نقد و بررسی

photo 2017 07 24 23 24 29 1170x658 - چرا از خواندن آناتومی افسردگی می‌توان لذت برد؟

چرا از خواندن آناتومی افسردگی می‌توان لذت برد؟

چرا از خواندن آناتومی افسردگی می‌توان لذت برد؟ 1280 1280 logos
هفته نامه صدا – تيمور آقامحمدي:

نمي دانم براي شما هم پيش آمده که موقع بستن چمدان مسافرت، نتوانسته ايد از خير کتاب مورد علاقه تان بگذريد؟ من که هر جا مي روم ولو يا نتوانم يا به قدر چند صفحه مطالعه کنم، حتما بايد کتابي انتخاب کنم تا همراهم باشد. محمد طلوعي دو بار مسافرتم را خراب کرده، بار اول سال 1390 با «من ژانت نيستم» و امسال هم با «آناتومي افسردگي»؛ به طوري که در ايام سفر به جاي همراه شدن با برنامه ريزي قبلي، مرا گوشه اي نشاند و صداي همسر و دخترم را حسابي در آورد.

آلبر کامو در خطابه نوبل خود نکته مهمي درباره اهميت انتخاب مي گويد؛ او معتقد است که در زمانه اي زندگي مي کنيم که «انتخاب نکردن هم، خود نوعي انتخاب شده». حال در اين ميان، نوشتن محل بزرگ ترين انتخاب هاست، انتخاب بي شمار کلمه، موضوع، درونمايه، شخصيت، مکان، زمان، ماجرا…» کسي که بهترين انتخاب ها را مي کند برنده است.
طلوعي مي گردد و مي گردد و چيزهايي را در داستان خود جمع مي کند که وقتي مشتش را پيش روي خواننده باز کرد، چيز شگفتي در آن باشد که نتواند به راحتي از خير خواندنش بگذرد. من اينجا صرفا مي خواهم به سه بخش مهم از جاذبه داستان هاي او اشاره کنم که سفر را بر من حرام کرده است.

اطلاعات دايره المعارفي

در مواجهه مخاطب با هر بخش از داستان، نويسنده چيزي رو مي کند که او يا درباره اش کمتر مي داند يا به آن شکل نمي داند. زمان يکه در «آناتومي افسردگي» با قوانين قمارخانه، شرکت توزيع دارو، مدرپ ها، گياه خواري، فنگ شويي و «ده ها مورد ديگر» روبرو مي شود، اطلاعات تجربه و پژوهش شده اي مي بيند که به سادگي نمي تواند در جايي مثل ويکي پديا و سايت هاي مشابه بيابد. اين دست از اطلاعات اگر به پيشبرد داستان و شکل گيري جهان آن کمک کند، لذت دانايي را مضاعف مي کند، اگر نه به ساحت non-fiction نزديک مي شود.
من هيچ وقت نحر شتر در «آينه هاي دردار» هوشنگ گلشيري را فراموش نمي کنم، علاوه بر صحنه محکم و استوار آن، اطلاعاتي از شيوه نحر و رفتار شتر به دست آوردم که احساس کردم چيزي به من اضافه شده است. مطالعه داستان هاي طلوعي هم اين وضعيت را برايم پيش مي آورد. وقتي مثلا او از شکار و قلاب ماهيگيري حرف مي زند و گير کردن نوک آن به انگشت و نحوه عمل آن را توضيح مي دهد، همان احساس را پيدا مي کنم.
اين نوع از داستان نويسي، افزون بر روايت داستاني، داده هاي ضروري نيز در خود دارد که به جذابيت آن مي افزايد. تازگي داده ها ضمن ايجاد حسي خوش آيند در خواننده، اين باور را در او تقويت مي کند که ادبيات، صرفا پديده اي سرگرم کننده نيست و مي توان چيزهاي بيشتري در آن يافت.

