وبلاگ

ادبیات شبیه به هم نویسندگان ایرانی از یک توبره

ادبیات شبیه به هم نویسندگان ایرانی از یک توبره 150 150 modir

مصاحبه با ايسنا – جمعه ۲۴ خرداد

محمد طلوعی معتقد است، ادبیات بی‌کیفیت شبیه به همی که نویسندگان ایرانی ارائه کردند، سبب سلب اعتماد مخاطبان از ادبیات فارسی شده است.

 این داستان‌نویس در گفت‌وگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، یکی از مهم‌ترین دلایل استقبال نکردن مخاطبان را از ادبیاتی که از سوی نویسندگان کشور نوشته می‌شود‌، بی‌اعتمادی نسبت به ادبیات فارسی عنوان کرد و گفت: این بی‌اعتمادی حاصل جمع هم عملکرد ناشران و هم نویسندگان است. این بی‌اعتمادی از آن‌جا نشأت می‌گیرد که ما در دوره‌های زمانی طولانی‌ پنج‌ساله و 10 ساله ادبیاتی تولید کردیم و از سوی ناشران چاپ شد که مخاطبان را راضی نمی‌کرد. از سال 80 تا 85 ادبیات داستانی فارسی هم به وفور تولید و هم خریده شد، اما در این فاصله ادبیاتی هم ارائه شد که بی‌کیفیت و شبیه هم بود که انگار نویسندگان از یک توبره ادبیات درمی‌آوردند و همین مخاطب ادبیات فارسی را دل‌زده کرد. اما علاقه به خواندن مخاطب از بین نرفت و تنها از مخاطب نسبت به ادبیات فارسی سلب اعتماد شد؛ بنابراین این علاقه به سمت ادبیات ترجمه رفت و هرچه ترجمه می‌شود، اکنون از سوی مخاطبان خریده می‌شود.

 طلوعی در ادامه عنوان کرد: به نظر من، بحث بحران مخاطب واقعی نیست و اصلا بحران مخاطبی وجود ندارد و فقط بحث سلب اعتماد از ادبیات فارسی وجود دارد. سازوکار ما در تبلیغ و نقد و ارائه کتاب‌های فارسی درست نیست. منتقد ما محافظه‌کار است و راحت درباره ادبیات ترجمه حرف می‌زند. منتقد ما درباره آدمی در فرهنگ دیگر راحت‌تر حرف می‌زند تا از نویسنده‌ای در کشور خودمان.

 او همچنین گفت: اگر در سیر نقد مداقه کنید، می‌بینید که منتقد ما یکی به نعل می‌زند help site و یکی به میخ، و با ترکیبی از انتقاد‌، تعریف و تمجید به سراغ آثار فارسی می‌رود. او نظری شفاف درباره کتاب‌های فرنگی می‌دهد، اما در مورد آثار فارسی دچار محافظه‌کاری است.

 طلوعی با اشاره به مشکلاتی که در زمینه ارائه آثار وجود دارد نیز تأکید کرد: وقتی ناشری کتاب خارجی را ترجمه و منتشر می‌کند، برای آن تبلیغ می‌شود، برای کتاب فرنگی نقد سفارش داده می‌شود و بازاریابی انجام می‌شود، اما برای کارهای فارسی هیچ‌کدام از این کارها انجام نمی‌شود. البته دلیل این توطئه ناشر نیست. موضوع این است که کار ترجمه فروش بیش‌تری می‌کند و ناشر این برخورد را با کار ترجمه دارد. در واقع چرخه‌ای شکل گرفته که مخاطب کتاب فارسی کم است، بنابراین برای آن کم تبلیغ می‌شود و مخاطب آن هم کم است.

 این نویسنده همچنان اظهار کرد: نکته دیگری که در بحث فروش کتاب تأثیر دارد، عوامل توصیه‌گر هستند که در ادبیات فارسی از بین رفته‌اند. در ترجمه ما چند مترجم داریم که به آ‌ن‌ها اعتماد داریم و وقتی چیزی را ترجمه می‌کنند‌، چون سلیقه آن‌ها را قبول داریم، آن را می‌خریم و می‌خوانیم؛ مترجمانی چون پیمان خاکسار‌، اسدالله امرایی‌، سهیل سمی‌ و مژده دقیقی کسانی هستند که هرچه ترجمه کنند، می‌خوانیم. اما در ادبیات فارسی کسی نیست که به سلیقه‌اش اعتماد داشته باشیم. حتا اگر کسی کاری را توصیه کند و ما آن را بخوانیم و بپسندیم، کار دومی را که توصیه کند، نمی‌پسندیم، چون او درگیر مجموعه‌ای از روابط است که سلیقه‌اش را به ما ارائه نمی‌کند؛ بلکه آثار دوستانش را به ما معرفی می‌کند.

