يادداشت

map - شرق جدید

شرق جدید

شرق جدید 536 397 logos

مقدمه‌ای بر کتاب ایتالیایی  Il Grande Iran به قلم محمد طلوعی

ایران کجا است و چرا این‌قدر شناخش اهمیت دارد، برای پاسخ به این سوال باید به عقب‌تر بروم و بپرسم شرق کجا است و چرا شناختش اهمیت دارد و باید بپرسم مستشرق کیست؟

چرا کلمه‌ای برا ی تعریف متضاد این مفهوم نداریم، چرا غرب‌شناس نداریم؟ چرا کسی سعی نمی‌کند دنیای غربی را برای ما شرقی‌ها شرح بدهد؟ نگران نباشید اصلن قصد ندارم حرف‌های پست‌کولونیالیستی بزنم، ما در ایران هیچ‌وقت مستعمره نبوده‌ایم (یا آن‌جور که خودمان خیال می‌کنیم و دوست‌داریم تاریخ‌مان را آن‌طور بنویسم هیچ‌وقت مستعمره نبوده‌ایم) که بارِ ‌آن استعمار ما را به واکنش‌‌های ضداستعماری حاد وادار کند. ما هیچ‌وقت زبان‌مان را تغییر نداده‌ایم، حکومت بیگانه را تاب نیاورده‌ایم، در جنگ‌های سرزمینی عقب ننشسته‌ایم، ما زیاد شکست خورده‌ایم اما پیروزی‌های زیادی هم داشته‌ایم و این از ما ملتی می‌سازد که در تاریخ به اسم و رسم خواهد ماند حتا اگر روزی مرزهایش جابه‌جا شود ولی باز ذیلِ مفهومِ شرق دسته‌بندی می‌شویم، ما شرقی هستیم و شما برای شناختِ ما به شرق‌شناس‌ها احتیاج دارید؟ چرا به این واسطه احتیاج است، چرا شما نمی‌توانید مستقیم در صورت ما نگاه کنید،شاید قبلش باید بپرسم شرق اصلن برای شما  کجا است؟

برای ما ایرانی‌ها، شرق یعنی چین و ژاپن و اندونزی، برای اروپایی‌ها شرق مفهمومی عربی ترکی دارد، برای آمریکایی‌ها شرق اروپا است، برای ژاپنی‌ها شرق، آمریکا است. مفهوم جغرافیایی شرق، چندان واضح نیست بنابراین لازم است که آن را کمی دقیق‌تر توضیح بدهم.

شرق به تعبیری می‌تواند جهانِ غیرمسیحی باشد در مقابلِ جهانِ مسیحی اما این تعریف هم نادقیق است در چین جمعیتی بیشتر از جمعیت مسیحی کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند و اگر از منظر عمقِ زندگی معنوی مسیحی نگاه کنیم احتمالن فیلیپینی‌ها و پرویی‌ها از پاپ هم کاتولیک‌تر هستند.

شرق به تعریفِ من اما جایی است که برای توضیح هر رویداد اجتماعی در زمانِ حال بایستی به تاریخ و سلسله‌ی اتفاقاتی در گذشته رجوع کرد، سرزمین‌های که تاریخ مکتوب ندارند اما هیچ‌چیز هم پاک نمی‌شود و جایی در حافظه‌ی قومی باقی می‌ماند. با این تعریف هم به نظر نیواورلئان و جمهوری ونیز و بوداپست جزو شرق محسوب می‌شوند.تعریف من هم از شرق چیز روشنی نیست اما کمک می‌کند بفهمم جهانی که خودش را غرب فرض می‌کند چرا همیشه نیاز به مستشرق‌ها دارد.

غربی‌ها حوصله‌ی خواندنِ تاریخ‌های هزارساله و بیشتر و کشف دلایلِ رفتارهای تاریخی را ندارند، استعداد یادگیری زبان‌هایی که به گوش ناآشنا می‌آید و از اصول نحوی زبان‌های لاتین پیروی نمی‌کند، ندارند. غربی‌ها فهمی از پنهان‌کردن اعتقادات در لایه‌هایی از استعارات زندگی روزمره ندارند و همین‌طور به صورتی ذهنی در برابر قدرتِ قاهر مغلوب‌اند و به همین‌دلیل چیزی به اسم مقاومت منفی ذهنی که بدونِ عمل و تنها در ذهن بماند ندارند. غربی‌ها (با این تعریف مهم نیست کجا زندگی می‌کنند، یک آدم وسط تهران هم می‌تواند غربی باشد) آدم‌هایی هستند که ترجیح می‌دهند کسی همه‌ی این‌‌چیزها را بفهمد و برای آن‌ها گزارشی بنویسد، به همین دلیل شرق‌شناس داریم و غرب‌شناس نداریم. شرقی‌ها سعی می‌کنند شناختی بی‌واسطه از غرب به دست بیاورند، آن‌ها تفسیر کسی را باور نمی‌کنند.

باید دوباره برگردم به این‌که ایران ذیلِ همین مفهوم شرقی تفسیر می‌شود، ذیلِ همین ساده‌سازی‌های مستشرقین. یک شرق‌شناس مجبور می‌شود بسیاری از سویه‌های تاریخی اعمال را نادیده بگیرد و در صورتی که بی‌طرف باشد و شرق را درست بشناسد فقط سلسله‌ی اعمالی که واقع شده را توصیف کند. درواقع شرق‌شناس واسطه‌ای است از دنیای غرب که در شرق حضور دارد و اتمسفر اتفاقاتی که ناظرش بوده را در قالب گزارش‌هایی که با نمونه‌های خارجی‌اش منطبیق شده برای جهان غرب می‌نویسد.

