كتاب‌ها

lessons by father - نگاهي به تربيت هاي پدر

نگاهي به تربيت هاي پدر

نگاهي به تربيت هاي پدر 200 300 logos

نگاهي به تربيت هاي پدر

 نوشته ي رضيه انصاري

lessons by father 200x300 - نگاهي به تربيت هاي پدر

تربیت‌های پدر

“تربيت هاي پدر” (نوشته محمد طلوعي، نشر افق، تهران 1393)  مجموعه رواياتي کرونولوژيک است از خانواده اي ساده با شخصيت هاي واحد (مادر، پدر/ضيا، محمد و سارا)، که عمدتا به شرح و توصيف روابط داستاني پدر-پسري مي پردازد. اين کرونولوژي ظاهري از آن رو تعبيه شده است تا مولف يا حتي راوي، تاريخ خانوادگي مورد نظر را بدون تعصب روي توالي زماني بسازد و با بهره گيري از آن، وقايع را پس و پيش تعريف کند و جنبه هاي متفاوتي از شخصيت ها را در موقعيت هاي متفاوت ارائه نمايد. داستان ها همه از زبان پسر به روايت اول شخص تعريف مي شوند و بستر زماني آن ها، سال هاي آغازين انقلاب تا پس از جنگ و همين سال هاي اخير را در بر مي گيرد.

راوي در زمان اکنون روايت، جواني حدودا سي ساله است و از پدر سي ساله ي آن وقت ها که خودش پنج ساله بوده، خاطره هاي به ياد ماندني زيادي دارد. خاطراتي تلخ يا شيرين، مبهم و سوال برانگيز يا قطعي و بُرنده، که ضمن روايت، گوشه چشمي به تاريخ معاصر ايران و اتفاقات سياسي و اجتماعي پس از انقلاب، دوران جنگ تحميلي، و سال هاي پس از جنگ نيز دارند. داستان هاي ذهن بازيگوش و طناز راوي  بعضي جاها با رگه هايي از رئاليسم جادويي يا حتي سوررئاليسم آميخته اند. ومولف با ترفندي آن ها را واقع نمايي مي کند تا از سوي خواننده راحت تر پذيرفته شود: به کاربردن نام واقعي خود نويسنده و پدرش، حال و هواي دور از ذهن راوي را واقعي جلوه مي دهد وجنبه هاي عجيب و غريب شخصيت ها را باورپذير مي سازد و اين پرسش را به اذهان متبادر مي کند که آيا اين ها به راستي خاطرات واقعي نويسنده با پدرش نيستند؟ پدر و پسري که اتفاقا مطابق الگوهاي رايج و متداول رفتار نمي کنند و مفاهيم شان از زندگي، مختص خودشان است.در همان نخستين داستان مجموعه (تابستان 63) سوررئاليسمي قوي اما باورپذير به کار گرفته شده که با امضاي پدر بر در دستشويي قطار شکل مي گيرد و با سفرچندماهه ي قطاري سرگردان و تنها با دو سرنشين پيش مي رود. زميني و معمولي شدن همان پدر در داستان هاي بعدي، اولي را هم توجيه مي کند.

سطح زبانيِ انتخاب شده، مناسب شخصيت راوي است وخرده روايت هاي شلوغ و خيال پردازانه اش. لحن ظنز نيز چاشني به موقعي است که بر شيطنت واقع نمايي و مستندسازي جعلي مولف، افزوده مي شود تا داستان ها، با آن که در توصيف و تعريف صحنه هايي از زندگي روزمره ي افراد اين خانواده (و عمدتا رابطه ي پدر- پسر) مي گذرد، از افتادن به ورطه ي داستان هاي عامه پسند سطح پايين نجات پيدا کنند.(گه گاه استفاده از واژگاني چون غوررسي، مهرطلبي، حسرات و… کمي مبالغه آميز و نابجا به نظر مي آيد.)