 طلوعی در پاسخ به این سؤال که آیا چیزی در ادبیات فارسی مانند فضاهای محدود ممکن است باعث استقبال کم مخاطبان شده باشد‌، گفت: به نظرم نوعی پالایش درونی مبتنی بر بازار صورت گرفته و تنوع ژانرهای داستانی زیاد شده است. آثاری چون «گراف گربه» یا «بوی قیر داغ» آثاری هستند که شکل‌های دیگری از داستان را معرفی می‌کنند که کسی جرأت نداشته به سراغ‌شان برود. در آینده هم کتاب‌های دیگری منتشر می‌شود که از مجموعه ساختارهایی که در ادبیات داستانی تجربه شده است‌، تبعیت نمی‌کند. رمان بعدی امیرحسین یزدان‌بد‌، مجموعه داستان اول آرش صادق‌بیگی‌، مجموعه داستان آیین نوروزی و بردیا یادگاری ‌آثاری هستند که وارد داستان‌های ما می‌شوند و هیچ‌کدام ازساختارهای موجود تبعیت نمی‌کنند. پیش‌تر موجی از ادبیات داستان‌نویسی فارسی به وجود آمده بود که انعکاس کارگاه‌هایی بود که بچه‌ها در آن درس خوانده بودند و نتیجه آن موجی از نویسندگان متعدد بود با آثار یکسان. اما به قول آمریکایی‌ها، «هر آدمی یک کتاب دارد؛ نویسنده آن است که کتاب دومش را منتشر کند» و با توجه به افول شرایط بازار کتاب، بسیاری از آثار کنار گذاشته خواهند شد.

 این نویسنده همچنین درباره تأثیر ممیزی بر کم شدن استقبال مخاطبان از ادبیات کشور گفت: مسلما ممیزی تأثیر زیادی دارد، اما برای نسل ما که فضای دیگری را تجربه نکرده‌ایم، این موضوع تأثیر چندانی ندارد. ما به ادبیات دیگری دسترسی نداشته‌ایم. اگر زبان فرنگی هم ندانید‌، به هیچ ادبیاتی که ممیزی نشده باشد، دست نیافته‌اید. سانسور زمانی مهم است که ما شرایط غیرسانسور را تجربه کرده باشیم. به نظر من هم نظارت پیش از نشر باید حذف شود، اما ما بیش از ممیزی ارشاد دچار سانسورهای ذهنی هستیم که به پای ممیزی ارشاد نمی‌رسد. ما با این سانسور ذهنی، اصلا سراغ برخی موضوعات نمی‌رویم. نسل ما آزادی مطلقی را تجربه نکرده است. ما از دوره ناصرالدین‌شاه که اولین آثار ایرانی ترجمه و چاپ شده، اداره سانسور را در کنارش داشته‌ایم و این سنت ادبی ماست؛ مانند غزل و دوبیتی. این سنت 150 سال قدمت دارد. مگر داستان‌نویسی ما چند سال دارد؟ سانسور همیشه با آن توأمان بوده است.

 او در ادامه درباره کیفیت آثاری که اکنون در ایران ترجمه و چاپ می‌شوند، گفت: مجموعه چیزهایی که در ادبیات فارسی ترجمه می‌شود، به دلیل دسترسی ما به ادبیات جهان با فاصله نزدیک منتشر می‌شود. ما در گذشته آثاری را ترجمه می‌کردیم که 30 سال با فاصله انتشارشان ترجمه می‎شد. اما این فاصله اکنون به دو سال و پنج سال رسیده است. قبلا وقتی کتابی را منتشر می‌کردیم، نمی‌دانستیم که آیا ادبیات آن کشور هنوز در همان وضعیت است یا این ادبیات پوست انداخته و شکل دیگری شده است. اما اکنون می‌توانیم فاصله‌سنجی کنیم و ادبیات خودمان را با ادبیات دیگران مقایسه کنیم و ببینیم کجا ایستاده‌ایم.