گزارش‌های ادوارد براون از مشروطه آن‌قدر غربی سازی شده بود که باسکرویل آمریکایی هم برای جنگیدن کنارِ این آزادی‌خواهان به ایران آمد و کنارشان جنگید و کشته شد اما گزارش‌های بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان از انقلاب 57 و گروگان‌گیری سفارت آمریکا آن‌قدرها ساده نبود. غربی‌ها دلایل رفتار ایرانی‌ها را نمی‌فهمیدند، سرگردان بودند و با وجودِ استفاده از نیروهایی که به نظر کارکشته می‌آمدند سیر حوادث را نمی‌توانستند پیش‌بینی کنند. چه اتفاقی افتاده بود؟ آیا شرق‌شناسی دیگر از عهده‌ی ساده‌سازی و تفسیر برنمی‌‌آمد؟ در حوادث 88 ایران و بهار عربی باز شرق‌شناس‌ها ناکام ماندند آن‌ها نه توضیحی برای این اتفاقات داشتند نه توانستند حتا ردِ جریان‌های اجتماعی را در این ماجراها پی‌گیری کنند. اگر سیلِ مهاجرین به اروپا جاری نمی‌شد شاید برای هیچ‌کس مهم نمی‌شد که در شرق چه اتفاقی افتاده که این آدم‌ها را بنه‌کن کرده.

شرق‌شناسی به نظر دیگر توانِ توضیحِ شرق را ندارد، شاید وقتش رسیده که غربی‌ها سعی کنند به صورتی فردی پیچیدگی‌های شرق را درک کنند، بدونِ واسطه‌ی مستشرقین.

1002255 392982864152546 1921192787 n - پرسه هایی در شهر

پرسه هایی در شهر

پرسه هایی در شهر 640 385 logos

 

در شماره نخست فصلنامه تزرو در نوشته ای به قلم محمد طلوعی خواهید خواند:
با اینکه بارها به اصفهان آمده‌ام اما هیچ‌وقت اصفهان را یاد نگرفتم، نه چون شهر بدقواره‌ای است یا نسبت به شهرهای دیگر ساختار پیچید‌ه‌ای دارد یا من خیلی خنگم، یاد نگرفته‌ام چون دوستان خیلی خوبی دارم که همیشه همراهم بوده‌اند. آن‌ها نگذاشتند اشتباه بروم، گم بشوم، پرسه بزنم.
دوسرتو معتقد است انسان حیوان پرسه‌زن است. اگر یک وقتی تفاوت بین انسان و حیوان در تکلم و تعمق و نوشتار بود امروز زندگی شهری ما را مجبور به توقف‌هایی درونی‌تر می‌کند. انسان امروزی شهر را نه از طریق نقشه‌ها و نشانه‌ها که از راه پرسه کشف می‌کند. دخت کهنسالی در کوچه‌ای که راه روزانه نیست، خانه‌ای را در خیابانی که هر روز نمی‌دیده، کافه‌ای که می‌تواند در آن تنها باشد. همه‌ی این‌ها نه با جست‌و‌جو در اینترنت حاصل می‌شود نه با مراجعه به نقشه‌ها. تنها راه جستن شهر به گونه‌ای شخصی و برای خود پرسه‌زدن در شهر است. ….ادامه این نوشته را در شماره نخست فصلنامه تزرو بخوانید.

banner25443c428ed1ce 1170x658 - رمان فارسی جوان است

رمان فارسی جوان است

رمان فارسی جوان است 1920 1080 logos

پرسش طوطی‌مگ: چند سال دیگر، وقتی به 1400 شمسی برسیم، رمان ایرانی صد ساله می‌شود.به نظر شما آیا طی این دوره‌ی صدساله، رمان‌نویسیِ فارسی رشدی درخور داشته، و جریان‌های مختلف رمان‌نویسی شکل گرفته است یا نه؟ چه علت‌هایی برای رشد یا عدم رشد رمان فارسی برمی‌شمارید؟

پاسخ پنجم

رمان فارسي جوان است، خيلي جوان است حتا از سينما و عكاسي و نمايش نامه نويسي فارسي هم جوان تر است. مقايسه اش با شعر و موسيقي كه ديگر مقايسه ي پيل و پشه مي شود. با همين قياس اگر به نسبت سينما نگاه كنيم رمان فارسي دستاوردي جهاني نداشته حتا ارتباط مناسبي با خوانندگان داخلي اش نداشته اما وضعش از نمايش نامه نويسي بهتر است. درواقع وضعيت نسبي نه خوب نه بدي داشته اما اين چشم انداز من از رمان فارسي نيست.

رمان فارسي فرصت هاي زيادي براي همه خواني داشته كه خودمان از دستش داده ايم، اسماعيل فصيح و حسينقلي مستعان دو فرصت از دست رفته ي همه خواني رمان فارسي است كه با خارشماري خود نويسنده ها از دست رفتند، نويسندگاني كه تصورشان از ادبيات آن بود كه خودشان مي پسنديدند نه آن چه مخاطب مي پسنديد.