در داستان هاي اين مجموعه از ارزش گزاري و نتيجه گيري و تاييد يا تکذيب پدرسالاري يا فرزندسالاري خبري نيست. به الگوهاي کلاسيک اشاره اي نمي شود وپاي نمودهاي فرهنگي پسرکشي و پدرکشي نيز به ميان نمي آيد. پدر و پسري کاملا امروزيبا نقاط ضعف و قوت شان کنار هم زندگي مي کنند، قهر و آشتي مي کنند، در ماجراهاي خانوادگي مي بَرند يا مي بازند(دختردايي فرنگيس) يا اتفاقي و حرفي مي تواند باعث شود مشت شان پيش هم باز شود (نجات پسردايي کولي، مسواک بي موقع)، دلسوزي و تيمارداريِ هم را مي کنند (تابستان 63 يا دختردايي فرنگيس و انگشتر الماس)، توي ذهن شان از هم بدشان مي آيد و ظاهرسازي مي کنند يا نمي کنند(ميد اين دنمارک، مسواک بي موقع)، باعث شگفتي همديگر مي شوند، با هم به سفر مي روند… در هر داستان، خواننده با لايه اي از اين خاطرات در بستر زماني معيني مواجه شده و در جريان قصه اي منفرد قرار مي گيرد که حلقه اي از آن کرونولوژي مذکور است. هم چنين از کنار هم گذاشتن داستان ها، با تماميت شخصيت هاي اصلي و سپس از گذر آن ها با مادر و ساير اعضاي فاميل هم آشنا شده و همذات پنداري مي کند. داستان هاي “ميد اين دنمارک” و “انگشتر الماس” بهترين هاي اين مجموعه به نظر مي رسند که به زبان هاي ديگر هم ترجمه شده اند و از سوي مخاطب غير ايراني نيز مورد استقبال قرار گرفته اند. افسوس که نقدهاي تکنيک زده و الزام آور اين روزها ورواج رويکردگرايي صرف و تئوري هاي ادبي با پويايي کم و قابليت نه چندان انعطاف پذيرشان (به همراه هزارويک دليل ديگر) باعث شده شرط لذت بردن از قصه شنيدن و داستان خواندنبه فراموشي سپرده شود، شرط مهمي که بر اهميت رابطه ي شهودي و مستقيم خواننده با متن دلالت مي کند.

محمد طلوعي در دومين مجموعه داستانش (مجموعه ي اول: من ژانت نيستم، نشر افق، تهران 1391) گامي پيش تر نهاده و مجموعه اي ارزنده و به يادماندني تر را به علاقمندان ادبيات داستاني ارائه کرده است.

photo 2017 01 19 01 17 53 695x658 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز

رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز 695 981 logos

محمد کشاورز- پرونده نویسنده درتوتی مگ 

photo 2017 01 19 01 17 53 213x300 - رفته بودند تماشای کسوف / محمد کشاورز«این راهی که تویش بودیم ازروزتولد پنج سالگی ام شروع شده بود» این جمله رادرمیانه های داستان از زبان راوی انگشتر الماس می شنویم. آن هم وقتی راوی جوان داستان همراه باپدرش سفری را از رشت شروع کرده اند تا با گذر از کرج و تهران و اصفهان  شیراز، خودشان را برسانند به کاروانسرای بنارویه در جنوب فارس، قصد دارند بروند به تماشای کسوف. داستان می گوید قرار این سفر، بیست وپنج سال پیش در مراسم جشن تولد پنج سالگی راوی گذاشته شده است. این سفرگویی نه از صبح همان روز، که از بیست وپنج سال پیش شروع شده است. نوعی سفر مرور. مرورِ سال های کودکی راوی تا نوجوانی وجوانی. سال هایی که جابه جا با اتفاق ها وحادثه های تلخ وشیرینی گره خورده. محمد طلوعی حد فاصل دونقطه ی جغرافیایی، مابین رشت تا بنارویه درجنوب فارس  را انتخاب کرده تا داستانی را بنا کند که تمهید روایتش قولی است که پدر در بیست وپنج سال پیش به پسر پنج ساله اش داده است. قول رفتن به تماشای کسوف، در نقطه ای که گویا بهترین دید رابرای تماشای چنین پدیده ای دارد. نویسنده به طرز هوشمندانه ای درطول سفر و بربستری که برای داستانش انتخاب کرده جابه جا با نشانه گذاری مارا با ابعاد مختلف شخصیت های داستان آشنا می کند. از خلال گفتگوی های کوتاه به گذشته و به رابطه سرد راوی جوان وپدرش پی می بریم. همین ها قدم به قدم داستان را می سازد تا می رسیم به بنارویه، به کاروانسرایی که قرار است از پشب بامش واز پشت تلسکوپ کسوف را تماشاکنند.

