اخبار

6145effe aaeb 4b99 9874 bc2176183f65 1080x658 - تربیت‌های پدر به ایتالیایی منتشر شد

تربیت‌های پدر به ایتالیایی منتشر شد

تربیت‌های پدر به ایتالیایی منتشر شد 1080 1080 logos

مجموعه داستان‌های کتاب «تربیت‌های پدر» با ترجمه جاکومو لونگی توسط انتشار ایتالیایی پونته ترنتاره Ponte33 منتشر شد.

«تربیت‌های پدر» شامل شش داستان به نام‌های «نجات پسردایی کولی»، «تابستان 63»، «Made in Denmark»، «دختردایی فرنگیس»، «مسواک بی‌موقع» و «انگشتر الماس» است. همه‌ این داستان‌ها، شخصیت‌هایی واحد دارند و درباره‌ رابطه‌ یک پدر و پسر هستند.

 

 

haftgonbad - خروج از دایره امن

خروج از دایره امن

خروج از دایره امن 500 500 logos



معصومه یزدانی‌پور

روزنامه اصفهان زیبا

به خاطر تغییر آب است یا هوا؟ نمی‌دانم اما سفر، آدم را عوض می‌کند. مسافر را از خانه و کاشانه‌اش بیرون می‌کشد و شبیه موج دریا، ایستایی و سکون نگاهش را برهم می‌زند. اصلا «تغییر» خاصیت سفر است که هربار خودش را به شکلی نشان‌مان می‌دهد، باری در سرخی گونه‌های حشره‌شناسی قایم می‌شود که یک هفته، زیر آفتاب کویر، منتظر ملخ‌‌های سرخرطومی نشسته و گاهی هم در قلم نویسنده‌ای که بعد هفتمین سفر خود، می‌خواهد خاطراتش را روی کاغذ سر‌ و‌ سامان بدهد؛ درست شبیه همان کاری که محمد طلوعی در مجموعه داستان «هفت‌ گنبد» انجام داد. آقای نویسنده، کوله‌بار سفر را بست تا قلم را بسپارد به دست تجربه‌ زیست‌شده‌اش. مقصد کجا بود؟ هفت کشور نه چندان دور که بعدتر، هرکدامشان زیر گنبدی از کتاب «هفت گنبد» ساکن شدند و در فضای خود، به شخصیت‌های این مجموعه جایی دادند.  کتاب، همان‌طور که از اسمش پیدا است، تحت‌تاثیر «هفت پیکر» نظامی نوشته شده، هرچند سنگ‌بنای این دو باهم متفاوت است و حتی می‌شود گفت که گاهی متضاد. در «هفت پیکر» می‌خوانیم که «شیده»، ستاره‌شناس دربار بهرام، هفت گنبدی می‌سازد که هر گنبدش با یکی از هفت ستاره‌ آسمان، در رنگ، رکن و اساس تناسب داشته است. به این ترتیب، شاه را در محوطه‌ امنی قرار می‌دهد که از چشم بد دشمن در امان بماند؛ حال آنکه «هفت‌ گنبد»  طلوعی جریان دیگری دارد. در تمامی داستان‌ها، شخصیت‌ اصلی از دایره‌ امن خود بیرون می‌آید، عازم سفری می‌شود و حوادثی را از سر می‌گذراند که هرچند با عالم واقعیت بیگانه‌اند اما قلم نویسنده آنها را برایمان باورپذیرتر کرده است. در واقع دو ویژگی «سفر» و «الهام‌ گرفتن از هفت پیکر نظامی»، زنجیره‌هایی هستند که این هفت داستان را به هم‌دیگر وصل می‌کنند. در داستان اول، «خواب برادر مرده»، کسرا که شخصیت اصلی داستان است، خواب می‌بیند با برادر نداشته‌اش سر صحنه‌ فیلم‌برداری حاضر شده‌ و نقشی را بازی می‌کند. این رویا شب‌های بعد هم تکرار می‌شود و به دل کسرا می‌افتد که در سوریه برادری دارد. پس برای عموجلیلِ مقیم آمریکا، ایمیلی می‌فرستد و بی‌درنگ چمدانش را می‌بندد:«دییِر عموجلیل! من می‌رم دمشق. آی