 طلوعی درباره زبان مترجمان امروز نیز گفت: ما مترجمان قدیمی چون نجف دریا بندری، احمد میرعلایی‌ و پرویز داریوش داشتیم که سبک خودشان را داشتند و کسانی چون بهمن فرزانه و بهمن شعله‌ور هم زبانی یگانه و شاعرانه در ترجمه دارند. آن‌چه اکنون موجود است، زبان‌های متعدد مترجمانی است که از ترجمه‌های فنی دارد پالوده می‌شود و بسیاری از مترجمان امروز خودشان شاعر و نویسنده و مترجم هستند و همین ترجمه را به زبان امروز نزدیک می‌کند. مترجمانی چون سهیل سمی‌، میلاد ذکریا‌، آرش سرکوهی، وحید روزبهانی، مهسا ملک‌مرزبان و امیرحسین هاشمی مترجمانی هستند که من زبان‌شان را می‌پسندم.

ماهی در آب

ماهی در آب 150 150 modir
  • 40608 - ماهی در آبنویسنده: ماریو بارگاس یوسا
  • ترجمه: خجسته کیهان
  • نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۹۳
  • شمارگان ۱۱۰۰ نسخه
    ۳۰۰صفحه، ۱۵۰۰۰ تومان
  • شابک: 9789643807702
janette - در عین چیرگی

در عین چیرگی

در عین چیرگی 529 367 modir
  • عباس عبدی
  •  روزنامه شرق ، شماره 1492 به تاريخ 28/12/90، صفحه 14 (ادبيات)