نكته ي اصلي در رمان فارسي  اين  است كه گونه هاي مختلف را تجربه نكرده و در طي اين صد سال جوري از رمانس اجتماعي را بازتوليد كرده. دايم رمان هايي مي خوانيم كه در بستر حوادث اجتماعي اين صدساله عشق هاي از دست رفته و جواني هاي از دست رفته را شرح مي دهند. نمونه هاي درخشاني مثل سووشون و سمفوني مردگان با همين الگو نوشته شده اند و رمان هاي بد و ضعيف فراوان. نتيجه اين كه در اين صد سال رمان هايي بسيار شبيه به هم داريم و نادره هاي متفاوت هم به چوب تفاوت شان از اين قالب رانده ايم اما باز اين چشم انداز من نيست.

رمان فارسي با همه ي مشكلات و ادباري كه گرفتارش است به لحاظ مضمون از سينمامان جلوتر است، اگر رمان ها خوانده نمي شوند به اين معنا نيست كه نوشته نمي شوند. سينماي ما در اين صدساله با همين داستان هاي رمانس اجتماعي توانسته دنياگير شود پس چرا ادبيات مان نتواند. درواقع بسياري از داستان هايي كه در سينما مخاطب جهاني را جذب مي كند قبلن در رمان فارسي گفته شده يا هم زمان نوشته شده، رمان فارسي بايد دنبال ابزارهاي ارايه برود.

ورود فيلم به ايران همراه قانون هاي حقوق مولف بوده و براي خريد دوربين پخش فيلم تا حلقه هاي فيلم بايستي حقوق مولف و مخترع پرداخت مي شده در حالي كه ادبيات بدون اجازه و تنها با نيت مترجم وارد مي شده، اين باعث شده رمان خارجي هميشه به رمان فارسي از لحاظ عده و عده برتري داشته باشد. بهترين رمان هاي بهترين رمان نويس هاي جهان در مقابل رمان هايي از نويسنده هاي ايراني، اين نابرابري ذائقه ي خواننده ي ايراني را به سمت آن كيفيت ارزان رمان خارجي برده، خرده اي هم به اين نمي شود گرفت اما اين وضع براي نويسنده واقعن نبردي نابرابر است، در اين نبرد نابرابر به نظرم رمان فارسي بسيار سربلند بوده يك بازنده ي سربلند اما باز اين چشم انداز من نيست.

رمان فارسي بايد. ابتدا سنگرهاي همين جا را فتح كند، بايستي همين جا خواننده داشته باشد در ساحت خوانندگان فارسي خوان و بعد براي بازار منطقه اي دورخيز كند، براي خوانندگاني با فرهنگ هاي نزديك و بعد بازار جهاني.

رمان فارسي بايستي متنوع شود براي سليقه هايي كه ديگر فقط رمانس اجتماعي نمي پسندند.

رمان فارسي بايد خودپالايانه عمل كند يعني رمان ضعيف و متوسط توسط ناشرها چاپ نشود چون اين رمان ضعيف و متوسط توسط خواننده كنار شاهكارهاي ادبيات جهان مقايسه مي شود و همين باعث مي شود رمان فارسي دايم بي كيفيت تر به نظر برسد.

رمان فارسي بايد خودش را به سينما تحميل كند تا سينما بستري براي تبليغ آن شود.

وضع رمان فارسي بعد صدسالگي بهتر مي شود اين بيش از آن كه چشم انداز من باشد اميد من است.

szuflada2 - هفت راه برای نوشتنِ یک مجموعه داستانِ کوتاه برای تازه‌کارها

هفت راه برای نوشتنِ یک مجموعه داستانِ کوتاه برای تازه‌کارها

هفت راه برای نوشتنِ یک مجموعه داستانِ کوتاه برای تازه‌کارها 270 120 logos

szuflada2 - هفت راه برای نوشتنِ یک مجموعه داستانِ کوتاه برای تازه‌کارها

قبل از گفتن هرچیزی بگذارید چند تا سنگ را وا بکنم. تازه‌کار یعنی آدمی که هنوز جرات ندارد توی فرم‌ِ بانک یا یک‌جایی که قرار است شغلش را بگوید بنویسد نویسنده. یعنی هنوز از این راه پول درنمی‌آورد

دوم ‌که نوشتن دستورالعملِ نصبِ آبگرم‌کن نیست که از روی دستوالعمل بشود نویسنده شد. این‌ها همه پیشنهاد است

سوم، این نوشته و هرچیزی شبیه این که هرکسی بنویسد ارزش علمی ندارد، یعنی امتحان شده قابل اثبات و قابلِ درس دادن نیست. اساسن فقط راه‌حل‌های شخصیِ آدم ها است

 

چیزی برای گفتن

نوشتن از جایی شروع می شود که آدم چیزی برای گفتن داشته باشد. این جمله‌ی بدیهی با گذاره‌های مشخص آن‌قدرها هم ساده نیست. نویسنده‌های حرفه‌ای (به معنای کسی که از راه نوشتنِ خلاق پول درمی‌‌آورد) زیادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند، آن‌ها می‌نویسند چون کارِ دیگری بلد نیستند. گاهی می‌فهمند چیزی برای گفتن ندارند و از شگرد‌های نویسندگی برای پیشبرد قصه استفاده می‌کنند که نوشته‌شان را سرپا نگه‌دارد، یا نمی‌فهمند چیزی برای گفتن ندارند و چون نمی‌فهمند از آن شگردها هم استفاده نمی‌کنند و چیزهای پرتِ نامربوطی می‌نویسند. بنابراین سهل است که یک نویسنده‌ی تازه‌کار بدونِ این‌که چیزی برای گفتن داشته باشد شروع کند به نوشتن