نو یو دونت بیلیو می، بات هی ایز این مای دریم. برادرم بود. عموجلیل من فکر می‌کنم بابام وقتی سوریه بوده، بچه داشته. …» کسرا، سوار بر اتوبوس، به دل جاده می‌زند تا خودش را به دمشق برساند، شهری که از جای گلوله‌های توپ در ریفش دود به آسمان می‌رفته. بعد از آن، فضاسازی‌ها ماهرانه‌تر می‌شوند و نویسنده با توصیفی که از «دِیر مارموسی و سیده‌میثا» ارائه می‌دهد، ذهن مخاطب را بیش از پیش، سمت قصه‌ای می‌برد که نظامی در گنبد سرخ «هفت‌پیکر» روایت کرده است:
دختر خوب‌روی خلوت ساز 
دست خواهندگان چو دید دراز
جست کوهی در آن دیار بلند
دور چون دور آسمان ز گزند
داد کردن بر او حصاری چست
گفتی از مغز کوه، کوهی رست
در داستان‌های بعدی نیز، هم‌چون «بدو بیروت، بدو» نویسنده با ظرافت تمام، نشانه‌هایی از «هفت‌پیکر» را سر راه‌ قرار می‌دهد و خواننده را بیش از گذشته، به ریزبینی و نکته‌سنجی فرا می‌خواند. چنانچه شخصیت اول این داستان در سفرش به لبنان، با حوادثی دست‌وپنجه نرم می‌کند که به‌طور ضمنی یادآور گنبد زرد رنگ شاهکار نظامی است. راوی از برقراری رابطه با آناهید واهمه دارد و شبیه شاهی می‌ماند که در قصه‌های هفت‌پیکر از ترس خصومت با همسر و تنها ماندن، تن به ازدواج نمی‌دهد: «فکر کردم اگر دست آناهید را بگیرم، مثل آدم‌های توی خواب به هزاران ذره تقسیم می‌شود یا مثل شن‌ریزه‌های توی ساعت شنی، می‌ریزد و کف خیابان محو می‌شود.با وجود تمام این اشارات ظریف که در سراسر مجموعه تکرار شده است، داستان «لوح غایبان» رنگ و بوی دیگری دارد. به طو‌ری‌که داستان تا نیمه، در همان مسیری پیش می‌رود که نظامی در گنبد پیروزه‌ای کتاب خود، دنبال می‌کرده است. این تاثیرپذیری چنان واضح است که خواننده با اولین خوانش، متوجه می‌شود جان و کاتارژیای داستان طلوعی، غیلا و هیلای «هفت پیکر» نظامی است و زن راهنما هم، همان هایل بیابانی! خرده روایت‌های داستان نیز، چندان تفاوتی با «هفت پیکر» ندارند، هرچند که در قالب مدرن و امروزی ریخته شده‌اند: راوی سرگردان، وارد باغی می‌شود، به نصیحت صاحب باغ در ساختمان بلندی منتظرش باقی می‌ماند و…بی‌شک، تاثیری که مجموعه از  «هفت پیکر» پذیرفته، نقطه قوت آن به‌حساب می‌آید، لکن در این میان، نقطه ضعف‌هایی هم وجود دارد که از چشم خواننده‌ حرفه‌ای دور نمی‌ماند. پررنگ‌ترین این ضعف‌ها هم، الگوی تکراری هر هفت داستان است. شخصیت‌ها همواره پشت سر کسی راه می‌افتند که در نیمه‌ راه، داستان را به وادی خیال می‌برد! اصرار نویسنده بر به‌کار بستن این ریتم تکراری تا جایی است که هر داستان، ویژگی‌های منحصربه‌فرد داستان قبلی را از بین می‌بَرَد و داستان بعدی را برای ما قابل‌ پیش‌بینی می‌کند! گلایه‌ آخر،  بر سر پایانی است که نویسنده برای آخرین داستان خود در نظر گرفته! خوانندگان کتاب را تا آب‌‌های عمان برده است و بعد همان‌جا، ویلان و منتظر رها کرده است و رفته! تا کِی؟ تا وقتی که حمیرا دوباره برگردد؛ تازه اگر برگردد!

WhatsApp Image 2019 04 29 at 6.20.08 PM1 1080x658 - منتشر شد: داستان‌های خانوادگی

منتشر شد: داستان‌های خانوادگی

منتشر شد: داستان‌های خانوادگی 1080 1080 logos

داستان‌های خانواگی حاوی داستان‌های دو مجموعه داستان پیشین محمد طلوعی با عناوین «من ژانت نیستم» و ـتربیت‌های پدر» است که در ویرایشی جدید توسط نشرافق به بازار عرضه می‌شود.

داستان‌های هر دو مجموعه با محوریت راوی اول شخص همنام نویسنده و روایت‌هایی از روابط خانوادگی او پیش می‌روند و بنابراین شخصیت‌ها و اتفاقات داستان‌ها به هم پیوسته اند.

anatom - رازهای تنهایی و انتقام

رازهای تنهایی و انتقام

رازهای تنهایی و انتقام 500 500 logos

پریسا اختیاری

روزنامه اصفهان زیبا – شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸

«اسفندیار خاموشی»، «پری آب بر آتش» و « مهــــــران جـــــولایی» سه شخصیت اصلی «آناتومی افسردگی» هستند که در سه اپیزود این رمان از زاویه دید نویسنده، زندگی، حالات و خاطراتشان روایت می‌شود. اسفندیار پیرمردی سالخورده است که بعد از سال‌ها به ایران بازگشته تا با مرگی خودخواسته بمیرد. پری دختری سی ساله و زیباست که تصمیم می‌گیرد افسرده باشد و مهران پسری جوان و شهرستانی است که در سودای زندگی مستقل و به دور از مادر و عمویش به تهران آمده است. شخصیت‌های «آناتومی افسردگی» هر چند داستان‌ها، خاطرات و روزگاری متفاوت از هم دارند اما در دو چیز مشترک‌اند: تنهایی و انتقام. تنهایی برای انسان این عصر درد غریب و ناآشنایی نیست. همه ما تجربه‌های مشترکی در این زمینه داریم و شخصیت‌هایی که داستان‌نویسان مدرن انتخاب می‌کنند بنابر تعریف انسان مدرن، کاراکترهایی افسرده، تنها و سرخورده‌اند که خود را جدا از آدم‌های اطرافشان می‌پندارند و بیش از اینکه با واقعیت سر و کار داشته باشند در دنیایی خودساخته به سر می‌برند که همواره رنج و غمش از شادی‌ها و سرخوشی‌هایش بیشتر است. آدم‌ها با سرهایی انباشته از گذشته و یادهایش زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند، کار می‌کنند، غذا می‌خورند و معاشرت می‌کنند. اما این انباشتگی خاطرات و گیر افتادن در گذشته پرده‌ای تاریک می‌شود که آنها را از باقی آدم‌ها جدا می‌کند و تنهایی را برایشان هدیه می‌آورد. شخصیت‌های «آناتومی افسردگی» این گونه‌اند. اسفندیار از این خاطرات فرار می‌کند؛ دوست ندارد نامی یا اتفاقی را به یاد بیاورد. اما این نام‌ها و اتفاقات با کوچک‌ترین تداعی به مغز او هجوم می‌آورند و تلخی‌ها و تلخکامی‌های گذشته را برایش زنده می‌کنند. پری به فنگ‌شویی و یوگا پناه می‌آورد. چیزهایی که متعلق به گذشته بوده است را در جعبه‌ای می‌گذارد و با کمک پدر دیواری رویشان می‌کشد. اما در نهایت وقتی به ماه عسل می‌رود، در باغی گذشته‌اش مجسم می‌شود. مرده‌ها و زنده‌ها را در کنار هم