مجموعه داستان محمد طلوعي با نام «من ژانت نيستم» توسط نشر افق منتشر شده است. نشر افق از محمد طلوعي، رمان «قرباني باد موافق» را نيز در سال 86 منتشر كرد كه در زمان خود مورد توجه قرار گرفت. «من ژانت نيستم» در برگيرنده هفت داستان طلوعي است. همه داستان ها از منظر اول شخص روايت شده اند و از آنجا كه راوي، به صراحت متن، در چند داستان محمد طلوعي نام دارد و نزديكي مشخصات ديگر او، دوستان و روابط، زبان و لحن روايت ها، جنسيت راوي، سن و سال حدس زدني او، آدرس هاي تكرار شونده و كنش ها، علايق فرهنگي و هنري او و… در اكثر قريب به اتفاق داستان ها (به جز داستان آخر كه راوي مرده است) اين شبهه را دامن مي زند كه داستان ها نوعي حديث نفس نويسنده هم هستند. امري كه نه تنها به خودي خود اشكالي ندارد بلكه در موارد عديده به درك بهتر فضاي كم و بيش مشترك بعضي از داستان ها كمك مي كند؛ مثلادر داستان هاي «پروانه» و «تولد رضا دلدارنيك» و «داريوش خيس» كه با مقاطع مهمي از زندگي راوي آشنا مي شويم. اين امر اما به همان دلايل، تكرار بعضي برش هاي داستاني (امتناع مادر راوي از رفتن به دانمارك و تبعات آن) كاراكترهاي غيراصلي (آقايي خياط) آدرس هايي كه داده مي شوند (اطراف جيحون، رودكي و كوكاكولا) در بيشتر داستان ها به عنوان نخ ارتباطي داستان هاي مجموعه خود را مي نمايانند. در داستان آخر، داستاني كه در آن راوي مرده است و دارد شرح كشته شدن خود را طي سفري به اصفهان روايت مي كند، اجازه نمي دهد اين داستان خاص با همه زيبايي، ظرفيت هاي بالقوه خود را پيش روي خواننده مجموعه بگذارد. گشايش فضاهاي تازه در ادبيات داستاني، در حدودي كه طلوعي به آن نايل شده غبطه برانگيز و ستودني است. داستان هاي «من ژانت نيستم»، ما را با راوي جواني روبه رو مي كند كه همواره هوش و هوشياري قابل توجهي از خود نشان مي دهد، در تنگناهاي حوادث گليم خود را به موقع و شيرين از آب بيرون مي كشد و همواره (حتي وقتي نقل كودكي هاي اوست) بيش از آنكه احساساتي عمل كند به عقل چاره انديش و شايد فرصت طلب تكيه دارد. تصاويري كه از كاراكترهاي فرعي نيز ارايه مي شود باورپذير و موقعيت هاي آنان بجا، كنشگر و پيش برنده اند. ارجاعات راوي (نويسنده) در اغلب موارد كمك كننده و البته در مواردي هم ناروشن (حداقل براي من! ) اند اما همه حاكي از قلم گريزپاي طلوعي اند. قلمي كه از روايت ساده تر ماجراها دور مي شود و معمولاهمين جاهاست كه نويسنده ناگهان سرش را تا گردن از ديوار متن بالامي آورد و روبه خواننده لبخندكي مي زند. هم در اين لحظات است كه به نظر مي رسد مخاطب متن، گروه خاصي (شايد نويسنده هاي ديگر) هستند؛ كساني كه به لحاظ ورزيدگي هاي احتمالي، شانس اين را دارند ضمن خوانش متن به سطوح مورد توجه و علاقه نويسنده برسند و با لذت كامل تري از متن مواجه شوند. به گمانم اين نوع نوشتن، ناشي از لذتي است كه نويسنده خود نيز از نوشته خود انتظار دارد يا به آن مشتاق است. حاصل بازي يا بازيگوشي هاي حين نوشتن! من خود به شخصه به اين نوع نوشتن علاقه مندم يا بهتر است بگويم علاقه مند بودم. به نظرم چنين بازي ها و بازيگوشي هايي بيشتر در دوره هاي اوليه داستان نويسي او اتفاق مي افتد. جايي كه نويسنده قادر نيست مهار محكمي به فوران ميل داستان گويي خود بزند و با همه ابعاد ذهن و احساس هنري خود پا به عرصه روايت داستان مي گذارد. خوشبختانه تسلط طلوعي به تكنيك هاي داستان نويسي و ريتم تند روايت هاي او اجازه نمي دهد اين انحراف احتمالي ميدان چنداني براي عرضه پيدا كند و پيش از آنكه به محدوده خطر احتمال كسالت خواننده قدم بگذارد، همه چيز به سرعت روي پنج خط پررنگ حامل روايت برمي گردد. تجربه مي گويد آثار داستاني ايراني اغلب دقيقا از محل نقاط قدرت خود ضربه مي بينند. گاهي نويسنده به دليل داشتن قابليت هاي خاص در بعضي وجوه روايت و تاكيد و استفاده بيش از حد از آنها، خواننده را منكوب و مقهور قدرت خود مي كند تا جايي كه احتمالااز متن فاصله مي گيرد و اگر روايت از زاويه ديد اول شخص بيان شده باشد، اين دوري ممكن است به رابطه او با خود نويسنده نيز تسري پيدا كند. داستان هاي مجموعه، بلااستثنا حاكي از چيرگي نويسنده در استفاده از اصطلاحات و تعبيرهاي معطوف به موضوع