اما این چیزِ جادویی چه‌جور چیزی است؟ راستش هیچ نمی‌دانم. این چیز می‌تواند یک تصویر باشد، صحنه‌ای از زندگی آدم‌های واقعی، تکه گزارش مستندی باشد از نهنگ‌هایی که خودشان را به ساحل انداخته‌اند یا حرف‌های دو آدمِ گذری در خیابان. این‌ چیز هر چیزی دور و برِ نویسنده است، یک تصویر، یک رویا، تکه‌ای از یک تابلو ولی واقعن باید باشد، بدون آن نمی‌شود نوشت

این چیز نقطه‌ی مرکزی داستان شما است و باقیِ چیزها دورِ آن تنیده می‌شود البته این فعلِ تنیدن و نقطه‌ی مرکزی معنی‌اش این نیست که مهم‌ترین تکه از داستان است یا بعدن در بازنویسی‌ها حتمن باید سرِ جایش بماند. این چیز می‌شود دور انداخته شود در پیش‌داستان بیاید، کم‌رنگ شود اما حتمن باید باشد

این چیز از دو منبعِ متفاوت اما متصل به هم بیرون می‌آید. توده‌ی احساساتی و انباشتگی تصویری داستانی. توده‌ی احساساتی همه‌ی تجربه‌های دستِ اولِ نویسنده است، همه‌ی چیزهایی که با حواسش درک کرده حتا تجربه‌های عرفانی و لاهوتی که قابل درک با حواس نیست اما بر او گذشته. معمولن در نویسنده‌های تازه‌کار این منبع بزرگ است و از این‌جاشان چیزها را پیدا می‌کنند. انباشتگی تصویری داستانی تجربه‌های دستِ دومِ نویسنده است، چیزهایی که خوانده و شنیده و دیده. شخصیتِ یک فیلم می‌تواند یک چیز بسازد، شکلِ روایت یک داستان یک چیز و گفت‌وگوهای شخصیت‌های یک تآتر یک چیز. معمولن در نویسنده‌های تازه‌کار این منبع کوچک است و از این‌جا چیزها را پیدا می‌کنند

چرا فرقی بین این دو منبع بزرگ و کوچک در نویسندگان تازه‌کار نیست؟ چون آن‌ها هنوز شیرِ اتصال این دو منبع را باز نکرده‌اند. نویسندگان تازه‌کار توده‌ی احساساتی بزرگی دارند، همه‌شان تجربه‌های یکه‌ای را از سرگذارنده‌اند که نوشتن هر یکی‌شان آن‌ها را نویسنده‌ی بزرگی می‌کند اما آن‌ها چیزهای کمی خوانده‌اند، فیلم‌های کمی دیده‌اند و کم به تآتر رفته‌اند، تقصیری ندارند آن‌ها تازه‌کارند اما اگر این شیر را باز کنند طبق‌ِ قانونِ ظروفِ مرتبطه سطح این دو منبعِ نوشتن یکی می‌شود

به مرور انباشتگی تصویری داستانی در نویسنده بزرگ می‌شود تا جایی که از توده‌ی احساساتی او هم بزرگ‌تر می‌شود، اگر نویسنده هنوز شیر اتصال را باز نکرده باشد، اندام بیش از اندازه‌ بزرگی از تجربه‌های مجازی دارد. اندام نامتقارنی که نوشته‌هاش را تصنعی می‌کند، او با این‌که زیاد خوانده و دیده و شنیده هنوز تازه‌کار است

نویسنده‌ی حرفه‌ای بینِ این دو منبعِ نوشتن تعادلی برقرار کرده که بنا به نیاز از هرکدام استفاده می‌کند. گاهی چیزهایی را از یکی از منبع‌ها برمی‌دارد و با چیزهایی از منبع دیگر قاطی می‌کند. هرجوری که از این‌ها استفاده کند فرقی نمی‌کند، رازِ کوچکِ نویسنده‌ی حرفه‌ای، تعادل این منابعِ نوشتن است

فرقی نمی‌کند آن چیز را از کجا برداشته‌اید تا چیزی برای گفتن ندارید، ننویسید

ناتوانی‌های نوشتن

بعد از این‌که چیزی برای گفتن داشتید مهم‌ترین‌کار این است که بدانید آن چیز در چه قالبی می‌گنجد. گاهی ما چیزِ بسیار درخشانی داریم، الماسی که عمرمان را صرفِ پیدا کردنش کرده‌ایم اما این چیز در قالبِ نوشتنی که بلدیم نمی‌درخشد. بلدیم شعر بگوییم این چیز تراشِ داستان می‌خواهد، بلدیم فیلم‌نامه بنویسم این چیز در قالبِ نمایش‌نامه درخشان می‌شود. راه‌حل این نیست که ما همه‌ی قالب‌های نوشتن را به کمال بشناسیم، این‌کار بیشتر از یکی دو عمر می‌خواهد، راهِ حلِ عملی این است که ناتوانی‌های خودمان و قالبِ نوشتن‌مان را بشناسیم

برای نوشتنِ شعر باید زندگی شاعرانه داشت، روحی متلاطم، خانواده‌ای ثروت‌مند یا توانِ زندگی فقیرانه. به قول مایاکوفسکی شعر شغلی بیست و چهار ساعته است. با این شغلِ تمام وقت دیگر نمی‌شود سرپرست کارگاهِ عمرانی بود یا دندان‌پزشک

داستان‌ِکوتاه در یک نشست نوشته می‌‌شود و در یک نشست خوانده می‌‌شود. این تعریف دایره‌المعارفی تعریف گول‌زننده‌ای است. داستان کوتاه نوشتن همه‌ی دردسرهای داستانِ بلند نوشتن را دارد بی‌آن‌که محاسنش را داشته باشد. داستان‌کوتاه شخصیت‌ دارد، ماجرا دارد، برای نوشتنش باید همه‌ی شگردهای داستان‌نویسی را بلد بود، باید تعلیقی در داستان داشت، نمی‌شود تا ابد داستانِ مردهای بدونیِ اسمی را نوشت که جلوی زنِ بدونِ اسمی در کافه‌ای سیگار می‌کشند و قهوه می‌خورند و جمله‌های بی‌ربط می‌گویند. برای نوشتنِ داستانِ کوتاه باید بتوانید لحظه‌ای از زندگی را نگه‌دارید و با چیزی شبیه تکنیکی که در فیلمِ ماتریکس استفاده شده دورِ صحنه بچرخید. اگر به اندازه‌ی کافی به جزئیات دور و برتان توجه ندارید، اگر حوصله‌ی شرحِ حوادثِ ساده را ندارید و فکر می‌کنید باید داستان‌هایی تعریف کنید که شخصیتِ داستان‌تان جنب‌وجوشِ بیشتری داشته باشد، داستان کوتاه نوشتن خیلی راضی‌تان نمی‌کند

رمان‌نویس باید عادت‌های منظمِ نوشتن و پیوستار فکری داشته باشد. یعنی اگر آدم کم حوصله‌ای هستید اصلن رمان قالب خوبی نیست مگر این که بخواهید از این اداها دربیاوید که کوتاه‌ترین رمانِ جهان را نوشته‌اید مثلن در دو خط. شخصیت‌های رمان معمولن در بسترِ زمانی طولانی زندگی، ماجراهای متفاوتی را از سر می‌گذرانند، رمان‌نویس باید بتوانید برای این زمان طولانی و مکانِ احیانن متعدد منطقی بتراشد. اگر نمی‌توانید پدرتان را متقاعد کنید برای‌تان لپ‌تاب بخرد، سراغِ رمان نروید

نمایش‌نامه‌نویس باید زبانِ گفت‌وگو را بشناسد، بداند آدم‌ها کی حرف می‌زنند کی سکوت می‌کنند و از همه مهم‌تر بداند چه‌طور با کلام می‌شود بر طرفِ مقابل تاثیر گذاشت. اگر آدم‌ِ درون‌گرایی هستید و از تاثیر گذاشتن برآدم‌ها با کلام‌تان لذت نمی‌برید این قالبِ نوشتن خیلی مناسب‌تان نیست

فیلم‌نامه‌نویس باید جز گفت‌وگو‌نویسی، صحنه پردازِ خوبی باشد. بتواند بین درون‌گرایی شخصیت‌ و رفتار بیرونی اولویت را به برون‌گرایی بدهد، چرا که شخصیت‌های فیلم در بسیاری موارد از بیانِ درونیات‌شان عاجزند مگر این‌که از آن با کسی حرف بزنند یا یک صدای دورنی بگوید چه فکر می‌کنند. از همه مهم‌تر فیلم‌نامه‌نویس باید بتواند آدم‌هایی را که در مراحلِ بعد روی نوشته‌اش کار می‌کنند تحمل کند. کارگردان، بازی‌گر، تدوین‌گر همه روی روند شخصیت‌پردازی و ماجراها تاثیر دارند. اگر آدمِ منعطفی نیستید، فیلم‌نامه‌نویسی واقعن عذاب‌آور است و هیچ به پولی که بابت نوشته‌تان می‌دهند نمی‌ارزد

قبل از هر کاری مطمئن شوید چیزی که پیدا کرده‌اید واقعن به دردِ نوشتنِ داستانِ کوتاه می‌خورد

طرح، الگویی برای تخطی

در بسیار از کلاس‌های داستان‌نویسی به درست بر نوشتنِ طرح برای داستانِ کوتاه اصرار می‌شود. می‌گویم به درست چون داشتنِ الگویی برای این‌که بدانیم چه‌ها را نباید نوشت الزامی است. از این‌جا دیگر راه ما و کلاس‌های داستان‌نویسی از هم جدا می‌شود. ایده‌ی نوشتنِ مو به مو از روی طرح بیشتر به دردِ نوشتنِ فیلم‌نامه یا رمان می‌خورد. شخصیتِ یک داستانِ کوتاه می‌تواند به آنی از دنیای خیال‌وارش وارد دنیایی عینی شود و نوشتنِ داستان براساس طرح این خاصیتِ ذهنی عینی شخصیت‌های داستان را از آن می‌گیرد. همین‌طور در بسیاری وقت‌ها اصلن ماجرایی در کار نیست که براساس آن طرح بنویسیم، یک آدمی یک‌جا نشسته به چیزی در گذشته فکر می‌کند و داستان فقط فکر کردن به همان گذشته است، پس طرح داستان به چه‌کاری می‌‌آید. مهم‌ترین فایده‌ی طرح این است که تقریبن ته و سرِ چیزی را که می‌نویسیم می‌دانیم. مثلن می‌دانیم یک سرباز آمریکایی بوده که دختر نوجوانی را در انگلیس دیده و برایش نامه می‌نویسد (با عشق و نکبت به ازمه، سلینجر) یا مردی که کارش پیداکردن زن برای مردهای جوانی است که قصدِ ازدواج دارند، برای خاخام جوانی دنبال زن می‌گردد و خاخام عاشقِ دخترِ خودِ مردِ میانجی می‌شود (چلیک معجزه، مالامود) یا مردی به علتِ ورشکستگی از همسایه‌‌اش دزدی می‌کند و بعد سعی می‌کند پول را برگرداند (سارق حومه‌ی شیدی هیل، چیور) احتمالن می‌شود به این نوشته‌های یک خطی گفت طرحِ داستان. البته بعضی اوقات به این طرح‌ها زمان و مکان را هم اضافه می‌کنند تا جزئیات روشن‌تری داشته باشد. سرباز امریکایی در جریانِ جنگِ جهانی دوم دختر را دیده. مردِ زن‌یاب در نیویورک دهه‌ی پنجاه برای خاخام دنبالِ زن می‌گردد. مردِ ورشکسته در حومه‌ی نیویورک در دهه‌ی شصت زندگی می‌کند. همه‌ی این زمان مکان‌ها که به آن خط اولیه اضافه می‌شوند بنیاد الگویی را می‌ریزند که می‌تواند تخطی‌های بعدی نویسنده را بسازد