انگشترالماس داستانی خودبسنده ومستقل است، اما وقتی کنار پنج داستان دیگر مجموعه «تربیت های پدر» خوانده می شود می توان به درک بهتری از آن رسید. در چند داستان دیگر تربیت های پدرخواننده شاهد بالیدن راوی درخانواده و گذرازتلخ وشیرین های زندگی، آن هم درسایه پدری که مثل دونده بی مقصد از هرسو به بن بست می رسد و هرکنش و واکنشش تاثیر مستقیم برزندگی راوی دارد. از دل چنین وقایعی است که نوعی رودررویی پنهان با پدرشکل می گیرد. نه از نوع تقابل های کلیشه ای بین دونسل که زیاد هم نوشته شده. که بربستری از تاریخ سی ساله زندگی راوی. نویسنده در چند جا زندگی راوی داستان وخانواده اش را وصل می کند به حساس ترین بزنگاه های تاریخ سیاسی واجتماعی سی سال اخیرایران تا نشان دهد برپدری آرمان خواه وبی عمل و پسری که چندان نسبتی بین خود و آن آرمان های ایده آلیستی نمی بیند چه رفته است. چرا این دو زبان هم را نمی فهمند، اما نمی توانند یکدیگر را تنها بگذارند. چرا راوی پدرش را نه پدر که ضیا صدا می زند تا نشان دهنده فاصله اش با پدر باشد.

اما انگشتر الماس انگار درقالب سفری از پیش تعیین شده و تقدیرگونه می خواهد راوی وپدر را به نقطه تلاقی برساند. به دیدن آن کسوف وآن حلقه مانده خورشید وآن نگین شعله ور که دیدنش باید هم چون حلقه وصل در دل ها اثر کند. بس که از نگاه  راوی هیبتی اسطوره ای  و دگرگون کننده دارد. وما می بینیم چطور راوی رسیده به آستانه سی سالگی، با پدری که بحران های پی درپی وکمرشکن زندگی اش از همین سن شروع شده، به نقطه تفاهم می رسند. می گویم به تفاهم چرا که داستانی چنین درخشان را باید خواند وازخلال کلمه به کلمه اش سردی سال ها درروابط گذشته ی پدر و پسررا حس کرد. روابطی که مهر زندگی وزمانه ی ناسازگار را برپیشانی خوددارد. انگار که کسوف  بیست وپنج ساله بین پدر وپسر باید تمام شود و تابش خورشید یخ های رابطه را آب کند تا برسیم به این تکه پایانی داستان وبفهمیم سفر وتماشای کسوف، حال واحوال راوی را مثل حال واحوال خواننده داستان دگرگون کرده است. «بعد نشستم توی تخت. سپیده زده بود ونور کمی توی حیاط بود. بلند شدم با نقشِ سی سالگی ام صبحانه آماده کنم ودنبال جمله های معمولی بگردم که با ضیاحرف بزنم. شاید بگویم «دم صبح یک کم سرد شد» یابگویم «تخم مرغا دوزرده بودن» یابگویم «اگه به مامان می گفتیم شاید می اومد»

داستان«انگشتر الماس»از مجموعه داستان «تربیت های پدر» محمد طلوعی  انتشارات افق 1393

janette - هویت داستان و داستان هویت

هویت داستان و داستان هویت

هویت داستان و داستان هویت 529 367 logos
نگاهی به مجموعه داستان «من ژانت نیستم» نوشتهٔ «محمد طلوعی»
مهدی شریفی – نشریه فیروزه

ساده‌انگاری است اگر داستان خلاصه ‌شود در چند عنصر پیش‌ِ پا افتاده و خیال خامی ا‌ست که با داشتن طرحی از یک قصه و درگیرکردن چند شخصیت به داستان‌نویسی فکر کرد. این تصور درست مثل آن است که خرواری از چرخ‌دنده و پیچ و‌مهره و آهن‌پاره‌ را با ماشین صفر پدرمان یکی بدانیم.

داستان را نگاه داستان‌نویس به دنیای پیرامونش می‌سازد و پیش از این‌، جوشش خیالی که از دل تاریخ و مردمان گرداگرد او شکل گرفته، موجبات خلق داستان را فراهم می‌آورد.

حال و در این روزها که داستان‌‌های کوتاه شرح حال بلندی شده‌اند بر شخصیت‌هایی توخالی و تلاش نویسنده‌ها صرف نگارش از سایه‌های الینه‌‌شده‌‌ای می‌شود که در این جامعه شناسنامه‌ای ندارند، «من ژانت نیستم» غنیمت بزرگی به حساب می‌آید. «محمدطلوعی» درست در روزهایی که قفسه‌های‌ داستان کوتاه پر شده از کاراکترهای سردرگمی که حتی فکرشان هویت ندارد، ثابت می‌کند که بی‌هویتی و درماندگی جوان این نسل را هم می‌توان با هویت جامعهٔ خود به داستان و ادبیات کشاند.

شاید تعلق‌‌داشتن به ورای یک فرهنگ خاص نقطه‌ای آرمانی برای یک اثر باشد، اما این نمی‌تواند بهانهٔ خوبی باشد برای معنا نشدن اثر در جامعه و هویت تاریخی خود یا همان «ما»ی جمعی که شریعتی در جایی افراد را بدان وابسته می‌داند[۱].

داستان‌های این مجموعه را تماماً مردی روایت می‌کند که در عین وحدت شخصیت، وحدت زبان و یگانگی (برخی) روابط، در موقعیت‌های متفاوتی قرار گرفته‌ و گویی «طلوعی» هیچ ابایی ندارد که حتی گاهی او را با نام واقعی خود در داستان بگنجاند (همچون داستان‌های «پروانه» و «تولد رضادل‌دار نیک»).

مرد داستان‌های او به زندگی مشترک روی نمی‌آورد و در بیشترین تلاشش (داستان پروانه) پس از درگیری اولیه با تعهدات زندگی مشترک، دچار تردید می‌شود و در پایان، این تعلیق که «مژده» (نامزد مرد داستان) با او زیر یک سقف خواهد رفت یا نه، پاسخی پیدا نمی‌کند. روح سردرگم و در جست‌وجوی هویتش را هم در داستان‌های «داریوش خیس» و «من ژانت نیستم» می‌توان پیدا کرد و «لیلاج بی‌اغلو» و «نصف تنورمحسن» هم طعنه‌ای است به نقش او در بازی‌های بی‌هدف زندگی‌اش. گلاویزشدن با چیزی که نه اسمش سرنوشت حتمی‌ است نه بی‌هدفی و پوچ زیستن. جای ‌گرفتن داستان «راه درخشان» در پایان کتاب نیز نشانی دارد بر بی‌پایانی روح جست‌وجوگر این مرد، که نه می‌تواند دلیلی بر به قتل رسیدنش پیدا کند و نه می‌تواند به درستی بگوید بعد از حرکات عجیب آرش، روح به تنش برگشته ‌است یا نه. تنها می‌داند که باید به دنبال مستراح بگردد و با همان سنگ‌ کلیه‌ای که بیشتر وقت‌ها به سراغش می‌آید، دست‌وپنجه نرم کند.

«من ژانت نیستم» سیاه‌نما و تلخ نیست، که برعکس، در عین هم‌نوا بودن محتوایش با نسلِ امروزی داستان‌های کوتاه، گیرا و دل‌نشین است.

در شرح نقاط قوت این اثر، یادآوری‌ چند نکته ضروری است که اگرچه شاید برای اهل داستان چندان تازگی نداشته باشد، اما بازگو کردنشان می‌تواند نشانه‌ای باشد بر این‌که این مجموعه را نه فقط بر مبنای احساسات شخصیِ کسی که به تازگی چند داستان خوب خوانده، که با دلیل و منطق می‌توان دوست داشت و از خواندنش لذت برد.

مخاطب در مواجهه با یک داستان، پس از فهم دنیای مخلوق نویسنده -‌از کوچک‌ترین جزء ساختاری تا منطق نهفته در روابط‌- خواسته یا ناخواسته به مرحلهٔ تطبیق تخیل با واقعیت پامی‌گذارد. و در اینجاست که به هر میزان تخیلات نویسنده را باورپذیرتر بداند «لذت» بیشتری از اثر خواهد برد. توصیهٔ اساتید داستان به نوشتن از تجربیات شخصی نیز دلیلی ندارد جز ملموس‌شدن و واقع‌نمایی داستان.

البته «باورپذیری» نه به این معناست که مخاطب حتماً آنچه را می‌خواند، پیش‌ترها دیده یا شنیده باشد، بلکه یعنی بتواند خود را جای شخصیت‌ها و در موقعیت‌های آنان تصور کند و همانند آنان رفتار کند. پس اگر به عنوان مثال -‌آن‌چنان‌که در داستان «لیلاج بی‌اغلو» می‌خوانیم‌- خود را تخته‌نردبازی قهار تصور کرد که در بند یک قمارباز اجیرشده، دل‌مشغولی‌هایش، واکنش‌هایش و انتظاراتش همان‌گونه باشد که طلوعی برای «محمد» داستانش نگاشته است. یا اگر پسربچه‌ای است که بارزترین نشانهٔ ثروت را داشتن بوگیر توالت می‌داند، همان‌گونه فکر کند و با مادرش حرف بزند که نویسندهٔ «تولد رضا دلدارنیک» در هنگام دیالوگ‌نویسی می‌اندیشیده است.

پس با توجه به این نکته باید گفت نه فقط انتخاب «موقعیت» مناسب داستانی، که در کنار آن توان نویسنده درجهت خلق تعامل و کنش مناسب برای شخصیت‌ها نیز اهمیت فراوانی در سطح داستان دارد.

«من ژانت نیستم» سرشار از واقعیت است. مخاطب همگام با هفت داستان این مجموعه، چه زمانی‌که در تهران باشد و سر و کارش بیفتد با دزد عتیقه‌های خانهٔ اربابی (نصف تنور محسن) و چه از سر دل‌سیری دختری شبیه به ژانت را دنبال کند محض این‌که بفهمد او ژانت هست یا نه (من ژانت نیستم) و چه حتی در نقطه‌ای غریب‌ و دورافتاده‌تر در ترکیه روبه‌روی آدم‌هایی عجیب و نامتعارف زندگی‌اش را بریزد روی صفحهٔ بازی (لیلاج بی‌اغلو)، در عین حال که عجیب‌ترین موقعیت‌ها را همراه با شخصیت‌ها تجربه می‌کند اما بی‌تردید خود را لابه‌لای واقعیت‌هایی غیرقابل انکار می‌یابد.

اما این همهٔ هنر محمد طلوعی در خلق داستان‌هایش نیست. توان انتخاب موقعیت‌های خوب و پیش‌برد داستان‌ با کنش‌های باورپذیر، شاید تنها پنجاه‌درصد از لوازم یک داستان خوب را فراهم کرده باشد.

پنجاه ‌درصد دیگر سهم «روایت» است. روایت همچون لباسی بر پیکر داستان است و به قدری تأثیرگذار که می‌تواند ایده‌ٔ خوب را بد و ایدهٔ به شدت دست‌مالی شده‌ را خوب و متفاوت جلوه دهد.

اگر راه دوری نرویم و مجموعه‌های منتشر شده در همین نشر (نشر افق) را جست‌وجو کنیم، به داستان‌هایی برمی‌خوریم که علی‌رغم داشتن ایده‌های ناب -‌شاید از سر ذوق‌زدگی نویسنده‌- همنشین خسته‌کننده‌ترین داستان‌های سال‌های اخیر شده‌اند.

نقطه‌های شروع و پایان‌ در همهٔ داستان‌ها و انتخاب هوشمندانهٔ نویسنده در شرح و نظم وقایع و ترکیب جزئیات در جای مناسب روی‌ هم رفته روایتی کم‌نقص را شکل داده است.

طلوعی نثر پخته‌ای دارد که بی‌ارتباط با تجربهٔ او در حوزهٔ نظم و نثر نیست. این نثر قابل قبول زمانی‌ که در کنار زبان داستانی طنز‌آلود و صمیمی راوی قصه می‌نشیند و ترکیبی از کشمکش‌های درونی و بیرونی را روایت می‌کند نتیجه‌اش چیزی جز تسلیم خواننده در مقابل توانایی نویسنده نیست.

هرچند در فرایند خواندن داستان‌ها گاهی بیش‌ از اندازه رنگ «گل‌بهی» لباس‌ها و در و دیوارها، زیادی بودن بعضی‌ توصیفات و اطلاعات‌، مغلق بودن برخی مرکب‌های توصیفی شیفته‌وارانه و ترکیب‌های عطفی طولانی، که به سهل‌انگاری‌های ویرایشی می‌ماند‌ و … این ظرفیت را داشته ‌باشند که بخواهیم صدایمان را به اعتراض بلند کنیم، اما «محمدطلوعی» نمره‌اش در داستان نویسی آن‌قدر بالا و قابل قبول هست که نخواهیم لذت این عیش را به بهانه‌های ناچیزی از این دست منغص کنیم.


[۱] هر فردی وابسته به یک “ما”، به یک جامعه، به یک محتویات فرهنگی، به یک تاریخ و به یک مذهب است و همه شخصیت انسانی او عبارت است از مجموعه اندوخته‌های معنوی او که به نام مذهب و به نام اخلاق در تاریخ او و در جامعه او فراهم آمده … مجموعه آثار ۲۵، انسان بی‌خود، دکتر علی شریعتی.

photo 2016 09 05 12 38 23 750x658 - منتشر شد: خداوندگار لحن

منتشر شد: خداوندگار لحن

منتشر شد: خداوندگار لحن 750 750 logos

 

photo 2016 09 05 12 58 14 211x300 - منتشر شد: خداوندگار لحنخداوندگار لحن

نامه‌های تازه‌یاب قائم مقام فراهانی

پژوهشگران

محمد طلوعی

محمدرضا بهزادی

محمد میرزاخانی

انتشارات پرنده

1395