آدم هاي خاص

تصوير پيرمرد نود ساله اي که شلوار جين پوشيده و کمربند چرم کلفتي بسته، کافي است که توجه آدم جلب شود. حالا به اين، گذشته پر پيچ و خم او در ايران و سوئد، دريانوردي، مرگ همسر و فرزند و … را هم اضافه کنيد. دختري که براي رسيدن به عشق به دنبال نقابي از افسردگي مي گردد، کهنه سرباز جنگ ايران و عراق که خسته از زندگي است، پسري که بيماري نادري دارد و همين باعث مرگش مي شود، وجيهه خانومي که زندگي مهران را پيش بيني مي کند و گند مي زند به آن، استاد فنگ شويي و عادات عجيب و غريب غير قابل تحملش، رفيقي که شخصيت اصلي را تا سر حد مرگ دوست دارد و به خاطرش خيلي کارها کرده اما او ناتوان از همراهي با اوست، زن سرايداري که يک پايش را گچ گرفته و با اسکيت در راه خانه رفت و آمد مي کند، پيرمرد روشنک نوازي که دستي در ماورا دارد، مادري که هميشه دل به همسر لاابالي دوم داده بوده، پسري که براي نجات جان خودش دندان هاي نامزدش را شکسته و او را در دريا رها کرده و «ده ها مورد ديگر»، شخصيت هايي هستند که در «آناتومي افسردگي» زندگي مي کنند.
اينها داستان را جلو مي برند و ما را به دنياي تازه و غير کليشه اي خود مي برند. تعداد اين آدم ها آنقدر زياد است که موقع خواندن از خودم پرسيدم: «نويسنده چطور دلش آمده همه آدم هاي جذابش را يکجا توي اين کتاب بياورد. مگر نمي خواهد رمان ديگري بنويسد؟»!

ماجراهاي جذاب

کلاهي که اسفندياري سر پسران کمال مي گذارد و زمين ميلياردي شان را سر بدهي ناچيز بيست کروني پدرشان بالا مي کشد، خودکشي با کيت استيل، باختن بي قيد نيم ميليون دلار در يک قمار، توقف مترو در تونل و سوار شدن ناگهاني سربازها و افسران، مسلسل هاي باقي مانده از سال سي و دو، گير کردن در تله اتاقي پر از مهمات، بيرون ريختن نيم ميليون دلار از پنجره قطار و «ده ها مورد ديگر»، رويدادهايي هستند که در اين رمان وجود دارند.
صفحه به صفحه، فصل به فصل، برگ هايي رو مي شود و آن آدم هاي خاص درگير اين ماجراهاي جذاب مي شوند. تازه اگر به اينها خرده داستان ها را هم اضافه کنيم، حجم شان خيلي بيشتر مي شود. اگر «ده ها مورد ديگر» اين سه بخش و مهارت نويسنده در قصه گويي و روايت راحت و روان آن، ما را به اين نتيجه نرساند که با يک رمان تر و تميز روبرو هستيم، بايد صادقانه از خود بپرسيم که واقعا چه توقعي از رمان فارسي داريم؟ مگر نويسندگان ايراني بايد چه کار خارق العاده اي کنند که ما را راضي نگه دارند؟ معمولي ترين آثار نويسندگان خارجي را با ترجمه هاي نازل مي خوانيم و با افتخار عکس تزئيني آنها را در اينستاگرام مي گذاريم اما به داستان ايراني که مي رسيم، سختگيري نابجاي مان گل مي کند.
من بنا به دلايلي که آوردم وقتي به انتخاب هاي محمد طلوعي در «آناتومي افسردگي» و آن دو مجموعه داستان قبلي اش نگاه مي کنم، تصميم مي گيرم که ديگر هيچ کتابي از اين نويسنده را در چمدان مسافرتي ام نگذارم.