این‌که داستان باید از کجا شروع شود کاملن به تخطی از الگوی این طرح‌ها بسته است. یعنی اگر مثلن در داستان سلینجر سرباز امریکایی در گذشته دختر را دیده و حالا دارد یاد می‌‌آورد، الگوی خطی قصه را عوض می‌کند. یا اگر داستانِ خاخام را ببرید به دهه‌ی بیستِ نیویورک با داستانِ دیگری طرف هستید. طرحِ داستانِ شما ثابت است اما موقعیتِ زمان مکانی که شخصیت‌ها در آن سیر می‌کنند دایم می‌تواند تغییر کند

شخصیت‌نمایی و شخصیت‌پردازی

وقتی شخصیتِ شما در طولِ داستان دچار استحاله‌ای درونی یا بیرونی نمی‌شود شما به شخصیت‌نمایی احتیاج دارید نه شخصیت‌پردازی. درواقع داستان کوتاه بیشتر از آن‌که به شخصیت‌پردازی نیاز داشته باشد نیازمندِ ساختِ شمایلی از شخصیت است. طورِ مداد دست‌گرفتنِ یک شخصیت در داستانِ کوتاه بسیار شخصیت‌نماتر از آن است که شما خواستگاه اجتماعیِ شخصیت یا تمایلات سیاسی‌اش را بدانید. منظور از ساخت شمایلی ابدا ساختی نمادگرا از شخصیت‌ها نیست که مثلن در دوره‌ای برای نشان‌دادن تمایلات چپ‌گرایانه‌ی شخصیت الا و لابد عینک کائوچوئی دسته‌شاخی به صورت شخصیت می‌‌زدند یا برای ساختِ یک چریک کتانی چینی و کاپشن آکریکایی تنش می‌کردند. ساختِ شمایلی یعنی نشان‌دادنِ وجوهی از خصایلِ بیرونیِ شخصیت که بدونِ تغییر در زمان یا مکانِ داستان می‌تواند خصوصیاتی از شخصیت را آشکار کند. اگر شخصیتِ شما سیگاری قهاری است که برای زرد نشدنِ بندِ دومِ انگشتِ وسط و اشاره‌اش چوب‌سیگار دست می‌گیرد اگر شخصیتِ شما زنِ خانه‌داری است که وسواسِ پاک‌کردن لکه‌های مختلف را دارد، اگر شخصیتِ شما بچه‌ی هشت ساله‌ای است که می‌تواند راجع به متافیزیک حرف بزند لازم نیست از جایی شروع کنید که پدر و مادر این آدم‌ها کی بودند، در کدام دانشگاه درس خوانده‌اند و خلاصه زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی سیاسی افعال‌شان از کجا می‌آید. شما کافی است و باقی را بگذارید رفتارِ این اآدم‌ها را نشان بدهید و مفاهمه با آن‌ها را بگذارید به عهده‌ی خواننده. احتیاجی نیست دلایل انجامِ کارهاشان را تحلیل کنید یا در ذهنشان مداقه کنید

در سنت‌های ادب فارسی هم شکلی از نوشتن وجود داشته به اسم مقامه. مقامات نمونه‌ی غایی این شخصیت نمایی‌ها هستند، آدم‌ها خلاصه می‌شوند در نقش‌های اجتماعی‌شان. درویش، شاه، دزد، دکان‌دار. میزانِ اطلاعِ ما از شخصیت همین‌ها است و هرچه قرار است بدانیم باید در رسته‌ای از عرف‌ها و عادت‌های این شخصیتِ اجتماعی بگذاریم

الان شاید به نظر برسد منظورِ من این است که در داستان کوتاه به جای شخصیت‌سازی بهتر است تیپ‌سازی کنیم اما این بحثِ درازِ تیپ و شخصیت به هیچ‌جایی نمی‌رسد. چون اگر بیشتر بپرسید هیچ تعریفِ روشنِ قابلِ قبولی برای تفاوتِ بین تیپ و شخصیت ندارم که بگویم. درواقع می‌شود یک‌جوری این تعریف را سمبل کرد و خلاص شد. این‌که تفاوتِ بینِ تیپ و شخصیت میزانِ از پیش‌دانستگیِ ما نسبت به احوالاتِ یک شخصیت در یک داستان است. اگر من بتوانم کارِ بعدیِ شخصیتِ شما را حدس بزنم یا ذهنش را بخوانم شما چیزی متمایل به تیپ خلق کرده‌اید و اگر نتوانم شما یک شخصیت ساخته‌اید

فراموشی

یکی از عادت‌های لازمِ نویسندگی برای نوشتن یک مجموعه داستان فراموش‌کاری است. نویسنده باید بتواند هر چیز را دیده، خوانده و شنیده فراموش کند، یعنی از سطح دانستگی هوشیار به دانستگی ناهوشیار منتقلش کند. نقلِ قولِ الیوت بسیار متواتر است که نویسند‌ه‌ی خوب، دزدی است که ردپای دزدی‌اش را پاک کرده اما دزدی‌ای که الیوت حرفش را می‌زد امروز دیگر بی‌معنا است. امروز نویسنده‌ی خوب نویسند‌ی فراموش‌کار است.