داستانند. نويسنده بر آنچه مي نويسد اشراف كامل دارد و صحنه حوادث و جزييات مرتبط با Free BBW Dating websites آن را خوب مي شناسد. تكنيك هاي معاصر سازي روايت ها نيز به خوبي به كار گرفته و موثر واقع شده اند. منفردزاده، پنجه اي، نجدي، كلكي، شهنازي و… به نرمي وارد و به موقع از متن بيرون مي روند. اگر صحنه بازي تخته نرد توصيف مي شود همه اصطلاحات، شگردها و فرهنگ شفاهي پيرامون اين بازي به متن راه داده مي شود و اگر صحنه مرده شور خانه آمده، يا كلاس آموزش موسيقي و آوازخواني همراه با تار و سه تار مدنظر بوده، راوي چنان خبرگي از خود نشان مي دهد كه گويي خود شخصا و دقيقا به چنان تجربه اي دسترسي داشته و دارد و اطلاعات وسيع و كاملاحرفه اي خود را به رخ مي كشد. امري كه گرچه گاهي حضور نويسنده را بسيار پررنگ تر از راوي به خواننده تحميل مي كند، اما خوشبختانه معمولاحضوري است سرگرم كننده كه اغلب با نكته داني بيرون متني هم همراه است. نگاه كنيد به نمونه ها: «تخته نرد عتيقه اي بود. روي در نرد با عناب خوني به نستعليق نوشته بود عمل طراز شيرازي و سنه هزار و دويست و پنجاه و پنج، زيرش با گردوي رگه داري منبت شده بود. بوراك پرسيد: چي نوشته؟ براش خواندم. سري تكان داد. جعبه را باز كردم گل ها واشدند و مرغ ها پركشيدند. مهره ها عاج و آبنوس بودند نوك انگشت اشاره در گودي مهره ها جا مي شد و ماهوت زير مهره روي گل بوته هاي منبت صفحه مي لغزيد…» «اگر آدم بشنود، ببيند، بساود و براي حواسش حايلي نباشد كه مرگ چيز خوبي است. شايد ديرترك مي توانستم آن ور ديوار را هم ببينم. اگر آدم را زير خاك نكنند و آدم در هواي آزاد نگندد، زندگي بعد از مرگ خيلي بهتر از زندگي پيش از مرگ است. شكم خيره آدم را به كاري وانمي دارد و زير شكم به بدترهاش. شسته و آماده دفن دودل بودم مردگي كنم و از شر بيست و يك گرم وزن روحم خلاص شوم يا راهي براي زندگي پيدا كنم… اسم كتاب مواريث زندگان است، چاپ هزار و سيصد وسيزده مطبعه سيروس. حواس من دوربين مي شد و اين يعني بند روح داشت ول تر مي رفت و هر آن ترس اين بود به چيزي گير كند و برنگردد.» «تنها راهرويي را بلد بود كه از حياط سه پله مي خورد و به كنسرت هال چهارشنبه ها مي رسيد. پس به اشاره پنهان او براي رفتن توجهي نكرد و سرجايم نشستم و دشتي سوزناكي زدم كه بر مژگان و شمع و گل و دل كباب بي دل گريه مي كرد و مژده وصل مي داد.» با وجود اين حركت سراسري در كتاب، حركت روي لبه جذب و دفعي خواننده عام، به شخصه همه داستان ها و به طور اخص داستان «نصف تنور محسن» را بيش از بقيه دوست داشتم. به نظرم آنچه گاه اينجا و آنجا گفته و نوشته ام و در اين مرحله معيار اصلي داستان خوب مي دانم، يعني قابليت گشايش حداقل راه ها و عرصه هاي تازه پيش روي داستان نويسي نو پاي ما، با «من ژانت نيستم» محمد طلوعي به نيكي اتفاق افتاده است. اين هم تكه اي زيبا از داستان «راه درخشان» مجموعه براي حسن ختام اين يادداشت، از آن تكه ها كه نمونه هايش در كتاب طلوعي كم نيستند: «دلم مي خواست روي پل نيايش بايستم و پلاك هاي زوج ماشين ها را از فرد جدا كنم، دلم مي خواست روي پل عراق رشت بايستم و ماهي هاي نقره اي زير سايه بال حواصيل ها را نگاه كنم. دلم مي خواست روي پل چوبي اصفهان بايستم و در خشكي كف زاينده رود جوانه هاي تازه كتان ببينم. ميل پل داشتم، مثل راه رفتن روي لبه پل.» منتظر مي مانم تا شاهد موفقيت هاي بيشتر اين كتاب و آثار بعدي طلوعي باشم.

بحرالغرایبی است این کسی که توی من است

بحرالغرایبی است این کسی که توی من است 150 150 modir

اردی‌بهشتی که توت‌ ببارد خیابان انقلاب

دستی توی دست من کم است

غور می‌کند میان ماندن و رفتن

در من نپیچ

در من کسی نیست که کسی باشد

سایه‌ام هم پشت سرم بد گفته

اگر دست انداخته دور کمرت

به هر چیزی غروب‌های بهار گیر می‌کند

تا دورتر رفته باشد

دستت انداخته‌

ریسه می‌رود زیر نور لامپ‌های صد

می‌خندد که گفتی

عاقبت توت ‌ها روی درخت گندیدن است

و بلیتش را مزمزه می‌کند

در بادگیرهای over the counter viagra یزد

در پروانه‌های به منجیل خوش آمدید

حتی شهری پاک شده از نقشه‌ها

به ماندنش دل نبند

روی بازوش خال‌کوبیده

که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار