطمه تسليم

lessons - روایت‌های کرونولوژیک در «تربیت‌های پدر» محمد طلوعیكرونولوژي شيوه‌اي در تاريخ‌نويسي است كه به طبقه‌بندي اطلاعات به‌صورت زمان‌بندي‌شده يا به عبارتي طبقه‌بندي اطلاعات بر مبناي ترتيب وقوع زماني رخدادها (Cahronolical) می‌گویند. دربارۀ روایت‌های زمانمند، نظریات متعددی در ادبیات گفته شده که از همه معروف‌تر نظریات ژرار ژنت، ساختارگرای فرانسوی، است. ژنت نظریۀ زمان روایی را به عنوان مهمترین مؤلفۀ پیشبرد روایت داستانی، در سه محور نظم، تداوم و بسامد مطرح کرد. این محورها بر روایت‌های کرونیکال نیز تطبیق‌پذیر است. در اینجا با ترکیب نقد تخصصی و تفسیرهای معمول، مجموعۀ «تربیت‌های پدر» محمد طلوعی را بررسی می‌کنیم.

***

کرونولوژي مي‌تواند نسبي يا مطلق باشد. كرونولوژي نسبي، چينش وقايع مربوط به هم‌، نسبت به يكديگر و نسبت به يك مبدأ زماني است؛ اما كرونولوژي مطلق قرار دادن وقايع و رخدادها در تاريخ‌هاي زماني دقيق آنهاست. كرونولوژي مطلق، دسته‌بندي ويژه‌ای از وقايع است كه تاريخ(date) ناميده مي‌شود. اين ويژگي در همۀ كرونولوژي‌هاي مطلق که دوره‌ای زماني يكسانی را در برمي‌گيرند، مشترك است.

مجموعه داستان‌های محمد طلوعی در مجموعۀ «تربیت‌های پدر» از دست روایت‌های کرونیک نسبی و گاهی آناکرونیک است. حتی اسم مجموعه، تربیت‌های پدر، نیز خود راه‌برنده به سیر خطی تاریخ با تکیه بر تاریخ یک خانواده، نسل یا خاندان است که نمونه‌های مشهور آن را قبلاً در «سالاری‌ها» از بزرگ علوی و برخی رمان‌های اسماعیل فصیح و مثال نزدیکترش به زمان ما، «خانۀ کنار مسجد» قادرعبدالله یا «کلنل» دولت‌آبادی دیده‌ایم. هر پنج داستان «تربیت‌های پدر»، شخصیت‌هایی واحد دارند و درباره‌ی رابطه‌ی پدر و پسری است که در پس‌زمینۀ دهه‌های متفاوتی از زندگی ایشان روایت می‌شود. ایدۀ این کتاب نیز جالب و منحصربه‌فرد است. گویی طلوعی پی گفتن قصه نیست و فقط کارهای پدر و اثری را که روی زندگی پسر گذاشته، در قالب تعریف ماجراهایشان در طول دوران مختلف، بازگو می‌کند یا انگار داستان‌ها مهم نیستند، همین قدر که رفتار پدر و نتیجه‌اش را روی پسر معلوم کنند، قصه را به طور کامل رها می‌کند و به سراغ داستان بعدی می‌رود و البته این ویژگی به زعم من، خصلت بارز داستان‌های این مجموعه است. ناکامی، درد و رنج، واماندگی آدم‌ها در برابر جبر روزگار، ‌بی‌هویتی، معلق‌بودن نسل و… محورهای اصلی و بن‌مایه‌های مشترک داستا‌ن‌های این مجموعه است که با زاویۀ دید اول شخص راوی و در فضایی رئال روایت شده‌اند، هر چند گاهی در موقعیت‌هایی مانند داستان «تابستان» روایت تا فضایی نزدیک سوررئال و رئالیسم‌جادویی پهلو می‌زند و در داستان‌های بعدی گاه تمثیلی می‌شود؛ اما رنگ تاریخ بر همه‌ی آن‌ها می‌چربد. 

طلوعی از این تکنیک روایی تاریخمند قبلاً در رمان «قربانی باد موافق»، البته با شگردی متفاوت، نیز بهره برده بود.

«تربیت‌های پدر»، با انتقال روایت‌های نزدیک گذشته به آینده، مضامین بکر و فضاسازی‌های خلاقانه، شخصیت‌های چندبُعدی واقع‌نما، حذف و ایجازهای صحیح، گسست روایت، پیچیدگی‌های زبانی بجا، استفاده از اطلاعات دقیق و قصه‌پردازی‌های متنوع، ثابت کرد موفقیت و اقبال به داستان «لیلاج بی‌اوغلو»، اتفاقی نبوده است.

دلایل کرونیک‌بودن مجموعۀ «تربیت‌های پدر» را به طور خلاصه، در این عناوین می‌توان بررسی کرد:

 1-گشتی در تاریخ سی‌سال اخیر ایران

گفتیم که روایت‌های کرونیکال نسبی، معمولاً وقایع را نسبت به یک واقعۀ زمانی می‌سنجند. وقایع داستان تربیت‌های پدر، ترتیب زمانی مشخصی ندارد؛ اما مبدأ آن انقلاب 1357 و وقایع تاریخی قبل و بعد از آن است. واقعۀ تاریخی در این داستان‌ها گاه با یک مبدأ نجومی نیز همراه می‌شود؛ مثلاً کسوف.

 روایت‌هایی تاریخمند این مجموعه با بازگویی خاطرات، تداعی معانی و فلاش‌بک و فلاش‌فوروارد، خواننده را با خود از درگیری‌ و فرار اعضای حزب توده(دایی کولی)، بیکاری پس از انقلاب(دختردایی فرنگیس)، جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق(تابستان)، مهاجرت ایرانیان(made in Denmark) و معلقی نسل عصیانگر بعد انقلاب(انگشتر الماس)به سیری در سی‌سال تاریخ اجتماعی و سیاسی اخیر ایران می‌بَرد که با نوستالوژی‌هایی از آن دوران همراه است. گاهی نیز راوی در ورای روساخت داستان، به این موضوع اشاره می‌کند: «این راهی که تویش بودیم از روز تولد پنج‌سالگی‌ام شروع شده بود».

 ذات رمان‌نویس در آثار طلوعی بر ذات داستان‌ کوتاه‌نویس غلبه دارد در این مجموعه هم خود را نشان داده، از این روست که هر پنج داستان این مجموعه که ظاهراً مستقل از یکدیگرند، در نهایت تکه‌هایی از پازلی‌اند که در قالب یک روایت واحد با عنوان تربیت‌های پدر، در قالب مجموعه داستان‌های به‌هم‌پیوسته خودنمایی می‌کند.

ردپای نویسنده در نقش راوی اول شخص باعث صمیمیت داستان شده؛ به ویژه که روایت هم خانوادگی است و مثل فصیح وارد داستان یک نسل نشده یا مثل دولت‌آبادی از فنون سوررئال بهره نبرده؛ اما داستان مدرنی شمرده می‌شود؛ حتی از قبیل داستان‌های نو. نویسنده با نگاهی دقیق، ریزبین‌، شخصی و گاه مالیخولیایی یادگارها و خاطرات گذشته و حال را با نثری هنرمندانه روایت می‌کند. اشخاص داستان نیز، عمدتاً با روان‌پریشی خاص و ذهنی آشفته به جامانده از خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی راوی‌اند و در پس تداعی و حس نوستالژیک قوی، به صورت فلاش‌بک، در داستان حضور می‌یابند. مثلاً سکون در زمان را در شخصیت ضیاء در انگشتر الماس می‌توان دید وقتی راوی می‌گوید همۀ ماشین‌هایش از سال 1975 به جا مانده است یا می‌نویسد: «نقش‌های آدم‌ توی زندگی به سن و سالش ربط دارد». توصیفات و تشبیهات داستان نیز در این راستا شکل می‌گیرند. به نظر می‌رسد یکی دیگر از اهداف نویسنده در انتخاب این فرم از روایت، سرعت بخشیدن به روند داستان یا کُندکردن آن نیز است.

یکی دیگر از خصوصیات چشمگیر نویسنده در نقل رخدادهای گذشته، آن است که پیش از آنکه رویدادی را کامل نقل کند، در خلال گذشته­‌نگری­های خود به صورت ناقص و ناتمام به آن رخداد اشاره می‌­کند. تکرار ‌این رخدادها پیش از نقل کامل آن، عملاً سرعت‌گیر روایت است.

  طلوعی هوشمندانه از روایت بخش‌هایی از تاریخ که خود ناظر به آنها نبوده، خودداری کرده و تصاویری از دهه‌هایی از تاریخ معاصرش که ناظر بر آن بوده و با آن تجربۀ زیستی دارد، بازگو می‌کند؛ از این روست که مجموعه‌داستان‌های تربیت‌های پدر، بسط همه جانبه‌ای را برای سفر در خط زمان ندارند.

2- زبان چند لایه و هنجارشکنانه

زبان داستان‌ها ساده است؛ اما داستان حالت روزمره را ندارد و مخاطب متوجه مدرنی داستان می‌شود: «توی دنیایی که راکت دست‌گرفتن هم فلسفه داشت…». بازیگوشی‌های زبانی هم منجر به طنز پررمقی در داستان شده و به پیشبرد داستان، شخصیت‌پردازی و فضاسازی کمک کرده است. حتی کلیّت این موضوع که بر خلاف هنجار و تصور ما، پسر بر پدر مسلط است و اینکه استیلای گفتمان پسر بر پدر(ضیاء)-تا آنجا که وی را با نامش خطاب می‌کند که نشان از عدم قبول رابطۀ پدر و پسری از سوی پسر دارد- و رفتارهای تحقیرآمیز ذهنی و عینی پسر در برابر پدر، از استهزاءهای هنجارشکنانۀ این کتاب است. از دیگر سو داستان‌ها گاهی، روابط گذشتۀ خاندان را زنده می‌کنند. مثلاً پسر در داستان «نجات پسردایی کولی» سعی می‌کند چهرۀ پدر را بازسازی کند یا دختر دختردایی مهوش که مادرش ضیاء را دوست داشته به پسر ضیاء، و لو سفارشی، توجه می‌کند و از این جهت به داستان‌های ناتورالیستی و بُعد وراثت آنها شباهت می‌یابد.

طلوعی برای شکست هنجار زبانی نیز از بازی‌های زبانی استفاده کرده است: «مادرم تلخ بود، برعکس اسمش. مادرم که نامزد پدرم شد، مهمانی دادند و اسمش را عوض کردند، اسمش بتول بود گذاشتند شیرین؛ اما این شیرینی هیچ‌وقت به زندگی‌اش نیامد، توی همان اسمش ماند…». یا به نمونه‌های درخشانی از طنزهای کرونیک زبانی می‌رسد که لایۀ دیگری هم می‌توان برای آن یافت: «لابد رفته بالای روشویی فلزی و حتماً با کلید خانۀ کوچۀ مریممان، تاریخ را کنده؛ چون آن سال‌ها هنوز قسط خانه‌ی بنی‌صدرمان را تمام نداده بودیم که بفروشیمش». همین‌طور بازی‌های زبانی-بیانی: «فقط مادر بود که مادر می‌ماند و بعد مار می‌شد» یا خرده‌روایت‌های ظاهراً بی‌ربط؛ اما طنزآمیز که باعث کشش داستان می‌شوند؛ مثلاً قضیۀ تشابه نام محمد طلوعی راوی با محمد طلوعی‌هایی که در اخبار نت و مطبوعات می‌آید و اغلب مشاغلی جالب دارند.

 طبیعتاً نویسنده برای توجه خواننده به لایه‌های دیگر داستان مقدار زیادی هم کلمات و جملات قصار- ولو عامیانه- هم چاشنی داستانش می‌کند: گفت: «بدبختي مرداي ايروني مي‌دوني چيه، همش حرف سياسي مي‌زنن. مرداي ديگه‌ي دنيا وقتي دور هم جمع مي‌شن حرف زنارو مي‌زنن. مرداي ايروني هي حرف سياسي مي‌زنن، زن كه مي‌گيرن نمي‌دونن باهاش بايد چي كنن… زنا خیلی به ظاهرسازی خودشون مطمئنن، خیال می‌کنن می‌تونن از آدم دور شن و ادای این رو درآرن که هنوز دوستت دارن. آدم خیال می‌کنه زنا ضعیفن؛ ولی همه‌ی این ظاهرسازی‌ها و دور و نزدیک شدنِ زنا از اعتماد به نفسشون می‌یاد، اگه آدم به خودش مطمئن نباشه نمی‌تونه این‌قدر راحت با یه آدمِ دیگه این‌جوری کنه، هر وقت دلش خواست بیاد، هر وقت دلش خواست بره، خوب که نگاه کنی زنا واسه خودشون زندگی می‌کنن، هیچ احتیاجی هم به هیچ مردی ندارن». گفتم: «يه كم حكمت پدرانه لازم داشتم»…