پي نوشت
1. آلبر کامو، تعهد اهل قلم، انتخاب و ترجمه مصطفي رحيمي، 1389، ص 112
anatomy of depression 31 - مرثیه‌ای بر یک رویا

مرثیه‌ای بر یک رویا

مرثیه‌ای بر یک رویا 200 300 logos

روزنامه اعتماد – سمیرا رستگارپور

تاریخ انتشار: ۱۳۹۶ شنبه ۱۱ شهريور

نويسنده <<تربيت &lrm;هاي پدر>> را مي شناسم. با آن شخصيت هاي سركش و بي پروايش كه رندي مي كنند و تو را بازي مي دهند حتي اگر يك كودك چهار ساله باشد اما نه… اينها به كارم نمي آيد. براي حرف زدن راجع به كتاب <<آناتومي افسردگي>> اول بايد هر چه از نويسنده در سرم دارم دور بريزم و پيش از هركاري بروم سراغ كتاب هاي آموزش داستان نويسي و دوباره بخوانم شان، كتاب هايي كه براي نوشتن چارچوب هاي فولادين علم مي كنند. آناتومى افسردگي براي من كتابي است كه همه آن مصالح و عناصر را پيش چشمم خراب و عمارت جديدي از رمان بنا مي كند. شخصيت ساخته، بله. ولي نه آن جور كه آسمان و ريسمان ببافد تا بعدها از جادو و شگردهاي شخصيت هايش براي گره گشايي استفاده كند و نه آن طور كه عجزشان باعث شود جايي در كار قصه گره بيفتد. ماجرا دارد، بله. ولي نه آن جور كه چخوف گفته. تفنگ هايش را به ديوار زده. جوري به تفنگ تعليق بخشيده كه تا آخرين آن منتظريم بالاخره شليك شود و انتقام بگيرد. تعليق دارد، بله. ولي نه آن جور كه به خاطر تعليق و حس فرجام خواهي داستان را دنبال كنم. چون پيش پيش آينده را گفته. نيازي به كف بيني و رمالي ندارد. خودش مي گويد بيا بهت بگويم آخرش چيست كه انقدر چشم هايت براي رسيدن به پايان خط دودو نزنند. مي گويد فهميدن آينده معامله بزرگي نيست، چرا كه اصلا در آينده خبري نيست. اصلا شخصيت ها را درگير همين از پيش خواندن و دانستن آينده كرده. سيزيف هايى كه سنگ ها را در سربالايى سرنوشت بالا مي برند و پايين مي افتند. خوانده ام از نويسنده هاي ديگر، يكي دو جاي تهران را كه بهتر مي شناسند همان جاها را آنقدر به خورد خواننده مي دهند تا از هر چه شهر و شهرنشيني است متهوع شوند. اما <<آناتومي افسردگي>> انگار وجب به وجب تهران را بو كشيده و در خاطر سپرده. بسيار فضاي ناديده از تهران ساخته، چيزهايي كه نديده ايم يا نخواسته ايم ببينيم. اين كتاب انگار مصرفانه روي تصوير تهران نشسته و از نشان دادن چيزهاي بديع به ما، بديعِ كهنه، ترسي ندارد. <<آناتومي افسردگي>> انگار براي دهن كجي به همين عناصر و مصالح داستان نوشته شده، اينكه داستان چيزي بيشتر از كليشه هاي ذهني ما دارد و مي تواند در عين واقع نمايي  زده مان كند. آنقدر كه چند بار تا صفحه چهل و چندم خواندم و پرتش كردم زير تخت، توي كمد، ميان لباس ها. اما باز آمد سراغم. خودش آمد. اما در كنه اين همه داستان گويي و زورآزمايي با شيوه هاي روايت مالوف چيزهاي ديگري هم هست. خط هايي از درگيري هاي دروني جامعه. تضاد حاكميت و مردم، تنش در روابط خانواده و فرد، تناقض ميان  دل خوشي هاي كوچك و آرزوهاي بزرگ. تضاد آرزوهاي ذهني و واقعيت زندگي افراد، آن طور كه هست و آن طور كه بايد باشد. راستش خيال مي كنم نويسنده شخصيت ها را نشانده جلويش. صاف زل زده توي چشم هاي شان. با لحن سرد و بي تفاوتش گفته: <<چيه؟ ديگه چي مي خواهيد؟>> بعد هم چند دسته اسكناس نو و يك مسلسل جنگ جهاني دوم پرت كرده سمت شان كه برويد توي خيابان هاي تهران هر غلطي دل تان مي خواهد بكنيد كه قدرت دست شماست. اما آنها فقط بر و بر نشسته اند و نگاهش كرده اند. نه به پول ها دست زده اند و نه حتي اسلحه را لمس كرده اند. آنها حتي از انجام كوچك ترين كارها عاجزند. شخصيت هايي كه توي سرشان پر است از انگيزه هاي كافي براي زير و زبر كردن دنيا، اما در عمل فقط لم مي دهند و صفحه اينستاگرام يكديگر را لايك مي كنند. به همين خاطر رمان با خواننده اش سخت گير است. نه چون سخت داستانش را تعريف كرده، چون آينه اي جلويش گرفته و نشانش مي دهد. خواننده از ديدن اين همه كژي و راستي كه در خودش مي بيند حرصش مي گيرد. از خود واقعي ام حرصم گرفت كه هي پرتش كردم زير تخت، توي كمد، ميان لباس ها. اما باز آمد سراغم. خودش آمد.

photo 2017 07 24 23 24 29 1170x658 - یادداشتی بر کتاب آناتومی افسردگی

یادداشتی بر کتاب آناتومی افسردگی

یادداشتی بر کتاب آناتومی افسردگی 1280 1280 logos

پیش از جلسه رونمایی این کتاب، عنوان آن را دیده بودم و قطعن برای من که افسردگی را یکی از زیباترین ارگانایزیشن ها می‌دونم و پیوند ادبیات و روانشناسی یکی از اصلی‌ترین علایقم محسوب می‌شه، به خواندن کتاب ترغیب شدم. تا جلسه‌ی رونمایی که نویسنده قسمتی از متن را خواند و شنیدن تصاویر سوررئال و کاراکتر آن قسمت از رمان برایم جذاب شد.

این یادداشت مختصر، دیدگاه شخصی من مبتنی بر روانشناسی کلاسیک بر تنِ متن است:
با وجود اینکه مرز معناییِ سوگ(ماتم) و افسردگی(ملانکولیا) در متن گاهی در هم تنیده اند و تجربه ی خسران، محرومیت و فقدان خصیصه ی بارز هر دو است اما آنچه در بخش اعظم رمان، افسردگی را به خوبی از سوگ متمایز می کند، سرگشتگی و سرگردانیِ ناشی از فقدانی است که در اسفندیار، پری و مهران می بینیم.
آن سرگشتگی ناشی از فقدانی که آنها الزامن نمی دانند چه چیزی را از دست داده اند!
آن جست و جویِ در پی یافتن یا بازگردانیِ آبژه و یا جست و جویی برای اغنای ایگو.
آنجا که اسفندیار فکر کرد “شاید اگر مادرش با او حرف می زد این جوری سرگردان عالم نمی شد”. که مادر، فقدان اسفندیار باشد. که علی فقدان اسفندیار است. و آن حیرانی ای که پری را به جست و جوی یاار (آبژه) می کشد. حیرانیِ به وقتِ معاشقه و تن. حیرانی با رویای شکم مادر. و مهران که چون کودکی بی پناه به مادرش می گوید: “فقط می خوام بهم بگی عمو مجتبی رو ول می کنی می آیی با من زندگی می کنی.” و این تلاش برای تصاحب مادر، همان ذوب شدن در آبژه ی عشق مادر است. ذوب شدنی ناشی از تمایز ناکافی آبژه و ایگو. تا نارسیزمِ کودکی دیگر بار تکرار شود. نارسیزمی که با همان فقدانها خراش برداشته و سرگردانیِ خود در پی فقدان آبژه-آنچه که در افسردگی مسلم است- پدید آمده.
آناتومی افسردگی به خوبی جهان افراد نوراتیک را نشان می دهد. جهانِ ستیز بر سر آبژه، کشمکش برای حفظ یا نابودی آبژه، شکایتِ معطوف به و رنجِ ناشی از آبژه.
که جهانِ افراد نوراتیک، جهان درگیری با آبژه هاست.

هلیا رهنمایی
تیر ماه 1396

photo 2017 03 15 12 20 50 - آناتومي افسردگي يا آناتومي انزوا

آناتومي افسردگي يا آناتومي انزوا

آناتومي افسردگي يا آناتومي انزوا 800 481 modir

يادداشت مصطفي جمشيدي در خبرگزاري مهر:

شنبه 3 تير 96

[fruitful_sep]

 آناتومی افسردگی دومین رمان محمد طلوعی است که کمی بیش از سه ماه پس از انتشار، به چاپ دوم رسیده است. مصطفی جمشیدی نویسنده و منتقد ادبی با ارسال یادداشتی برایخبرگزاری مهر به بررسی این رمان پرداخته است. این یادداشت را در ادامه می‌خوانیم:

روزگاری در جلوی دانشگاه، شاید مثل الان، سودای تجارت بر فضیلت و هنر می‌چرخید. ناشرها فهمیده بودند پول در کتابهای پزشکی است. باخودم می‌گفتم اگر روزگاری بخواهی در این هرج و مرج بازار کتاب نامی روی کتابت بگذاری بهترین راه این است که اسم کتابت آشنا باشد در اینهمه نام که پشت کتاب فروشی های ناشران کتب درسی و  پزشکی و اینها میبینی.

اینطوری خیالت کمی راحت تر می‌شود از پشت ویترین گذاشتن کتابت توسط کتابفروشی راسته دانشگاه. اینها را گفتم اما اگر همین هوش نبود کار جهان سرنمی‌گرفت. همین نیوتن اگر مکاشفه‌ای در سقوط سیب به او دست نمیداد جهان در صعود خودش به تمدن صنعتی تردید کمی نداشت.

«آناتومی افسردگی» ترکیب فیزیکال مهندسی طبابت روح است با روان جامعه  و از این باب خودش نمره بالایی می‌گیرد که به ظرافت راه برده و طلوعی نثر و توصیف را با صبوری به خدمت گرفته است.

طبیعت هجوم به قاعده سنتی داستان مثل طبیعت هجوم به هدم ساختار و تمایل به آن معقول است و کسی که جوان و پر انرژی و خلاق است باید چنین کاری کند درست آدمی شکل طلوعی!

بگذریم… اما باید این را هم دانست که بدون دردمندی همه چیز صرفا باهوش حل نمیشود. هر. چند طلوعی بدلیل نگره‌های اجتماعی هنر به حل این مشکل پرداخته است.   این ها را برای ا نذار به داستان‌نویسان جوان میگویم و گرنه خود طلوعی استاد ساختار شکنی است.

اطلاعات موقعی خوب است که خاصیت و کارکردش را بلد باشیم درست مثل صرف اسپاگتی زیاد در مهمانی شلوغ! اگر کسی در اینکار افراط کند خوب معلوم است کارش به بیمارستان می‌کشد. باز باید بگویم برای خلاقیت طلوعی این اطلاعات ضروری است چه اگر همه داستانها خنثی و بی حال بودند دیگر ساختار شکنی روی نمیداد.! درست مثل توصیه به جوانی که اشتها دارد و ما او را از خوردن و هل من مبارز طلبیدن منع کنیم.

ظرفیت‌های رمان عظیم است اما در ادبیات معاصر ما کمتر آدم ریسک پذیر پیدا می‌شود. آناتومی افسردگی مثل اکثر کارهای نخبه یا بقولی روشنفکرانه! به سمت هدم ساختار  میل کرده است که نگاههای سینمایی بخوانید وسترن آن را نجات داده است.

رمان نو، مختص روزگار نو، آدمهای نو و کارکردهای روزآمد شده‌ رفتارهای خرده بورژوازی طبقه مرفه متوسط شهری است. از این منظر آناتومی افسردگی بیشتر به آناتومی انزوا شبیه است در این بازار مکاره چون ایمان فروغی نگرفته لاجرم باید کمی آنارشیست مآب بود! و به انتحار دست داد. قرار و خانمان خیلی وقت است از جهان رخت بربسته زیرا خود چنین خواسته‌ایم.

 رفتار طلوعی و کلا هژمونی رمان به لحاظ آکادمیک به ما این  تعریف را یادآور می‌شود که رمان اساسا ساحت آدم سرگشته پشت ویترین چرخان خیابان است. این را فیلسوفی به اسم لوکاچ گفته است. در این رفتار، آدم سرگشته نظاره‌گرِ پشت ویترین چرخانِ منزوی، فقط سعی دارد احوالات نامنظم خودش را متمرکز کند اما این در نامنظم بودن و آنارشیست بودن در این تهران بی رحم راه به جایی نمی‌برد. اوج آن در صحنه ربودن موبایل مهران توسط فرد موتوری متجلی می‌شود.

در واقع شهر نمیتواند نفس بکشد زیرا قهرمان ما آدم فرو افتاده و منزوی است.

یکی از ایرادهای ادبیات پالایش نیافته این است که انسان را در سرازیری ها ول میکند و کاری به ایستادن او ندارد. حالا می‌گویند این دیگر چه اصطلاحی است: ادبیات پالایش نیافته! اما بنظرم قرار نیست نسل نوین نویسنده های این مملکت در ادامه یاس فلسفی ادبیات معاصر بخزند به جلو حتی باید روی لوکاچ را هم کم کنند.

محمد طلوعی جاهایی از رمانش که نخواسته به انباشتگی یادداشت‌های حین نوشتن متکی باشد، موفق عمل کرده و برعکس در جاهایی  به لحاظ شکلی، از قواره رنج میبرد به چگالی /آنچنانکه گفته شد /مومن و پایدار است.

گفتیم چگالی اما شاید در شلختگی نثر داستان امروز، محمد عزیز دچار سرگشتگی نشده. شخصا از رویارویی مهران با تاجر افغانی در قهوه خانه خیلی خوشم آمد. طلوعی. به شدت لایه‌های نثر را آموخته است. این اعتماد به نفس بزرگ را من نمیدانم این سید محمد از کجا ربوده است.

ما از محمد طلوعی انتظار داشتیم به جهان معناگریزی یا به جهنم  آن آتش نریزد اما ناخواسته وارد شده که اقتضای کارش بوده است. لابد…این رفتار ناتورالیستی  عادت خواننده های جدی این سامان است البته عقیده ای شخصی است که اعتقاد دارم رمان دارد به مصرف محدود خود بیشتر وفادار شده تا به رفتار توصیه شده در نگره ای استوار.

از این حرفها که بگذریم همت گماشتن به اعتلای زبان کار ساده ای نیست من شخصا از آن آدمهایی نیستم که بگذارم عقربه‌های زمان بیهوده مرا در وسواس اسیر کنند اما محمد طلوعی بی‌شک برای چنین کاری ساعتهای زیادی را سپری کرده که در نوع خود کم نظیر است.

آناتومی افسردگی داستان خلود و جاودانگی نیست هر لحظه در رمان زمین زیر پای قهرمان‌های آن در حال ریزش است اما متاسفانه نمیریزند همچون تلویزیون که گاه به سطح سازی مخاطب همت گماشته است.

رمان طلوعی خاصیت نگاه به لایه های طلاق، عشق مندرس، حماسه ورشکسته نشده، شهر با اضلاع نامرتب، و حتی جنگ دارد…آدمها، شهری خجسته ساخته اند …و قطاری که در کارهای طلوعی جایگاهی ویژه دارد و البته مولفه پدر!