اصلن قصدِ ندارم از مفهومِ اصالت در نوشته یا نویسنده صحبت کنم، آن آدمِ دستِ اولی که نویسنده‌ها دایم می‌خواهند باشند ظاهرن از دوره‌ی افلاطون تخمش ورافتاده بود. هیچ چیز جدیدی در جهان نیست، ما هر چه به یاد می‌آوریم را وقتی فراموش کرده‌ایم. این جمله‌ی درخشان از افلاطون است.

درگذشته سرقات مثل چماقی بالای سرنویسنده بود و در صورت مضامین، ترکیبات یا خط روایی مشترک تنها می‌توانست بگوید این دو موضع یا ترکیب یا خط داستانی، بین من و فلانی متوارد شده. اگر آدم خلاق‌تری بود آن‌چه قواص در توجیهِ چاپ شعرهای حزین به نام خودش کرد را می‌کرد اما امروز به یُمنِ بینامتنی همه چیز سهل شده. روابطِ بیناگفتمانی و بینامتنی نویسنده را مبراکرده از ساختن دروغ‌های شاخ‌دار برای توجیه این‌که مضامین و ترکیبات و خطوط مشترک چه‌طور به نوشته‌اش رسیده

بنابراین نویسنده باید همه‌ی تمرکزش را بر فراموش‌کاری بگذارد. نویسنده باید بتواند خطِ قصه‌ی فیلمی را که دیده فراموش کند، جمله‌هایی که قهرمان تآتری گفته و خوشش آمده فراموش کند، رنگِ لاجوردی خوشی که روی تابلوی نقاشی‌ای دیده فراموش کند و بعد همه‌ی این فراموش‌کاری‌ها را وقتِ نوشتن جوری احضار کند که برای اولین‌بار در جهان نوشته می‌شوند، انگار از عدم خلق شده‌اند.

فراموش‌کاری توانایی کمی نیست، باور کنید بیشترِ دوستانِ نویسنده‌ی من وقتی از چیزی خوش‌شان می‌آید آن را گوشه‌ای در دفتر یادداشتی، جایی می‌نویسند. این‌جور یادداشت‌نویسی اگر به دردِ شاهدِ مثال آوردن در مقاله‌ای و بحث‌های کافه‌ای و پست‌نویسی اینترنتی بخورد به هیچ‌دردِ داستان‌نویسی نمی‌خورد. آن دوستان نویسنده‌ی من خیلی خوب راجع به داستان حرف می‌زنند، تئوریسین‌های قابلی هستند، ستون‌های پرخواننده‌ای در روزنامه‌ها و وبلاگ‌های پرطرف‌داری در اینترنت دارند اما داستان‌هاشان را خودشان هم رغبت نمی‌کنند دوباره بخوانند چون دایم یادشان می‌آید کدام جمله را از دهانِ کدام بازیگر در کدام فیلم کنده‌اند آورده‌اند توی داستان‌، خط داستان‌شان را از کدام داستانِ نویسنده‌ی مورد علاقه برداشته‌اند یا این ترکیبِ به‌خصوص را از شعر کدام شاعر رونویسی کرده‌اند و این یادآوری که آدمِ دستِ اولی نیستند آزارشان می‌دهد. وقتی چیزی را جایی یادداشت نمی‌کنید و سعی می‌کنید فراموش کنید لااقل خودتان از نوشته‌تان راضی هستید. همیشه هم می‌توانید روی این حساب کنید که منتقدان‌تان آن نسخه‌های اصلی را که شما فراموش کرده‌اید، نخوانده باشد، ندیده باشد، نشندیده باشد

نظم

نظم‌خودتان را پیدا کنید. راهِ حلِ هیچ‌کس در منظم شدن به درد شما نمی‌خورد. با لباسِ کار پشتِ کامپیوتر نشستن راه حلِ شخصیِ یک نویسنده برای به نظم کشیدنِ خودش است، آن راهِ حل امکان دارد اصلن به دردِ شما نخورد ولی این‌که باید در نوشتن نظم داشت توصیه‌ای کاملن جدی است.

نظمِ نوشتن نه به معنای مرسومِ آن که یعنی مرتب و هر روز به مقدارِ خاصی بنویسید. این توصیه بیشتر به درِ رمان‌نویس‌ها می‌خورد. با یک حسابِ سرانگشتی یک رمان‌نویس اگر روزی یک صفحه بنویسد سرِ سال سیصد و شصت و پنج صفحه داستان دارد ولی شما فوقش می‌خواهید نه داستان با صد و چهل صفحه بنویسید (این نه داستان و صد و چهل صفحه اندازه‌ی ایده‌آلی به نظرم می‌رسد چون سلینجر مجموعه‌ی نه داستان را با همین‌قدر داستان و همین‌قدر صفحه چاپ کرد) بنابراین خیلی کارِ سختی ندارید. اگر فقط برای صد و چهل روزِ سال برنامه‌ی نوشتن داشته باشید کافی است اما یادتان باشید مرحله‌ی ویراستاری در نوشتنِ داستان‌کوتاه بسیار خسته‌کننده و کسالت‌بار‌تر از رمان است. شما دایم باید نوشته‌هاتان را از نو بخوانید و تنها در هربار خواندن کلمه‌ای یا جمله‌ای را بردارید و بگذارید.