روساخت و ژرف‌ساخت بخش‌هایی از داستان‌ها در این مجموعه سخت بهم چفت شده‌اند. مثلاً براعت استهلال‌گونه‌ای که در آغاز داستانی مثل «Made in Denmark» با سخن‌گفتن از «بسته و باز درهای خانه» می‌آید، ضمن اینکه درفضاسازی مؤثر است، وقایع پیش‌رو را نیز برای ما ترسیم می‌کند و پیونددهندۀ جهان داستانی نویسنده با جهان حقیقی نیز است یا داستان «کسوف» نیز روساخت و ژرف‌ساخت خوبی دارد که داستان را لایه‌دار و تأویل‌پذیر می‌کند.

طبعاً برای چنین داستان‌هایی نویسنده باید اطلاعات زبانی خوبی داشته باشد و می‌بینیم که هنجارگریزی‌های سَبکی و زمانی چون آمیختن سبک‌های نثر شکسته‌ی گفتاری، آرگو(زبان مخفی جوانان)، زبان محلی و عامیانه، زبان تیپ تحصیل‌کرده و روشنفکر و تعابیر دست‌ساز(مثل ماچ‌مال) این مجموعه، خواننده را اقناع می‌کند.

همچنین تعابیر خوش‌ساختی که نویسنده آنها را از نثر گذشته زنده کرده مثل«در نگرفتن حرف»(از گلستان سعدی)، نیوش(کاربرد کهن فعل شنیدن)، دژم(کاربرد لغت کهن)، غلاظ و شداد(اصطلاح قرآنی)، فرستادۀ شری که دختر عاشقش می‌شود(زنده‌کردن قصه‌ها) و ضرب‌المثل‌ها، علاوه بر اینکه زیبایی نثر و جذابیت زبان داستا‌ن‌ها افزوده، از وجوه تاریخمندی این مجموعه است که نشانه‌هایی از برخورد بینامتنی نیز در آن می‌توان یافت.

3- دادن اطلاعات فراوان و جزئی

روایات کرونیک، آرشيو مهمي براي ذخيره‌سازي موضوعات پراكنده‌اند و آن ها را به عكس‌هايي فوري مي‌توان تشبيه كرد كه از دامنه‌ای وسيع  با نمای باز گرفته مي‌شود و توانایی انتقال اطلاعات بسیاری را در زمانی كوتاه، دارد. روایت‌های کرونیک به مخاطب امکان مي‌دهد تا در كمترين زمان، سفري زماني به گذشته‌ها داشته باشد. از این روست که برای نوشتن روایت‌های با سیر تاریخی، اطلاع كامل و زمان دقيق وقوع حوادث در تاريخ اهميت بسیاری دارد؛ چون نویسنده در بسياري نمونه‌ها تنها با علم بر اين موضوع مي‌تواند رويدادها را شرح و تفسير و رابطۀ علت و معلولي ميان آنان را كشف کند و براي سؤالات ذهن مخاطب پاسخي مناسب بيابد، این اطلاعات را در داستان می‌آورد.

تربیت‌های پدر، پژوهش‌های خوبی دربارۀ تاریخ‌هایی که قرار است خواننده را در آن دخیل کند می‌دهد؛ مثلاً در قضیه‌ي خسوف که بیانگر روح محققانه و جزئی‌بین نویسنده است. همین امر باعث شده که وجه قصه ای داستان در قیاس با توصیف و گزارش‌ها، کمرنگ‌تر شود؛ گو اینکه به طور کلی طلوعی مثل بسیاری از متقدمان داستان کوتاه، نویسنده‌ای قصه‌محور نیست و در داستان‌پردازی قدرتمند می‌نماید.

در داستان «تابستان»، انحراف از موضوع اصلی داستان، با ذکر جزئیات مثلاً ساعت حرکت قطار و بازی با کلمۀ ساعت و سایر کلمات و غافلگیری انتهایی نیز در القای طنز مدنظر، یعنی بی­اهمیتی زمان، رخ می‌دهد. در داستان کسوف نیز طلوعی با اغراق در تشريح موقعيت راوي و ذكر جزئيات لحظه به لحظه و حالات، بازي با واژگان، يك‌نواختي زندگي روزمره‌ی شخصی را به طنز مي‌‌كشد.