می‌بیند و خود در کنارشان می‌نشیند و هم‌صحبتشان می‌شود که نشانی از ناتوانی‌اش در فراموش کردن است و البته کیسه‌ای که مادرش به عنوان هدیه عروسی به او داده: اولین مویی که در کودکی کوتاه کرده و دندانش. چیزهایی که تا مدت‌ها بعد از مرگ هم به جای خواهند ماند! و شبیه شیشه ناخن‌های اسفندیار است که سال‌ها نگه داشته تا زمانی با او دفن شود؛ مهران دیگر شخصیت رمان است که خاطرات حضور عمو در کنار مادرش عذاب بزرگ زندگی اوست و حتی حالا که پانزده سال است در تهران زندگی می‌کند تصویر عمو با بالاتنه لخت از ذهنش بیرون نمی‌رود. اما فرو رفتن در آنچه سپری شده انزوا را به دنبال خود می‌آورد. آنها کس یا کسانی را ندارند که در کنارش بتوانند به زیبایی‌های زندگی نگاه کنند و هر کدام دیگرانی را مسبب سرخوردگی و درماندگی خود می‌دانند. اسفندیار قصد انتفام از مردی به اسم کمال را دارد که فکر می‌کند باعث جدایی او از همسرش شده است. پری چندان دل خوشی از مادر ندارد و مهران قصد انتقام از عمویش را دارد که جای پدر را گرفته و توجه مادر را از آن خود کرده است. اسفندیار پیش از آنکه بتواند از کمال آنگونه که دوست دارد انتقام بگیرد، می‌میرد. پری هر چند پدرش را با زن جوانی می‌بیند خوشحال نمی‌شود و مهران وقتی برای کشتن عمویش به روستایشان بازمی‌گیردد با موجودی رقت انگیز مواجه می‌شود که حتی لیاقت انتقام را هم ندارد. به گونه‌ای دریافت و درک در پایان هر اپیزود داستان وجود دارد: آنچه سبب همه این رنج‌ها و تنهایی‌هاست عاملی بیرونی نیست. علت را باید در خود جست‌وجو کنند. نه کمال، نه مادر و نه عمو آنچنان قدرتمند نیستند. چیزی درونی و بسیار نیرومندتر وجود دارد که هر کدام از شخصیت‌ها در پایان به نوعی به وجودش پی می‌برند. ترس و بزدلی، خیانت و بی‌ارادگی آفت‌هایی است که ریشه‌‌های روحشان را جویده‌اند. چیزهایی که سرانجام به وجودشان اعتراف می‌کنند. مهران و پری یک زندگی پیش رو دارند. چیزی که قرار است تغییر کند و دیگر مانند سابق نباشد. اینکه بهتر خواهد شد یا بدتر مهم نیست. آنچه اهمیت دارد این است که چیزی در این دو شخصیت عوض شده و راه‌ها و دروازه‌های جدیدی به رویشان گشوده شده است. تنها اسفندیار است که به پایان می‌رسد هر چند ناقص. محمد طلوعی در رمان «آناتومی افسردگی» توجه خاصی هم به شهر تهران داشته است. توصیفاتی که او درباره شهر و خیابان‌هایش می‌کند به خصوص در صحبت‌های اسفندیار که سال‌ها از این شهر دور بوده و همچنین رفیق مهران جالب توجه است. در «آناتومی افسردگی» ما با شهری مواجه هستیم که چیزهای زیادی در خود پنهان دارد، آنگونه که به نظر می‌رسد نیست و قواعد خاص خود را برای زندگی دارد. تهران بستر مناسبی برای روایت زندگی شخصیت‌هایی است که پا در واقعیت و سر در رویا دارند، بین مرز حقیقت و خیال زندگی می‌کنند و احوالی مالیخولیایی دارند.