در شماره ٨٢ مجله داستان/ آبان 96 بخوانید
سفر اسب اینجور است که شطرنجباز باید بتواند اسبش را به تمام خانههای شطرنج برساند. همچین بازیای حداقل شصت و سه حرکت دارد، شصت و سه خانهای که اسب باید بجهد و بچرخد تا به آنها برسد اما فقط همیننیست، شطرنجباز باید مثل یک بازی عادی حملهکند، دفاع کند و مهرههایش را پیش ببرد، بنابراین یک دست سفر اسب گاهی تا دویست حرکت و بیشتر پیش میرود و ساعتها طول میکشد. ابراهیم قهرمان این بازی است، بازیای که هدفش وقت تلفکردن است، بازیای که برد تویش با شلنگ تختهانداختن و ولنگاری حاصل میشود، با دورزدن هدف، نادیدهگرفتن اصول و کنار گذاشتن همهی چیزهایی که به صورت کلاسیک یاد یک شطرنجباز میدهند. اینها را بعد از بارها که بازیاش را تماشا کردهام میگویم، او گاهی باید یک مهره را فدا کند، فارغ از ارزش مهره، فارغ از کجایی بازی و نگرانی پایان بازی فقط برای اینکه اسب را در جای خالیاش بنشاند، او باید از هر جور درگیری که باعث میشود اسبش هدف قراربگیرد فرارکند، خیلی وقتها باید بازی را خلوت کند تا اصلن جای بازی برای اسبها وا شود و گاهی فقط باید منتظر بماند و وقت تلف کند تا حریف آنقدر پیش بیاید که پشت سرش خالی شود و اسبها جولان بدهند.