نظم برای شما یعنی دانستنِ از پیشِ این‌که مجموعه داستان‌تان چند داستان دارد؟ آیا داستان‌ها مضمون مشترکی دارند؟ صحنه‌های مشترکی دارند؟ شخصیت‌های مشترکی دارند؟ بدون پیوستگی فضاهای مشترکی را تداعی می‌کنند؟ نظم برای شما یعنی داشتنِ ایده‌ا‌ی کلی برای داستان‌ها که وقتی خواننده مجموعه داستان‌تان را ورق می‌زند فکر نکند با داستان‌هایی بی‌ربط طرف است که اتفاقی و برحسب نوشته شدن توسطِ نویسنده کنارِ هم جمع شده‌اند. فکر کردن به همین‌ها نظم شما را در ذهنِ خواننده‌تان تداعی می‌‌کند.

اگر واقعن با نظم مشکل دارید نامنظم نما باشید تا منظم نما، کسی از آدمِ نامنظم انتظار نظمی ذهنی ندارد

تئوری‌های ادبی

نویسنده چه‌قدر باید از اصول انتقادی سر در بیاورد؟ برای این سوآل جوابِ درستی ندارم. نویسنده‌ی داستان می‌تواند تئوری ادبی زیاد بداند، کم بداند یا اصلن نداند. این دانستن و ندانستن تاثیر مستقیمی روی نوشتنش ندارد بعد از نوشتن اثر می‌کند. ما در برخورد با هر متن دو مرحله را طی می‌کنیم، واکنش قبل از نقد و واکنش بعد از نقد. واکنش قبل از نقدِ ما یک جور تاثیر و تاثر حسی است. از نوشته خوشمان آمده یا بدمان آمده، کم خوشمان آمده یا زیاد بدمان آمده، همین. در این مرحله هیچ نگاه انتقادی‌ای در قضاوتِ ما نسبت به اثر نقشی ندارد و البته این نظر اول معمولن گفته نمی‌شود. گفت‌وگویی درونی بینِ ما و ما است و گاهی تنها به آنی وجود دارد. به محضِ از سر گذراندنِ مرحله‌ی اول واکنش بعد از نقد شروع می‌شود. این‌جا است که معیارهای زیباشناسانه، تاریخِ هنر و ادبیات، روابطِ بینامتنی و البته سرنمون‌هایی که متنِ خوانده شده به آن‌ها وابسطه است یادمان می‌‌آید

چه بسیار چیزها که خوانده‌ایم خوشمان آمده و بعد در بوته‌ی نقد پاک ذوب شده و چیزِ ناخوانِ بی‌ربطی از آب درآمده و چه آثاری که در ابتدا خوشمان نیامده و بعد با معیارهای نقادانه اثری عمیق، فلسفی، تاثیرگذار به نظرمان آمده یا حداقل برای این‌که دیگران آن‌طور تعریفش می‌کنند ما به بدآمدنِ اولیه‌مان شک کرده‌ایم

هر اثر هنری از رابطه‌ای بسیار ساده پیروی می‌کند، یا در واکنشِ خالقش با درونیات و جهانِ خودش خلق شده یا در واکنش به تاریخِ هنر و ادبیات. گاهی هم به ندرت این واکنش می‌تواند هردوانه باشد

مثلن بوفِ کورِ صادق هدایت که هم بازتابِ زندگیِ شخصیِ هدایت بود هم همگرایی با ادبیاتِ فرانسوی مآب که سورئالیسم در آن گفتمان غالبِ زمانه بود.

تنگسیر با این‌که یکی از بهترین نمونه‌های داستانِ ناتورالیستی در ادبیاتِ فارسی است بیشتر مچ انداختنِ چوبک است با گونه‌ای از نوشتن یا نمادپردازیِ گلستان در اسرارِگنجِ دره‌ی جنی واکنشی است درونی‌شده به شرایط اجتماعی. با این قیاس مثلن تنگسیر واکنشی با تاریخ ادبیاتِ فارسی است و گنج دره‌ی جنی واکنشی به درونِ نویسنده، البته این تقسیم خیلی سردستی و اولیه تازه از این‌جا است که توانایی‌های نقادانه به کار نویسنده می‌آید وقتی قرار است از خودش و نوشته‌اش جدا شود و از منظرِ دیگری به متنش نگاه کند

اگر قرار است به نوشته‌تان نگاه انتقدادی داشته باشید بیشتر از این‌که تئوری ادبی بدانید لازم است بر خود شیفتگی بعد از خلقِ اثر فایق بیایید. این خودشیفتگی (که خیلی چیز و طبیعی و لازمی است) جلوی هرجور انتقادی می‌ایستد و ومنتقد را چه آدمِ دیگری باشد چه خودمان سرکوب می‌کند

البته به تعادل رسیدن به این قوای انتقادی هم لازم است. بیاری مواقع که خودانتقادی از نوشته باعث می‌شود نوشته‌ای که می‌تانسته زندگی طبیعی داشته باشد سال‌ها در کمدها یا هاردهای کامپیوتر بگذاریم خاک بخورد